جدول جو
جدول جو

معنی مسکره - جستجوی لغت در جدول جو

مسکره
(مَ کَ)
دهی است از دهستان عثمانوند بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان، واقع در 41هزارگزی جنوب غربی کرمانشاه و یک هزارگزی سرجوب، با 330 تن سکنه. آب آن از زه آب رود خانه آهوران و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
مسکره
(مُ کِ رَ)
تأنیث مسکر. مست کننده. مستی آرنده. رجوع به مسکر و اسکار شود
لغت نامه دهخدا
مسکره
مسکره در فارسی مونث مسکر مستی آور مونث مسکر، جمع مسکرات
تصویری از مسکره
تصویر مسکره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستکره
تصویر مستکره
ناپسند، نفرت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستکره
تصویر مستکره
کریه و زشت داننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطره
تصویر مسطره
خط کش، سطرآرا، مسطر، نمونۀ کالا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسکره
تصویر اسکره
کاسۀ سفالی، جام آبخوری، نوعی پیمانه، برای مثال بحر را پیمود هیچ اسکره ای؟ / شیر را برداشت هرگز بره ای؟ (مولوی - ۸۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
تمسخر، استهزا، کسی که مورد ریشخند واقع می شود، کسی که کارهای خنده دار می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مفکره
تصویر مفکره
نیروی تجزیه و تحلیل کنندۀ اوهام و خیالات در مغز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزاء و سخریه نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکره
تصویر منکره
منکره در فارسی مونث منکر و نا رواک ناشایست مونث منکر، جمع منکرات
فرهنگ لغت هوشیار
مفکره در فارسی مونث مفکر اندیشنده مونث مفکر، قوتی است مرتب در تجویف اوسط دماغ که عمل آن ترکیب و تحلیل فرا آورده های خیال و وهم است و بعبارت دیگر ترکیب و تحلیل امور در خیال و وهم میباشد (شفاج 1 ص: 291: فرع. سج) : (هر دری که در جیب فکر و گریبان سخن نشاندم از درج مفکره خویش بیرون گرفتم) (مرزبان نامه. تهران. 1317 ص 7)
فرهنگ لغت هوشیار
بد آیند نا خوش نا خوشایند بد داننده زشت داننده زشت دانسته ناخوش شمرده کراهت داشته. زشت و کریه داننده ناخوش شمرنده، جمع مستکرهین
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مسکت و سخن بی پاسخ سخن خاموش کننده مونث مسکت، سخنی که شنونده را مفحم و خاموش کند (هاء در آخر کلمه برای مبالغه است) : در مجمع شاهان سخنش مسکته گویی است بر عرصه میدان علمش نادره بازی است. (عثمان مختاری)
فرهنگ لغت هوشیار
مسکنه در فارسی مونث مسکن فرو نشاننده آرامده مسکنت در فارسی: تهیدستی بی چیزی درویشی نیازمندی فنک هم آوای زنگ مونث مسکن آرام کننده:جمع مسکنات. یا ادویه مسکنه. داروهایی که جهت تسکین دردها بکار برند
فرهنگ لغت هوشیار
مسطره در فارسی: سمیره کش پکمال، نمونه نمونه کالا فارسی گویان به جای این واژه تازی (مسطور ه) را به کار می برند خط کش: آن را کن آفرین که چنین قصرت آفرید بی خشت و چوب و رشته و پرگار ومسطره. (ناصر خسرو)، جمع مساطر، نمونه متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفره
تصویر مسفره
جارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبره
تصویر مسبره
ژرفای زخم نهاد (باطن آدمی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متکره
تصویر متکره
نا خوش دارنده، ناپسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عسکره
تصویر عسکره
سختی
فرهنگ لغت هوشیار
کاسه سفالین کاسه گلین، جام آب خوری، پیمانه ای بوده است برای اندازه گیری دارو
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته دسکره دستکره شهر، ده، نیایشگاه ترسایان، زمین هموار، ده بزرگ، میخانه قریه، معبد نصاری، زمین هموار، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه باشد، خانه هایی که در آنها وسایل عیش و طرب فراهم کنند جمع دساکر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
((مَ خَ رِ))
ریشخند، شوخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطره
تصویر مسطره
((مَ طَ رَ))
خط کش، جمع مساطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستکره
تصویر مستکره
((مُ تَ رِ))
زشت دانسته، کراهت داشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دسکره
تصویر دسکره
((دَ گِ))
قریه، زمین ناهموار، زمین و ملک زراعتی، بنایی مانند کوشک که گرد آن خانه ها باشد، دستگره، دستجرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دسکره
تصویر دسکره
((دَ کَ رِ))
قریه، صومعه، دیر، خانه هایی که در آن ها اسباب عیش و طرب فراهم باشد، جمع دساکر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسکره
تصویر اسکره
((اُ کُ رِ))
کاسه سفالین، کاسه گلین، مسکره، سکوره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
خنده دار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
Ludicrous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
ridículo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
lächerlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
absurdalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
нелепый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
абсурдний
دیکشنری فارسی به اوکراینی