جدول جو
جدول جو

معنی مشارزه - جستجوی لغت در جدول جو

مشارزه
(مُ رِ زَ)
حدید مشارزه، آهن سخت که بر هر چیزی که گذرد ببرد آن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مشارزه
(صَ هََ بَ)
منازعت کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). با کسی پیکار کردن. (تاج المصادر بیهقی) ، بدخویی نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مبارکه
تصویر مبارکه
(دخترانه)
مؤنث مبارک، خوش یمن، خجسته، فرخنده، از نامهای فاطمه (ع)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
با هم جنگ کردن، جنگیدن، در علم حقوق از بین بردن نظم و امنیت با استفاده از اسلحه یا بدون آن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
جنگ کردن با یکدیگر برای شکست حریف، برای رسیدن به هدفی تلاش کردن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ رِ)
بدخوی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بدخوی و کج خلق. (ناظم الاطباء). شدید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(صَمْءْ)
با کسی بدی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با کسی بدی نمودن. (از ناظم الاطباء) ، با همدیگر خصومت کردن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از محیط المحیط) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). با کسی شر کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(صِ)
شار شوراً و شیاراً و شیاره و مشاراً و مشاره. رجوع به شور شود. (ناظم الاطباء). انگبین چیدن از خانه زنبور عسل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به مشار شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
کرد زمین کشت. (منتهی الارب) (از آنندراج). کرد زمین. (مهذب الاسماء). اقرب الموارد در ذیل ’م ش ر’ آرد: کرده که در ’ش و ر’ بیان شد و ابن درید گوید: عربی صحیح نیست و در ’ش و ر’ آرد: یک کرد زمین زراعت یعنی جائی که در آن کشت و زرع کنند و اندازۀ آن یک جریب باشد. ج، مشاور، مشائر، اخذت الخیل مشارتها، ای سمنت و حسنت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِهْ)
کنارۀگرداگرد کشت زار که کرد نیز گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضُ وی ی)
همدیگر ستیهیدن و دور دور یک جانب بودن و خلاف کردن و خشم گرفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). معاندت، مجانبت. مخالفت. مغاضبت. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) ، گرفته و ترنجیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). منقبض شدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ رَ)
مروسیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ممارست. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(ظَءْفْ)
بشتافتن و پنهان شدن در جایی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد) ، گریختن از چیزی. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). کارز عن فلان مکارزه، گریخت از فلان. (از اقرب الموارد) ، عاجز کردن. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، رها کردن قوم چیزی و اخذ کردن جز آن را. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(طَ فَ)
جدا گردیدن دو شریک از یکدیگر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
با هم مزاح کردن که به دشنام ماند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). با همدیگر مزاح کردن به نحوی که به دشنام ماند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
با هم مزاح کردن که به دشنام ماند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). شوخی کردن که به دشنام ماند. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
همدیگر خرید و فروخت کردن. (منتهی الارب) (ازناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، با کسی لجاج کردن. (تاج المصادر بیهقی). خصومت کردن. (ازمنتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ قَ)
جمع واژۀ مشرقی. مشرقیان: و هو عندهم کالمتنبی عند المشارقه. (ابن خلکان)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
با کسی شراب خوردن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (از محیط المحیط)
لغت نامه دهخدا
(صَم م)
انبازی کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). با یکدیگر انبازی کردن. (دهار) (از اقرب الموارد). با کسی انبازی کردن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان القرآن). شارکت فلاناً مشارکه و شراکا، شریک فلان گردیدم من. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ زَ / رِ زِ)
از مبارزه عربی. رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(صَ لا / صِ لا)
برای همدیگر مفاخرت کردن به شرف. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). فخر کردن با یکدیگر به شرف. (تاج المصادر بیهقی) (از اقرب الموارد) ، برآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، مطلع شدن بر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بر چیزی مطلع شدن. (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک شدن. (ناظم الاطباء). قریب گشتن. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَلْیْ)
همدیگر شرط کردن. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). باکسی شرط کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی، یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(صُ لی ی)
با کسی در معامله سخت گیری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
به همدیگر مانا شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مفارزه
تصویر مفارزه
هنباز جدایی
فرهنگ لغت هوشیار
مشارفه و مشارفت در فارسی خود ستایی خود برتر دانی، آگاهی، والایی، نزدیک شدن، برآمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
نبرد کردن با یکدیگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تبارزه
تصویر تبارزه
تبریزیان مردم تبریز جمع تبریزی مردمان شهر تبریز
فرهنگ لغت هوشیار
مبارکه در فارسی مونث مبارک: همایون فرخ و گندم دراز خوشه مونث مبارک جمع مبارکات: این طبقه بدر دولتخانه مبارکه جمع شده در برابر درگاه رحل اقامت انداختند. یا لیله مبارک قدم. هر شب از شبهای مقدس، شب نیمه شعبان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
((مُ رِ زِ))
جنگیدن، کارزار کردن، محاربه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محاربه
تصویر محاربه
جنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از متارکه
تصویر متارکه
جدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبارزه
تصویر مبارزه
پیکار، چالش، ستیز، نبرد
فرهنگ واژه فارسی سره
جنگ، رزم، کارزار، محاربه، ناورد، نبرد، جنگیدن، رزمیدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد