- مسوق (مُسْ وِ)
سوق دهنده بطرف صید. (از اقرب الموارد) : بعیر مسوق، شتر که شکار راند و شکاری (شکارچی) را بر شکار قادر گرداند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
معنی مسوق - جستجوی لغت در جدول جو
- مسوق (مِسْ وَ)
چوبی که بدان ستور را رانند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
- مسوق (مَ)
ستور رانده شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیش رفته
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بیرون شدن از فرمان خدا، خارج شدن از طریق حق و صلاح، ارتکاب اعمال زشت و گناه آلود
سروا خواندن (سروا حدیث)، راندن: ستور را، نوشتن راندن (چارپایان گله و غیره) سوق. یا مساق ترسل. نامه نوشتن: در اثنا کتابت و مساق ترسل بر ارباب حرمت واصحاب حشمت نستیزد، خواندن حدیث
نگاشته، راست کرده مزیق نقاشی: ادریس و جم مهندس موسی و خضر بنا روح و فلک مزوق و نوح و ملک دروگر. (خاقانی)، راست کرده شده
مهراز (معمار)، پرده آویز، پالاینده در شگفت آوردن، خشنود ساختن پالوده، پیشخانه دار ستاوندار بیرون رفتن از دین دینرهایی صاف کرده شده، شراب پالوده شده باده بی درد: شاه اگر جرعه رندان نه بحرمت نوشد التفاتش بمی صاف مروق نکنیم. (حافظ)، خانه رواق دار: پای در دامن صبر کشیدم و از همه این طاق و رواق مروق دنیالله بگوشه ای قانع شدم. صاف کننده، رواق سازنده معمار. خارج گردیدن از دین و آیین
بازاری بازار نشین، سودا گر مرد بازاری، خرنده و فروشنده سوداگر بازرگان
شست ابزار شوی ابزار، آب شست و شو، انجل هرو (گویش کردی مهاباد)، اشنان از گیاهان
