جدول جو
جدول جو

معنی مسیعه - جستجوی لغت در جدول جو

مسیعه
(مِ یَ عَ)
انداوه و آن چوب یا آهنی است که بدان گل اندایند. (منتهی الارب) (آنندراج). مالج. (از اقرب الموارد). ماله. انداوه. (دهار). انداوه و ماله که بدان گل اندایند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ چَ / چِ)
مخفف موسیچه و آن طائری است سفید مشابه به قمری، و بعضی صعوه را گویند. (غیاث) (آنندراج). یک قسم مرغ سفید و شبیه به فاخته و از آن بزرگتر که در هنگام پرواز با بالهای خود صفیر میزند. (ناظم الاطباء). و رجوع به موسیچه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ رَ)
تأنیث مسیر. عقاب مسیره، عقاب مخطط. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث مسیر. مدت سیر: بینهما مسیره یوم، أی مسافه سیر یوم، یعنی میان آن دو به اندازۀ سیر کردن روزی است. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). راه: مسیره یوم و لیله، رفتن یک شباروزه. (دهار). در حدیث است: نصرت بالرعب مسیره شهر. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
سیر. مسیر. سیروره. تسیار. رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به مسیر و سیر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سِیْ یِ)
رودباری است نزدیک مرالظهران. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یَ حَ)
تأنیث مسیح. رجوع به مسیّح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
یک گیسو، کمان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ج، مسایح
لغت نامه دهخدا
(مَ جَ)
حصار محاطشده از خار. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسییج و تسیّج شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَیْ یِ طَ)
توجبه ای که اندکتر از مسیط باشد. (ناظم الاطباء). مصغر مسیط. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سیل اندکتر از مسیط. (منتهی الارب). و رجوع به مسیط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ عَ / مُ سَکْ کِ عَ)
زمین بی علامت و نشان. (منتهی الارب). زمین مضلل و گمراه کننده: فلان فی مسکعه من أمره، در زمین گمراه کننده دشوار افتاده است که در آن راهی به روی کار نمی برد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فِ عَ)
سموم مسفعه، بادهای گرمی که روی را بسوزاند و رنگ آن را برگرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسفیع شود
لغت نامه دهخدا
(لَ عَ)
گیاهی است. (منتهی الارب). به لغت مغربی اوقیمونداس است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ عَ)
مؤنث مریع. رجوع به مریع شود، زمین یا فراخی و ارزانی سال. (منتهی الارب). أرض مریعه، زمین حاصلخیز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ عَ)
ددناک: أرض مسبعه، زمین ددناک. (منتهی الارب). زمینی که سباع و ددان در آن فراوان باشد. (از اقرب الموارد). ج، مسابع. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِشْ یَ عَ)
کدوی خشک میان تهی که زنان در وی پنبه نهند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
آب تیره بوی ناک که در تک حوض بماند. مسیط. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی آب تیره در حوض. (مهذب الاسماء) ، سیل اندک. مسیط. (منتهی الارب) ، چاه شیرین که در آن آب تباه درآید و متغیر گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آب که میان چاه و حوض روان باشد، رودبار که در وی آب اندک روان باشد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ یَ فَ)
جمع واژۀ سیف. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به سیف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَیْ یِ عَ)
اسم فاعل. (اقرب الموارد) (محیطالمحیط) ، گوسپندی که از باعث لاغری به گوسپندان نرسد و همواره خود را تابع و پیرو سازد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از محیطالمحیط) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
مصدر دسع است در تمام معانی. (از ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). رجوع به دسع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ)
تأنیث مسیک: أرض مسیکه، زمین که آب را فرونکشد از جهت صلابت و سختی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دَ عَ)
بخشش بزرگ. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گویند: فلان ضخم الدسیعه و یا اًنه لمعطاءالدسائع، سرشت که مردم بدان آفریده شده است. (منتهی الارب). طبیعه. (اقرب الموارد) ، خو. (منتهی الارب). خلق. (اقرب الموارد) ، کاسۀ کلان. (منتهی الارب). جفنۀ بزرگ و گویند مائدۀ کریم و بزرگ. (از اقرب الموارد) ، خوان بزرگ. (منتهی الارب) ، میخانه. (منتهی الارب). دسکره. (از اقرب الموارد) ، قوت و توانائی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، دسائع. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(خَ عَ)
خسیس ترین. منه: خسیعهالقوم، خسیس ترین قوم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(یِ عَ)
مؤنث مایع. ج، مایعات. رجوع به مایع و مایعات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ عَ)
زن سرودگوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مغنیه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنیزک سرودگوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ عَ)
گوش. ج، مسامع. مسمعه. (دهار). و رجوع به مسمع و مسمعه شود
رسم الخطی از مسمعه. گوش. و رجوع به مسمعه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مسیل. رجوع به مسیل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مضیعه
تصویر مضیعه
مضیعه در فارسی تباهجای نابود گاه جای تباهی محل هلاکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجعه
تصویر مسجعه
مونث مسجع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمعه
تصویر مسمعه
سرود گوی: زن گوش، جمع مسامع
فرهنگ لغت هوشیار
مسیکه در فارسی: توت روباه روانبند از گیاهان دارویی گیاهی است علفی و پایااز خانوداه گل سرخیان که ارتفاعش در حدود یک متر است و در نواحی کوهستانی میروید. برگهایش مرکب و متناوب با برگچه های دندانه دار و نسبه زیبا وگلهایش کوچک و سبز رنگ میباشند و درانتهای ساقه مجتمع شده اند. در حدود 20 گونه از این گیاه شناخته شده. مسیکه در طب عوام بعنوان رفع اسهال و بد آوردنده خون استعمال میشود توتالشعلب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسینه
تصویر مسینه
منسوب به مس ساخته از مس: آلات مسینه
فرهنگ لغت هوشیار
مسبعه در فارسی: دد خیز محلی که در آن جانوران درنده بسیار باشد، مونث مسبع جمع مسبعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مایعه
تصویر مایعه
در تازی مائعه مونث مائع آبگونه مونث مایع جمع مایعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبعه
تصویر مسبعه
((مَ بَ یا عَ یا عِ))
محلی که در آن جانوران درنده بسیار باشند
فرهنگ فارسی معین