جدول جو
جدول جو

معنی مشانقه - جستجوی لغت در جدول جو

مشانقه
(صَ)
آمیختن مال کسی را به مال خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معانقه
تصویر معانقه
دست در گردن یکدیگر انداختن، همدیگر را در آغوش کشیدن، عناق
فرهنگ فارسی عمید
عمل چند تن یا چند گروه برای پیشی گرفتن بر یکدیگر در ورزش یا فعالیت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ نَ قَ)
محل آویختن، دار و صلیب. (ناظم الاطباء). آنجا که گناهکاران را آویزند. مولده است. (از محیطالمحیط)
لغت نامه دهخدا
(صَ لَ)
برشتاء معامله کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). بر زمستان معامله کردن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ طَ)
جمع واژۀ عشنّط. (ناظم الاطباء). رجوع به عشنط شود
لغت نامه دهخدا
(غَ نِ قَ)
جمع واژۀ غرنوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (تاج العروس). جمع واژۀ غرنیق و غرنیق و غرونق و غرنوق و غرناق و غرانق. (از اقرب الموارد). غرانق. غرانیق. (اقرب الموارد). رجوع به کلمات مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(غُ نِ قَ)
زن جوان پرگوشت: امراءهغرانقه. (از منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غرانق شود، لمه غرانقه، موی پیچه که باد بجنباند. (از منتهی الارب). غرانقیه. (اقرب الموارد). رجوع به غرانقیه شود
لغت نامه دهخدا
(قَ شِ)
دهی است از دهستان چهاردولی بخش اسدآباد شهرستان همدان، واقع در 24هزارگزی شمال باختری قصبۀ اسدآباد، و 4هزارگزی بشی کمک. موقع آن کوهستانی و هوای آن سردسیری است. سکنۀ آن 363 تن است. آب آن از چشمه و محصول آن غلات، لبنیات، حبوبات و توتون و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان قالی بافی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(فَ / فِ دَ / دِ)
افشانده. (فرهنگ فارسی معین). ریخته. فروریخته. رجوع به فشاندن شود
لغت نامه دهخدا
(بَ قَ)
معرب از لاتینی پاستیناکا. (دزی ج 1 ص 91). هویج. زردک. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
مماثلت. (تاج المصادر بیهقی). مشاکلت. (مجمل اللغه). مانند و مشاکل و مجانس کسی یا چیزی شدن. (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ نَ)
از ’ش ق ق’، خلاف و دشمنانگی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). شقاق. (ناظم الاطباء). با یکدیگر خلاف کردن. (ترجمان القرآن). شقاق. مخالفت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، ضرر رسانیدن مردم، در مشقت انداختن، یک سو شدن به خلاف از ایشان. (منتهی الارب) (آنندراج). و به همه معانی رجوع به شاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قَ)
از ’م ش ق’، آنچه ازموی و کتان و مانند آن به شانه برافتد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنچه دراز و خالص گردد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ نِ قَ)
تأنیث عشانق. (از اقرب الموارد). رجوع به عشانق شود
لغت نامه دهخدا
(عَ نِ قَ)
جمع واژۀ عشانق و عشنّق. (از اقرب الموارد). رجوع به عشانق و عشنق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دهی از دهستان خرقان است که در بخش آوج شهرستان قزوین واقع است و 254 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران، ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ قَ)
جمع واژۀ مشرقی. مشرقیان: و هو عندهم کالمتنبی عند المشارقه. (ابن خلکان)
لغت نامه دهخدا
(طَ)
به ناز پروردن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ قَ / نِ قِ)
با هم گردن مقارن ساختن و با هم بغل گیر شدن. (غیاث). روبوسی یکدیگر و بغل گیری همدیگر را. (ناظم الاطباء). دست به گردن یکدیگر درآوردن. دست به گردن شدن. یکدیگر را در کنارگرفتن. یکدیگر را بغل کردن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : تا آسمان... هر نیم شب سیاه صدهزارقطرۀ شیر سپید بر جامه نماید و پستان پدید نه و پیکر زمین را چون کودک سیاه چرده در کنار دارد و معانقه نه. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 2). به وقت معانقۀوداعی بر لفظ اشرف صدر امام گذشت که ما را برادری باشد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 98). و خاک ری نیز به حکم الفی که با این ضعیف داشت معانقۀ سخت کرد چنانکه از تنگی معانقه عارضۀ عظیم دیدار آمد. (منشآت خاقانی چ محمد روشن ص 285). و رجوع به معانقه شود.
- معانقه کردن، یکدیگر را در برگرفتن. یکدیگر را در آغوش گرفتن. دست به گردن هم انداختن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : مأمون مشعوف تر گشت، دست بیازید و در انبساط باز کرد تا مگر معانقه کند. (چهارمقاله ص 36)
لغت نامه دهخدا
(طَبْوْ)
عناق. دست به گردن یکدیگر کردن. (المصادر زوزنی). دست به گردن همدیگر افگندن به محبت و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). دست به گردن کسی کردن و با او هم آغوش شدن و به خود چسباندن و آن خاص محبت است. (از اقرب الموارد) ، به رفتار عنق رفتن شتر و جز آن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
با هم گردن مقارن ساختن و با هم بغل گیر شدن، روبوسی یکدیگر و ببغل گیری همدیگر را
فرهنگ لغت هوشیار
پرسنده، دریابنده فهمنده دریابنده 0، جستجو کننده تفحص کننده - 30 پرسنده سوال کننده
فرهنگ لغت هوشیار
مشابهت در فارسی: مانند شدن همانندی همسانی مانندگی مشابهت: مشابهه و مغایبه خاص و عام و مناشیر مکتوبات که نویسند همان اسم مجرد نویسند، جمع مشابهات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
با کسی پیشی گرفتن در دویدن یا در تاختن و نبرد کردن در آن
فرهنگ لغت هوشیار
مرافقه و مرافقت در فارسی: همراهی همگامی دوستی، سازگاری باهم رفیق شدن دوست گشتن، همراهی کردن، رفق کردن ملاطفت نمودن جمع مرافقات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محارقه
تصویر محارقه
از پهلو گادن
فرهنگ لغت هوشیار
مجانبه و مجانبت در فارسی دوریازی، نزد یازی از واژگان دو پهلو پهلوی هم واقع شدن، از یکدیگر دور شدن دوری گزیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متانیه
تصویر متانیه
مونث متانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بشناقه
تصویر بشناقه
لاتینی تازی شده گزر زردک از گیاهان حویج گزر زردک
فرهنگ لغت هوشیار
مجانسه و مجانست در فارسی: از ریشه پارسی همگنی بهم مانند بودن همجنس بودن ماننده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
((مُ بَ قَ یا قِ))
بر یکدیگر پیشی گرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرافقه
تصویر مرافقه
((مُ فَ قَ یا قِ))
دوست شدن، همراه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسابقه
تصویر مسابقه
هماورد، پیکار
فرهنگ واژه فارسی سره
دست درگردن یکدگرافکندن، یکدیگر را در آغوش گرفتن، یکدیگررادر آغوش کشیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد