- مسکل
- نام این ساز که بدینگونه در فرهنگ جهانگیری آمده دگر گشته مسکک پارسی است که سازی است که با دهان نواخته می شود و این واژه نیز بر گرفته یا دگرگشته مستک پهلوی که گونه ای ساز است مستک سرای نیز در پارسی پهلوی آمده که نوازنده مستک یا مستکک است سازی که آنرا با دهن نوازند
معنی مسکل - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
پیچیده، دشوار، دشواری، چالش
خشکرود، آبراه
آرام بخش، خانه، سرپناه
جانورک جانور بچه
قطعی شده، ثابت شده
اغوا کننده، فریبنده
آرامش دهنده، آرام کننده، در پزشکی ویژگی دارویی که درد را آرام می کند
ساکت کننده، خاموش کننده
آنچه در راه خدا داده شود
محل سکنی، منزل، خانه، جایگاه
کسی که برای خود وکیل معین کند
مجرای آب، محل عبور سیل، جای سیل گیر
چیزی که سکر و مستی بیاورد، مستی آور
امر یا موقعیت سخت و دشوار، پوشیده، درهم
نوعی چربی که از شیر یا دوغ می گیرند، کره
چیزی که به شکل و صورتی درآمده باشد، دارای شکل
ماکل ها، خوردنی ها، خوراکی ها، جمع واژۀ ماکل
کسی که کاری به او سپرده شده، کسی که عهده دار امری باشد، گماشته شده بر امری
پستاز: اسپ، پست اسبی که در میدان (مسابقه) عقب همه اسبان بدود، فرومایه سفله پست
طعام و خوردنی فرانسوی دو کانه، جمع ماکل، خورش ها خوراک ها خوردنی ها خورش خوردنی خوراک اشکال بلورینی که در ساختمان کانیها از اجتماع دو یا چند بلور حاصل شود و یا دونیم بلور در یک کانی بمنظور پیدا کردن عناصر تقارنی بیشتری نسبت بهم تغییر وضع دهند و شکلی حاصل کنند که جزبلور اصلی است. در این حالت آنرا ماکل آن کانی نامند. ماکل ها بر دوقسمند: یکی ماکل ساده که عبارت از ماکل بهم چسبیده است یعنی دو فرد بلور و یادو نیم فرد بلور در یک سطح صاف بهم ملصق میشوند که این سطح التصاق سطح تقارن ماکل نیز خواهد بود و دیگر ماکل درهم یا ماکل تداخلی است که محل التصاق دو فرد یا دو نیم فرد بلور یک سطح صاف نیست و این دو قسمت درهم داخل شده اند و بنابراین سطح التصاق سطح تقارن نخواهد بود و در این وضع سطح تقارن دیگری پیدا میکنند، جمع ماکل خوردنیها خوراکها: زاهد کسی باشد که او را به آنچه تعلق بدنیادارد مانند ماکل و مشارب... رغبت نبود. خوردنی خوراکی جمع ماکل
آینده
سرمه کش سرمه دان سرمه سای
برسخور (برس مهمیز) لگد خور بر پهلوی ستور، راه پای پای سوار
سوسمار، ماه ذوالحجه، دراز، تیر پنجم یا ششم در منگیا (قمار) دراز بروت، پیر زشت رو، داده به راه خدا دهش در راه خدا آنکه سبلتش درازاست: دراز بروت، آنکه ازاروی از تکبر برزمین کشد، آویزنده پرده، بزیر بر کشنده حافظ وحامی: (و همچنین جمله صفات تافرمود که مهیمن ام جذب مسبل مرغ چنان نپرد درمحافظت فرخ خود که من دوست خود را زیربال خود دارم. درازبروت، پیرزشت رو، در راه خدا داده شده
آبرو، جاری روان شدن آب
شکم نرم کننده، دوائی که رطوبات عروق و اعضا دیگر را بسوی امعا کشد و از روده بیرون کند، کار کن
آغازنده، فریبنده فریبنده و اغوا کننده، جمع مسولین
مباح از هر چیز، بذل شده، ثبت کننده احکام
روش، طریقت، طریقه، خط عبور، راه گذر گاه راه، روش ینگ جای سلوک محل عبور راه: خندق و میدان به پیش او یکی است چاه و خندق پیش او خوش مسلکی است. (مثنوی)، روش طریقه: مسلک سیاسی، جمع مسالک
روغن ناگداخته چربیی که از شیر یا دوغ گیرند: اینک شما را کاک و مسکه می باید از بهر آن دانستم که آرزوانها در خود بکشتم
منزل، مقر، مقام، جایگاه، نشیمن
آنچه سبب مستی شود، مست کننده
فرو نشان فرو نشاننده خاموش کننده خاموش کننده ساکت کننده
دشوارو سخت و زحمتدار و در هم و پیچدار