اسم است از مسکین، به معنی فقر و ذل و ضعف. (از اقرب الموارد). بیچارگی. (دهار) (مهذب الاسماء). حاجت. مسکنت. و رجوع به مسکنت شود:... و ضربت علیهم المسکنه ذلک بأنهم کانوایکفرون بآیات اﷲ... (قرآن 112/3)... و ضربت علیهم الذله و المسکنه و بآؤ بغضب من اﷲ. (قرآن 61/2)
اسم است از مسکین، به معنی فقر و ذل و ضعف. (از اقرب الموارد). بیچارگی. (دهار) (مهذب الاسماء). حاجت. مسکنت. و رجوع به مسکنت شود:... و ضربت علیهم المسکنه ذلک بأنهم کانوایکفرون بآیات اﷲ... (قرآن 112/3)... و ضربت علیهم الذله و المسکنه و بآؤُ بغضب من اﷲ. (قرآن 61/2)
مسکنه در فارسی مونث مسکن فرو نشاننده آرامده مسکنت در فارسی: تهیدستی بی چیزی درویشی نیازمندی فنک هم آوای زنگ مونث مسکن آرام کننده:جمع مسکنات. یا ادویه مسکنه. داروهایی که جهت تسکین دردها بکار برند
مسکنه در فارسی مونث مسکن فرو نشاننده آرامده مسکنت در فارسی: تهیدستی بی چیزی درویشی نیازمندی فنک هم آوای زنگ مونث مسکن آرام کننده:جمع مسکنات. یا ادویه مسکنه. داروهایی که جهت تسکین دردها بکار برند
وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، بهرمه، پرماه، برماه، پرما، پرمه، برمه، ماهه در کشاورزی یکی از انواع پیوند که از طریق شکاف دادن تنۀ درخت انجام می شود و زمان آن از پانزدهم اسفند تا پانزدهم فروردین است
وسیلۀ فلزی دسته داری که نجاران برای سوراخ کردن چوب و یا ایجاد شیار به کار می برند، بَهرَمَه، پَرماه، بَرماه، پَرما، پَرمه، بَرمه، ماهِه در کشاورزی یکی از انواع پیوند که از طریق شکاف دادن تنۀ درخت انجام می شود و زمان آن از پانزدهم اسفند تا پانزدهم فروردین است
مسکنه. مفلسی. (غیاث). درویشی. ضعف. فقر. بی چیزی. عسارت. عیلت. بؤس. مسکینی. ذلت. فاقه. متربه. فقر. و رجوع به مسکنه شود: من به سلطنت برسیدم و او همچنان در مسکنت بماندی. (گلستان سعدی) ، بیچارگی. (مهذب الاسماء). نیاز. فروتنی: به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک. حافظ. مسکنت و نیاز پیش آری. (انیس الطالبین ص 28). به نیاز و مسکنت تمام دو دست ادب بر هم نهاده تا صبحدم می ایستاد. (انیس الطالبین ص 47). به حضرت ایشان به مسکنت و نیاز بردم و عذر خواستم. (انیس الطالبین ص 48). - اهل مسکنت، فروتن. متواضع و شرمگین. (از ناظم الاطباء)
مسکنه. مفلسی. (غیاث). درویشی. ضعف. فقر. بی چیزی. عسارت. عیلت. بؤس. مسکینی. ذلت. فاقه. متربه. فقر. و رجوع به مسکنه شود: من به سلطنت برسیدم و او همچنان در مسکنت بماندی. (گلستان سعدی) ، بیچارگی. (مهذب الاسماء). نیاز. فروتنی: به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک. حافظ. مسکنت و نیاز پیش آری. (انیس الطالبین ص 28). به نیاز و مسکنت تمام دو دست ادب بر هم نهاده تا صبحدم می ایستاد. (انیس الطالبین ص 47). به حضرت ایشان به مسکنت و نیاز بردم و عذر خواستم. (انیس الطالبین ص 48). - اهل مسکنت، فروتن. متواضع و شرمگین. (از ناظم الاطباء)
زمین بی علامت و نشان. (منتهی الارب). زمین مضلل و گمراه کننده: فلان فی مسکعه من أمره، در زمین گمراه کننده دشوار افتاده است که در آن راهی به روی کار نمی برد. (از اقرب الموارد)
زمین بی علامت و نشان. (منتهی الارب). زمین مضلل و گمراه کننده: فلان فی مسکعه من أمره، در زمین گمراه کننده دشوار افتاده است که در آن راهی به روی کار نمی برد. (از اقرب الموارد)
که سبب خاموشی و بروز حالت استماع گردد. که شنونده را مفحم و خاموش کند (هاء آخر کلمه برای مبالغه است) : حکایات و نوادر مسکته و مضحکه بسیار یاد گیر. (قابوسنامه چ یوسفی ص 192). اگر مستمعمسکته خواهد آن گوی و اگر فسانه خواهد فسانه گوی. (منتخب قابوسنامه ص 168). - مسکته گویی، سخن مقنع گفتن: در مجمع شاهان سخنش مسکته گویی است بر عرصۀ میدان علمش نادره بازی است. عثمان مختاری (ص 550) تأنیث مسکت. خاموش کننده
