جدول جو
جدول جو

معنی مسهج - جستجوی لغت در جدول جو

مسهج(مِ هََ)
آن که حرف زند در هر حق و باطل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که حرف زند در حق و باطل. (ناظم الاطباء) ، مرد بلیغ فصیح. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مسهج(مَ هََ)
مسهک. گذرگاه باد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسهد
تصویر مسهد
کم خواب، بی خواب، بیدار مانده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه راست، راه آشکار، راه پیدا و گشاده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسهل
تصویر مسهل
ویژگی غذا یا دارویی که معده و روده ها را پاک کند و لینت بدهد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبهج
تصویر مبهج
شادی آورنده
فرهنگ فارسی عمید
(مِ هََ)
مرد فصیح زودگوی، اسب بسیار روان تیزرفتار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
شکم نرم کننده. (ناظم الاطباء). داروی شکم راننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). شکم راننده. هر چیز که شکم را براند و اسهال آورد. (ناظم الاطباء). دوائی که شکم را جاری کند. (آنندراج) (غیاث). دارو که شکم براند. (مهذب الاسماء). آن دارو که شکم را براند. (دهار). دوائی که رطوبات عروق و اعضاء دیگررا بسوی امعاء کشد و از براز بیرون کند. (یادداشت مرحوم دهخدا). کارکن. داروی کار. هرچه اخراج فضول از طریق امعاء نماید. آنچه شکم براند، مقابل قابض. رانندۀ شکم از داروها. شکم ران. داروی رانندۀ شکم. داروی شکم ران. سهول. داروئی که معده و روده ها را تطهیر کند و فضلات را از شکم براند. سرقدم برنده:
آن کس که یکی مسهل و داروی تو خورده ست
مانند فرشته نشود هرگز بیمار.
سنائی
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
شکم رانده شده. داروی مسهل داده شده، گرفتار شکم روش. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَهَْ هَِ)
نعت فاعلی از تسهیل. نرم و آسان گرداننده. (ناظم الاطباء). آسان کننده. سهل گیرنده
لغت نامه دهخدا
(مُ سَهَْ هََ)
نعت مفعولی از تسهیل. سبک کرده شده. آسان کرده شده. (ناظم الاطباء) : کشف و بیان این معانی میسر و مسهل گشته چگونه شاید که حال آن معطل و مهمل ماند. (جامع التواریخ رشیدی) ، نرم شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَهَْ هََ)
بی خواب. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بیدارکرده شده. (غیاث). بیدارشده. بیدار. بی خواب شده. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
نوز نبرداشته ست مار سر از خواب
نرگس چون گشت چون سلیم مسهد.
منوچهری.
- مسهد کردن، بیدار کردن:
کردارۀ سلیم ترین با عدوی خویش
آن است کاین سلیم مسهد کند همی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
گذرگاه باد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مسهج. مسهکه. و رجوع به مسهکه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
اسب کم اصل. (منتهی الارب). اسب هجین. مشهب. (از اقرب الموارد). اسب کم اصل و هجین. (ناظم الاطباء) ، رجل مسهم الجسم، مرد لاغر در عشق. (منتهی الارب). مرد لاغر از عشق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
فراخ رو. (منتهی الارب) (آنندراج) : فرس مسهب، اسب فراخ قدم. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، مرد بسیارگوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مرد بسیارگوی و پرحرف. (ناظم الاطباء). بسیارگوی. (مهذب الاسماء). مسهب
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
مدهوش شده از گزیدگی مار، گونۀ برگردیده از بسیاری محبت و یا از ترس و یا از بیماری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، چاه به ریگ رسیده. (از منتهی الارب) ، مرد بسیارگوی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). مرد بسیارگوی و پرحرف. (ناظم الاطباء). بسیارگوی. (مهذب الاسماء). مسهب
لغت نامه دهخدا
(مُ سَوْ وَ)
گلیم گردکرده: کساء مسوج، گلیمی که آن را گرد کرده باشند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَ)
خطدار: برد مسنج. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ هََ)
اسب معتدل الاعضاء. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). اسب متناسب اعضاء. (منتهی الارب). مناسب اعضاء. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَهَْ هََ)
چادر خطدار. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بردی چون سوفار تیر نگار کرده. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
شیر آب آمیخته. یاشیر شیرین بسیار روغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آسان. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، زمین فراخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
بسیارگوی. (منتهی الارب) (آنندراج). مرد پرحرف بسیارگوی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
پیه تنک و شیر تنک. (منتهی الارب) (آنندراج). پیه و شیر تنک و رقیق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر با آب نیامیخته. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ سَجْ جَ)
انداوه، و آن چوبی باشد که بدان گل اندایند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از منهج
تصویر منهج
راه پیدا و گشاد و روشن و فراخ
فرهنگ لغت هوشیار
بیدار گشته، بیدار بیدار شده، بیدار: نوز نبرداشتست مار سر از خواب نرگس چون گشت چون سلیم مسهد. (منوچهری)
فرهنگ لغت هوشیار
شکم نرم کننده، دوائی که رطوبات عروق و اعضا دیگر را بسوی امعا کشد و از روده بیرون کند، کار کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسهم
تصویر مسهم
پر چانه پر گوی چادر راهراه
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته مشته: ابزار تو پالی برای کوفتن چرم، ابزاری در پنبه زنی، دسته تیغ، چغانه
فرهنگ لغت هوشیار
شادی بخش شادی آفرین شادی بخش شادی آفرین شاد سازنده مسرور کننده. شاد سازنده مسرور کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ماهج
تصویر ماهج
شیر تنک، شیر ناب، پیه تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منهج
تصویر منهج
((مِ یا مَ هَ))
راه، روش، طریقه، جمع مناهج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسهد
تصویر مسهد
((مُ سَ هَّ))
بیدار، کم خواب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسهل
تصویر مسهل
((مُ هِ))
هرچیزی که باعث شکم روی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مبهج
تصویر مبهج
((مُ هِ))
شاد سازنده، مسرور کننده
فرهنگ فارسی معین