- مشاق
- مشق دهنده، تعلیم دهنده، شاگرد، کارگر
معنی مشاق - جستجوی لغت در جدول جو
- مشاق
- مشقّت ها، سختی ها، رنج ها، محنت ها، جمع واژۀ مشقّت
- مشاق
- کاری کننده، خط آموز، استاد خط
- مشاق ((مَ قّ))
- جمع مشقت، سختی ها، مشقت ها
- مشاق ((مَ شّ))
- زحمتکش. مشق دهنده، تعلیم دهنده
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در تازی نیامده آموزش، رنجبری، کافگری مشق دادن تعلیم، مشق کاری، تعلیم مشق خط، زحمتکشی: و مدتها در آن محروسه آبکشی و حمالی و مشاقی کردند، کیمیاگری
تازیانه زدن رنگ کردن با گل سرخ
پسر
امید ده، برانگیزنده
دلسوز
خاور
برگرفته، فرامده، شیب، آمده از
آرزومند
لایۀ خارجی پردۀ صفاق، در طب قدیم نوعی مالیخولیا که آن را ناشی از افزایش سودا می دانستند و عقیده داشتند که گردن بیمار ستبر می شود
محل قوۀ شامه، بینی
آرزومند کننده، به شوق آورنده
عاشق ها، دلباختگان، جمع واژۀ عاشق، در موسیقی گوشه ای در دستگاه نوا، آواز دشتی و بیات اصفهان، در موسیقی از الحان قدیم ایرانی
بخش ناکرده، غیرمفروز، مقابل مفروز، در علم حقوق ویژگی ملکی که مشترک بین دو یا چند نفر باشد و قسمت هر یک مفروز و محدود نشده باشد
ویژگی استخوان بدون مغز، استخوان نرم
چیزی که از چیز دیگر جدا شده باشد، جدا شده، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ پسونددار یا پیشونددار، در دستور زبان علوم ادبی کلمۀ گرفته شده از فعل مانند جویا، شکافته
غلام نوجوان، هر یک از خدمۀ پادشاه یا بزرگان
مشرق ها، سرزمین های شرقی، جمع واژۀ مشرق
طرف شور و مشورت، اشاره شده، آنچه به آن اشاره شده
دارای شوق و اشتیاق، مایل و راغب به چیزی، آرزومند
سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمی شود، آخر ماه قمری
ذائقه، کنایه از ذوق، کنایه از طعم، مزه، کنایه از دهان
محل طلوع آفتاب، خاور، سمتی که آفتاب از آن جا طلوع می کند
جمع عاشق، مردمان عاشق و عاشقها، شیفتگان و دوست داران معشوق
در تازی: کاهماهی شب هایی که ماه رو به کاهش است، در فارسی: بی ماهی سه شب پایان ماه که از زمین ماه دیده نمی شود، پوشیده شده فرو پوشیده پوشیده شده احاطه شده، حالت ماه (قمر) در سه شب آخر ماه قمری که از زمین دیده نمیشود: ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه گر ماه را بر تو فرستد بزینهار. (معزی)، سه شب آخر ماه قمری که در آن قمر بحالت محاق است
برون لایه برون لایه کمنیام (کمنیام پرده صفاق)، به کله زدن: گونه ای دیوانگی لایه خارجی پرده صفاق، نوعی مالیخولیا که آنرا ناشی از سودامیدانستند و عقیده داشتند که گردن صاحب مرض بعلت تصاعد ابخره ستبر میشود: مدعی گر چه خود آزار مراقی دارد باب قصاب شکن گردن چاقی دارد. (گل کشتی)
چشیدن گاه، کام دهان، ذائقه
سروا خواندن (سروا حدیث)، راندن: ستور را، نوشتن راندن (چارپایان گله و غیره) سوق. یا مساق ترسل. نامه نوشتن: در اثنا کتابت و مساق ترسل بر ارباب حرمت واصحاب حشمت نستیزد، خواندن حدیث
لفظی است که از لفظ دیگر گرفته شده و فارسیان بتخفیف هم آرند، کلمه گرفته شده از کلمه دیگر
آزمند به چیزی، با شوق، طالب خواهان