- مسکین
- فقیر، بینوا، درویش، بی چیز، بیچاره، درمانده
معنی مسکین - جستجوی لغت در جدول جو
- مسکین
- درویش و آنکه هیچ ندارد
- مسکین ((مِ))
- فقیر، تنگدست
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
آرامش
خفه کردن، آرام دادن کسی را، آسایش و راحت و آرامی
آرام کردن، آرامش دادن
آنچه که بوی مشک بدهد، مشک آلود، کنایه از خوش بو، کنایه از سیاه، تیره رنگ
مسکین ها، فقیرها، بینواها، درویش ها، بی چیز ها، بیچاره ها، درمانده ها، جمع واژۀ مسکین
جمع مسکین، مستمندان جمع مسکین بی نوایان فقیران: دوازده هزار قاب طعام و حلوا کشیده فقراء و مساکین بل کافه مومنین از سپاهی و رعیت از آن بهره ور گشتند
سیامست لول لول
آرمیده، تسلی داده شده، آرام گرفته، سکنی شده
پیش بها ربون پیشمزد
هر چیز مشک آلود را گویند
جا داده شده، سکنی داده شده، قابل سکونت، دارای ساکن یا ساکنان
Alleviation, Assuagement, Easement
облегчение
Linderung, Erleichterung
полегшення , полегшення
ulga, ukojenie
减轻 , 缓解
alívio
sollievo
alivio
soulagement, apaisement
verlichting
การบรรเทา , การบรรเทา
pengurangan, penenangan
تخفيفٌ
उपशमन , राहत
הקלה , הקלה , רגיעה