جدول جو
جدول جو

معنی مشاهد - جستجوی لغت در جدول جو

مشاهد
بیننده و معاینه کننده، آنکه می بیند و مینگرد و مشاهده میکند و ناظر است
فرهنگ لغت هوشیار
مشاهد
((مَ هِ))
جمع مشهد، جای حاضر آمدن مردمان، شهادت گاه ها، مقابر شهیدان
تصویری از مشاهد
تصویر مشاهد
فرهنگ فارسی معین
مشاهد
مشهدها، محل های حاضر شدن مردم، محضرها، محل های حضور، محل های شهادت، شهادت گاه ها، مزارها و آرامگاههای ائمه، جمع واژۀ مشهد
تصویری از مشاهد
تصویر مشاهد
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مشاهده
تصویر مشاهده
دیدن، هم بینی، برنگری، تماشا، نگریستن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مشاهده
تصویر مشاهده
به چشم دیدن، نگریستن، نگاه کردن، صورت
فرهنگ فارسی عمید
مشاهده و مشاهدت در فارسی: دید دیدن بچشم نگریستن، بدیده تامل دیدن نظر کردن، باکسی در جایی حاضر بودن، معاینه دیدار: بمطالعه و مشاهده ایلگ خان بجانب بخارا نهضت نمود، الف - دیدن اشیا بدلایل توحید. ب - رویت حق در اشیا، جمع مشاهدات
فرهنگ لغت هوشیار
مشاهده: اما حواس ظاهره شاغل باشند بدیدن صورتهایی که بیننده را بمشاهدت او رغبت افتد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مشاهده
تصویر مشاهده
((مُ هَ دَ))
دیدن، نگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مشاهده
تصویر مشاهده
Observation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
спостереження
دیکشنری فارسی به اوکراینی
পর্যবেক্ষণ
دیکشنری فارسی به بنگالی
การสังเกต
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از تشاهد
تصویر تشاهد
گواهی دادن با هم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
هم عهد، هم پیمان، هم سوگند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهد
تصویر مجاهد
کسی که با دشمن جنگ کند
کوشش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معاهد
تصویر معاهد
معهدها، مکانهایی که در آن قراری گذاشته شده و امری معهود گردیده، محل های بازگشت، جمع واژۀ معهد
جاهایی که عده ای گرد هم جمع شوند، باشگاه ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجاهد
تصویر مجاهد
کارزار کننده با دشمنان در راه خدا
فرهنگ لغت هوشیار