جدول جو
جدول جو

معنی مسکینات - جستجوی لغت در جدول جو

مسکینات
(مِ)
جمع واژۀ مسکینه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مسکینه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مکیناس
تصویر مکیناس
(دخترانه)
مکینا، بنفشه
فرهنگ نامهای ایرانی
(مُ سَیْ یا)
جمع واژۀ مسیّان. رجوع به مسیان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یَ)
پیمودنیها چون گندم و جو، در زمانهای پیش و هم اکنون در پاره ای دیهها. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
مساناه. نرمی. خوش رفتاری. مصانعه. ملاینه. مدارات. مداجات. حسن سلوک. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مساناه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَخْ خِ)
جمع واژۀ مسخن و مسخنه. گرم کنندگان. (غیاث) (آنندراج). رجوع به مسخن شود، داروهای گرم و چیزهایی که حرارت بدن را افزون کنند. ضد مبرّدات. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ ذَکْ کی)
جمع واژۀ مذکّی است. رجوع به مذکی شود، ابر بارباربارنده. (منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). واحد مذاکی است و مذاکی السحاب، یعنی ابرهائی که مره بعد اخری ببارند. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ تُ اِ نِسْ سَ)
دهی است از دهستان باوی بخش مرکزی شهرستان اهواز. در36هزارگزی جنوب شرقی اهواز بر سر راه اهواز به خلف آباد، در دشت گرمسیری واقع است و 150 تن سکنه دارد آبش از چاه تأمین می شود. محصولش غلات و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
جمع واژۀ مسکر و مسکره. آن چیزها که نشئه و مستی آرد، مثل شراب و بنگ و امثال آن. (غیاث). مستی آورندگان. رجوع به مسکر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ فُشْ شا)
دهی است به قهستان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
مؤنث مسکین. فقیره. ج، مسکینات. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مسکین وگویند ’ها’ برای تشبیه است. و رجوع به مسکین شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مسکین بودن. فقر. درویشی. بی چیزی:
براین آستان عجز و مسکینیت
به از طاعت و خویشتن بینیت.
سعدی (بوستان).
گر دشمن من به دوستی بگزینی
مسکین چه کند با تو بجز مسکینی.
سعدی (رباعیات)
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ لِ)
ناحیه ای است از ولایت شبانکارۀ فارس مشتمل بر قراء متعدد (انجمن آرای ناصری)
لغت نامه دهخدا
(مُ یَ / یِ)
جمع واژۀ مباینه. اختلافات. جداییها: آنچه از ایشان و در ایشان واقع باشد از مباینات و مخالفات... (اوصاف الاشراف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
جمع واژۀ مسکوک و مسکوکه. سکه شده ها. سکه ها
لغت نامه دهخدا
(مُ سَکْ کِ)
جمع واژۀ مسکن و مسکنه. چیزهایی که تسکین می دهند وآرام می کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسکن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
بی نوایی. (ناظم الاطباء). مسکینی
لغت نامه دهخدا
(مُ کَیْ یِ)
مأخوذ از تازی، هر چیز که کیف و نشاءه دهد و مستی و خوش حالتی آورد. (از ناظم الاطباء). جمع واژۀ مکیفه، مؤنث مکیف. رجوع به مکیف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسخنات
تصویر مسخنات
جمع مسخنه، گرم کنندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متبینات
تصویر متبینات
جمع متبینه، هویدا ها آشکارکنندگان جمع متبینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکوکات
تصویر مسکوکات
جمع مسکوکه، پرشیان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکنات
تصویر مسکنات
جمع مسکنه، آرامدهان جمع مسکنه (مسکن) ادویه مسکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تسکینات
تصویر تسکینات
جمع تسکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمکینات
تصویر تمکینات
جمع تمکین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمسکنات
تصویر تمسکنات
جمع تمسکن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مباینه، ناسازی ها ناجوری ها از هم جدایی ها جمع مباینه: اختلافات جداییها: آنچه از ایشان و در ایشان واقع باشد از مباینات و مخالفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متدینات
تصویر متدینات
جمع متدینه، از ریشه پارسی دینداران جمع متدینه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسکره، مستی آوران جمع مسکره (مسکر) چیزهایی که نوشیدن آنها مستی آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکونات
تصویر متکونات
جمع متکونه، هست شوندگان هستی یابان جمع متکونه (متکون) موجودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معاینات
تصویر معاینات
جمع معاینه، بیمار بینی ها دیده وری ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ممکنه، ناوران شایندان جمع ممکنه (ممکن) : ممکنها، کلیه موجودات عالم بجز موجود واحدی که مبدا کل است. موجودات ممکنات ذاتی و واجبات غیری هستند که آن غیر آنها را از عدم و مرحله قوت بفعل آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملینات
تصویر ملینات
جمع ملینه، نرماکان، جمع ملینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکونات
تصویر مکونات
مخلوقات و موجودات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مکیفات
تصویر مکیفات
جمع مکیفه (مکیف)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکرات
تصویر مسکرات
((مُ کِ))
جمع مسکره، مست کننده ها، نوشابه های الکلی
فرهنگ فارسی معین