جدول جو
جدول جو

معنی مسهوف - جستجوی لغت در جدول جو

مسهوف(مَ)
آن که بسیار آب خورد و سیر نشود: رجل مسهوف. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از موهوف
تصویر موهوف
بخشیده، بخشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
اندوهگین، دل سوخته، ستم دیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
صبور، شکیبا، ویژگی کسی که هر چه بخواهد بکند و کسی او را باز ندارد، خود رای، خیره سر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَوْ وِ)
مرد برسر خود که هرچه خواهد میکند و کسی رد حکم آن را نتواند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). صبور. (اقرب الموارد). خیره سر. خودرأی
لغت نامه دهخدا
(مِسْوَ)
عطردان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَلْ)
اندوهگین. (مهذب الاسماء) (غیاث). حسرت خورنده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اندوهگین از درد یا رفتن مال. (از اقرب الموارد). متحسر. دریغخوار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- ملهوف القلب، سوخته دل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
، ستمدیدۀ مضطردادخواه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). مظلوم. (غیاث). ستمدیدۀ فریادخواه. مظلوم مستغیث. (ازاقرب الموارد) : عدل شاه مستعان ملهوفان، مستغاث مظلومان و مستمسک مهجوران است. (سندبادنامه ص 112). گویی... رگ ابریشمین آن رسن با جان ملهوفان پیوندی داشت. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 166). چون ما به استماع کلام ملهوفان عادت کرده ایم... (از مکاتیب خواجه رشیدالدین فضل اﷲ)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سحف. رجوع به سحف شود، مسلول. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
حجاب مسدوف، فروهشته و سست شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برگ درخت که آن را ’سرفه’ خورده باشد و سرفه مور سفید را خوانند. (آنندراج) (از اقرب الموارد). چوب کرم خورده. (ناظم الاطباء). و رجوع به سرف و سرفه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِنْ)
مستوفی. رجوع به مستوفی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سعف. رجوع به سعف شود، صبی مسعوف، کودک شیرینه برآورده. (منتهی الارب). کودک که دچار ’سعفه’ شده باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سهام زده. بعیر مسهوم، شتر سهام زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). شتر گرفتار بیماری سهام، شتر گرمازده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
برابر و هموار کرده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، گذشته
لغت نامه دهخدا
(مَ)
گشن مایل به گشنی از شتران. (اقرب الموارد). مسؤوف. و رجوع به مسؤوف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
بویه دان خیره سر عطردان خیره سر خودرای، جمع مسوفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
اندوهگین، حسرت خورنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مِ وَ))
عطردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسوف
تصویر مسوف
((مُ سَ و ُِ))
خیره سر، خودرأی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ملهوف
تصویر ملهوف
((مَ))
اندوهگین، ستم دیده، مظلوم
فرهنگ فارسی معین
دادخواه، ستمدیده، مضطر، مظلوم، غمگین، اندوهگین، غمزده، غمین
فرهنگ واژه مترادف متضاد