جدول جو
جدول جو

معنی مسیحیت - جستجوی لغت در جدول جو

مسیحیت
مسیحی بودن، دین عیسی مسیح که سه شعبۀ مهم آن کاتولیک، پروتستان و ارتدکس است
تصویری از مسیحیت
تصویر مسیحیت
فرهنگ فارسی عمید
مسیحیت
(تَ)
مسیحی بودن. عیسویت. نصرانیت. آئین مسیحی. دین مسیحی. خاج پرستی. و رجوع به مسیح و مسیحا و مسیحی شود
لغت نامه دهخدا
مسیحیت
مسیحی بودن عیسویت
تصویری از مسیحیت
تصویر مسیحیت
فرهنگ لغت هوشیار
مسیحیت
((مَ یَّ))
دین حضرت عیسی مسیح که سه شعبه مهم دارد، کاتولیک، پروتستان، ارتد وکس
تصویری از مسیحیت
تصویر مسیحیت
فرهنگ فارسی معین
مسیحیت
ترسایی، عیسویت، نصرانیت
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسیحی
تصویر مسیحی
معتقد به دین مسیح، مربوط به مسیحیت مثلاً کشورهای مسیحی، در موسیقی گوشه ای در آواز افشاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحیل
تصویر مستحیل
محال، نابودنی، امری که محال و غیر ممکن به نظر آید، از حال خود برگشته، تغییر شکل یافته، جسمی که تبدیل به جسم دیگر شده باشد، مکار، حیله گر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیحایی
تصویر مسیحایی
مربوط به مسیح، کنایه از پاک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اریحیت
تصویر اریحیت
جوانمردی، سخاوت، فتوت
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
منسوب به مسیح. منسوب و متعلق به حضرت عیسی (ع). (ناظم الاطباء). کسی که دارای دین حضرت عیسی باشد. (ناظم الاطباء). آن که بر دین عیسی مسیح باشد. کسی که اقرار به دین مسیح دارد. (از قاموس کتاب مقدس). منسوب به مسیح نصرانی. (فرهنگ نظام). عیسوی. نصرانی. صلیب پرست. خاج پرست. چلیپاپرست. اهل تثلیث. یکی از ارباب تثلیث. ترسا. یسوعی. عیسائی. صلیبی. چلیپائی. مسیح پرست. مسیحائی، هر چیز منسوب به مسیح.
- تاریخ مسیحی، سال مسیحی. تاریخ مربوط به محاسبه از میلاد حضرت مسیح (ع). تاریخی که مبداء آن میلاد حضرت مسیح است. تاریخ و سال عیسویها.
- سال مسیحی، سال که آغاز آن از میلاد مسیح (ع) محاسبه شود. تاریخ مسیحی.
، مؤمنین اول دفعه در انطاکیه مسیحی خوانده شدند. کسی که فی الحقیقهو قلباً ایمان آورده است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(مَ حی یَ)
مسیحیه. تأنیث مسیحی. رجوع به مسیحی شود، ترسایان. (ناظم الاطباء). عیسویان. مسیحیان.
- ملت مسیحیه، مذهب ترسایان. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حکیم رکنا، متخلص به مسیحی. از شعرای دورۀ صفویه و اهل کاشان است. این شعر از اوست:
دلا پیوسته در بند رضا باش
چو شاهین عدل میزان قضا باش
به سرد و گرم همچون سایه خوش باش
وگر هم آفتابی سایه وش باش.
(از تذکرۀ مجمعالخواص)
ابن ابراهیم، مشهور به ابن ابی البقاء و ابن عطار. طبیب نصرانی که مولدش بغداد است و در زمان الناصر لدین الله خلیفۀ عباسی می زیسته است. (تاریخ الحکماء قفطی)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
در موسیقی نام آوازی است از دستگاه نوا. (فرهنگ نظام). یکی از گوشه های دستگاه شور. گوشه ای از دستگاه سه گاه
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسیحیه
تصویر مسیحیه
مونث مسیحی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملاحیت
تصویر ملاحیت
عمل و شغل ملاح ملوانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوحات
تصویر مسوحات
جمع مسوحه (مسوح)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیحیون
تصویر مسیحیون
جمع مسیحی در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیحیین
تصویر مسیحیین
جمع مسیحی درحالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیر
تصویر مستحیر
باده گوارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیف
تصویر مستحیف
ستم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
ترفند گر، ناشدنی، دیسنده، یاوه، فرساینده، ور تیشنده (تبدیل شونده) امری که محال و ناممکن باشد، جسمی که تبدیل بجسم دیگر شده مانند سگی که در نمکزارافتاده و تبدیل بنمک شود تبدیل شونده از حالی بحالی درآینده، مستهلک: امن دروی مستحیل و عدل دروی ناپدید کام دروی ناروا صحت دراو ناپایدار. (جمال الدین عبدالرزاق)، سخن بی سروته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیه
تصویر مستحیه
گیاه حساس
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسبح، نیاگران جمع مسبح در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
در تازی نیامده راینیتاری سالاری مدیر بودن مدیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریحیت
تصویر اریحیت
خوشدلی، شادمانی
فرهنگ لغت هوشیار
مسیهی ترسایی (نصرانی) آنکه بردین عیسی مسیح باشد عیسوی، جمع مسیحیون مسیحیین، الف - یکی از گوشه های دستگاه شور. ب - گوشه ای از دستگاه سه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسیحی
تصویر مسیحی
((مَ))
کسی که دارای دین حضرت عیسی باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اریحیت
تصویر اریحیت
((اَ یَ حِ یَّ))
عطا، شادمانی، خوش دلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
((مُ یَّ))
مدیر بودن، مدیری، علم و هنر متشکل کردن، همآهنگ کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحیل
تصویر مستحیل
((مُ تَ))
سخن محال، امری که محال و غیر ممکن باشد، از حالی به حالی درآینده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
گردانش، گردانندگی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسیحی
تصویر مسیحی
ترسایی
فرهنگ واژه فارسی سره
صفت ارمنی، پروتستان، عیسوی، کاتولیک، نصارا، نصرانی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
Administration, Directorship, Management, Stewardship
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مدیریت
تصویر مدیریت
administração, direção, gestão
دیکشنری فارسی به پرتغالی