که سبب خاموشی و بروز حالت استماع گردد. که شنونده را مفحم و خاموش کند (هاء آخر کلمه برای مبالغه است) : حکایات و نوادر مسکته و مضحکه بسیار یاد گیر. (قابوسنامه چ یوسفی ص 192). اگر مستمعمسکته خواهد آن گوی و اگر فسانه خواهد فسانه گوی. (منتخب قابوسنامه ص 168). - مسکته گویی، سخن مقنع گفتن: در مجمع شاهان سخنش مسکته گویی است بر عرصۀ میدان علمش نادره بازی است. عثمان مختاری (ص 550) تأنیث مسکت. خاموش کننده
دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 41هزارگزی جنوب غربی کرمانشاه و یک هزارگزی سرجوب، با 330 تن سکنه. آب آن از زه آب رود خانه آهوران و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 41هزارگزی جنوب غربی کرمانشاه و یک هزارگزی سرجوب، با 330 تن سکنه. آب آن از زه آب رود خانه آهوران و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
تأنیث مرکن که نعت مفعولی است از مصدر ترکین. رجوع به مرکن و ترکین شود، ناقه مرکنهالضرع، ماده شتر برآمده پستان و درازپستان. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
تأنیث مرکن که نعت مفعولی است از مصدر ترکین. رجوع به مرکن و ترکین شود، ناقه مرکنهالضرع، ماده شتر برآمده پستان و درازپستان. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
دیگ آب گرم کن که به ’تور’ ماند. (از منتهی الارب). کتری (کتلی) و ظرفی شبیه به آفتابه که در آن آب گرم کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مساخن. (ناظم الاطباء)
دیگ آب گرم کن که به ’تور’ ماند. (از منتهی الارب). کتری (کتلی) و ظرفی شبیه به آفتابه که در آن آب گرم کنند. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، مَساخن. (ناظم الاطباء)
تأنیث مسکون. باسکنه. سکنه دار. دارای سکنه: لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتاً غیرمسکونه فیها متاع لکم واﷲ یعلم ما تبدون و ما تکتمون. (قرآن 29/24). رجوع به مسکون شود
تأنیث مسکون. باسکنه. سکنه دار. دارای سکنه: لیس علیکم جناح أن تدخلوا بیوتاً غیرمسکونه فیها متاع لکم واﷲ یعلم ما تبدون و ما تکتمون. (قرآن 29/24). رجوع به مسکون شود
نوایی از موسیقی: مطربان ساعت بساعت بر نوای زیر و بم گاه سروستان زنند امروز گاهی اشکنه گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر گاه نوروز بزرگ و گه نوای بسکنه. منوچهری، خنداندن. (دزی ج 1 ص 87) ، و ما بسمت فی الشیی، نچشیدم آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گماریدن یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (دهار)
نوایی از موسیقی: مطربان ساعت بساعت بر نوای زیر و بم گاه سروستان زنند امروز گاهی اشکنه گاه زیر قیصران و گاه تخت اردشیر گاه نوروز بزرگ و گه نوای بسکنه. منوچهری، خنداندن. (دزی ج 1 ص 87) ، و ما بسمت فی الشیی، نچشیدم آن را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، گماریدن یعنی چنان خندیدن که دندان پیشین برهنه شود. (دهار)
مونث مسکت و سخن بی پاسخ سخن خاموش کننده مونث مسکت، سخنی که شنونده را مفحم و خاموش کند (هاء در آخر کلمه برای مبالغه است) : در مجمع شاهان سخنش مسکته گویی است بر عرصه میدان علمش نادره بازی است. (عثمان مختاری)
مونث مسکت و سخن بی پاسخ سخن خاموش کننده مونث مسکت، سخنی که شنونده را مفحم و خاموش کند (هاء در آخر کلمه برای مبالغه است) : در مجمع شاهان سخنش مسکته گویی است بر عرصه میدان علمش نادره بازی است. (عثمان مختاری)