- مسهم (مُ هََ)
اسب کم اصل. (منتهی الارب). اسب هجین. مشهب. (از اقرب الموارد). اسب کم اصل و هجین. (ناظم الاطباء) ، رجل مسهم الجسم، مرد لاغر در عشق. (منتهی الارب). مرد لاغر از عشق. (ناظم الاطباء)
معنی مسهم - جستجوی لغت در جدول جو
- مسهم (مُ سَهَْ هََ)
چادر خطدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بردی چون سوفار تیر نگار کرده. (مهذب الاسماء)
- مسهم (مُ هَِ)
بسیارگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد پرحرف بسیارگوی. (ناظم الاطباء)
- مسهم
پر چانه پر گوی چادر راهراه
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
پیرو دین اسلام، مسلمان، نام پسر عقیل و برادرزاده علی (ع)، فرستاده امام حسین به سوی کوفیان
هر دارویی که روی زخم بگذارند
مرهم کافوری: ترکیبی از کافور، روغن زیتون و یک مرهم ساده که برای تسکین درد روی عضوی که درد می کند می مالند
مرهم کافوری: ترکیبی از کافور، روغن زیتون و یک مرهم ساده که برای تسکین درد روی عضوی که درد می کند می مالند
(مُ سَهَْ هََ مَ)
لغت نامه دهخدا
تأنیث مسهم. سهام زده: ابل مسهمه، شتران سهام زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
باور کرده، تسلیم شده، پذیرفته کسی که متدین به دین اسلام باشد، مسلمان
بیدار گشته، بیدار بیدار شده، بیدار: نوز نبرداشتست مار سر از خواب نرگس چون گشت چون سلیم مسهد. (منوچهری)
ازآنها (جمع مذکر) از ایشان: ... ... و منهم سرهنگ اهل اعیان... ابوحفص عمر بن الخطاب
در وهم و غلط اندازنده و برده و برنده خیال را به چیزی که قصد آن نباشد
شکم نرم کننده، دوائی که رطوبات عروق و اعضا دیگر را بسوی امعا کشد و از روده بیرون کند، کار کن
جمع سم، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسم (مسمم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع مسامات. توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند. یا مسام جسد. سوراخهای بن موی. یا مسام جلد. سوراخهای پوست (بشره) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
بوندار (سهام دار)، هنباز انباز شونده شریک سهیم: این صنعت را از آن جهت تسهیم خواندند که شاعر دیگری را در دانستن بعضی از آنچ نظم خواهد کرد مساهم و مشارک گردانیده است، تیر قرعه زننده بادیگری
آنکه ناگوار شمارد آب و هوای شهری را بد نام شده و تهمت زده شده، مظنون
