جدول جو
جدول جو

معنی مسکنت - جستجوی لغت در جدول جو

مسکنت
فقر، بی چیزی، بینوایی
تصویری از مسکنت
تصویر مسکنت
فرهنگ فارسی عمید
مسکنت
(مَ کَ نَ)
مسکنه. مفلسی. (غیاث). درویشی. ضعف. فقر. بی چیزی. عسارت. عیلت. بؤس. مسکینی. ذلت. فاقه. متربه. فقر. و رجوع به مسکنه شود: من به سلطنت برسیدم و او همچنان در مسکنت بماندی. (گلستان سعدی) ، بیچارگی. (مهذب الاسماء). نیاز. فروتنی:
به چشم خلق عزیز جهان شود حافظ
که بر در تو نهد روی مسکنت بر خاک.
حافظ.
مسکنت و نیاز پیش آری. (انیس الطالبین ص 28). به نیاز و مسکنت تمام دو دست ادب بر هم نهاده تا صبحدم می ایستاد. (انیس الطالبین ص 47). به حضرت ایشان به مسکنت و نیاز بردم و عذر خواستم. (انیس الطالبین ص 48).
- اهل مسکنت، فروتن. متواضع و شرمگین. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مسکنت
فقر، ضعف، بی چیزی، ذلت
تصویری از مسکنت
تصویر مسکنت
فرهنگ لغت هوشیار
مسکنت
((مَ کَ نَ))
فقر، تنگدستی
تصویری از مسکنت
تصویر مسکنت
فرهنگ فارسی معین
مسکنت
افلاس، بیچارگی، مسکینی، درویشی، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، فقر
متضاد: رفاه، توانگری، عجز، درماندگی، ضعف
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسکن
تصویر مسکن
آرامش دهنده، آرام کننده، در پزشکی ویژگی دارویی که درد را آرام می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
محل سکنی، منزل، خانه، جایگاه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مکنت
تصویر مکنت
توانگری، قدرت، توانایی، نیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکت
تصویر مسکت
ساکت کننده، خاموش کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکوت
تصویر مسکوت
آنچه دربارۀ آن حرفی زده نمی شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
کسی که دچار بیماری سکته شده باشد. (از اقرب الموارد) (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سکته زده. مبتلی به بیماری سکته، ساکت شده و خاموش شده. (ناظم الاطباء).
- مسکوت عنه، چیزی که سزاوار خاموشی بود، و نگفتنی. (ناظم الاطباء).
- مسکوت گذاشتن مطلبی، از آن سخن نگفتن. نخواستن که مطرح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَکْ کِ نَ)
. مسکنه. آرام کننده.
- ادویۀ مسکنه، داروها که در تسکین دردها به کار روند
مسکنه. مؤنث مسکّن. ج، مسکنات
لغت نامه دهخدا
(مَ کَ نَ)
اسم است از مسکین، به معنی فقر و ذل و ضعف. (از اقرب الموارد). بیچارگی. (دهار) (مهذب الاسماء). حاجت. مسکنت. و رجوع به مسکنت شود:... و ضربت علیهم المسکنه ذلک بأنهم کانوایکفرون بآیات اﷲ... (قرآن 112/3)... و ضربت علیهم الذله و المسکنه و بآؤ بغضب من اﷲ. (قرآن 61/2)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَکْ کِ)
جمع واژۀ مسکن و مسکنه. چیزهایی که تسکین می دهند وآرام می کنند. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسکن شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مکنت
تصویر مکنت
پوشاننده، حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکت
تصویر مسکت
فرو نشان فرو نشاننده خاموش کننده خاموش کننده ساکت کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکوت
تصویر مسکوت
کسی که دچار بیماری سکته شده باشد، خاموش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
منزل، مقر، مقام، جایگاه، نشیمن
فرهنگ لغت هوشیار
مسکنه در فارسی مونث مسکن فرو نشاننده آرامده مسکنت در فارسی: تهیدستی بی چیزی درویشی نیازمندی فنک هم آوای زنگ مونث مسکن آرام کننده:جمع مسکنات. یا ادویه مسکنه. داروهایی که جهت تسکین دردها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکنات
تصویر مسکنات
جمع مسکنه، آرامدهان جمع مسکنه (مسکن) ادویه مسکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکت
تصویر مسکت
((مُ کِ))
خاموش کننده، ساکت کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مکنت
تصویر مکنت
((مُ نَ))
توانگری، نیرو، ثروت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکوت
تصویر مسکوت
((مَ))
ساکت شده، خاموش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
((مُ سَ کِّ))
تسکین دهنده، آرام کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
((مَ کَ))
منزل، محل اقامت، جمع مساکن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
آرام بخش، خانه، سرپناه
فرهنگ واژه فارسی سره
خاموش، بی صدا، ساکت، موقوف گذاشته، سکوت شده، متوقف شده، رهاشده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
Habitation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
habitação
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
Wohnung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
mieszkanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
жилище
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
житло
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
woning
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مسکن
تصویر مسکن
habitación
دیکشنری فارسی به اسپانیایی