جدول جو
جدول جو

معنی مسناع - جستجوی لغت در جدول جو

مسناع
(مِ)
ناقۀ خوب و نیکو. (منتهی الارب) (آنندراج). ماده شتر خوب و نیکو. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مناع
تصویر مناع
منع کننده، بسیار بازدارنده، آنکه یا آنچه کسی را از امری باز می دارد، ناهی، وازع، حابس، زاجر، معوّق، رادع،
بخیل، ممسک
فرهنگ فارسی عمید
(شِ کَ)
دراز شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سنع
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نا)
بندآب از پهلوی جوی. (دهار). بندآب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). بندروغ. سد. (ناظم الاطباء). چمن بند. بندآب از چمن. کنارۀ آب. (زمخشری). سیل گردان بند. (یادداشت مرحوم دهخدا). ضفیره. (نشوء اللغه). ج، مسنیات
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از قرای نسف است و مسنانی منسوب بدان. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
شتر که رحل سپس و شتر که رحل پیش اندازد، از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). شتری که رحل سپس اندازد و یا آن که رحل پیش اندازد. (ناظم الاطباء). آن اشتر که پالان فرا پیش افکند. (مهذب الاسماء) ، شتر که بر وی سناف بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نا)
مسناه. رجوع به مسناه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار شتابان بسوی نیکی یا بسوی بدی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مساریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرانداز. روسری زنانه. (ازفهرست ولف). مقنع. مقنعه:
هم از شعر پیراهنی لاجورد
یکی سرخ شلوار و مقناع زرد.
فردوسی.
وز آن خلعتی کامد او را ز شاه
ز مقناع و آن دوکدان سیاه.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ عِنْ)
مساعی. جمع واژۀ مسعاه. (اقرب الموارد). رجوع به مساعی و مسعاه شود، جمع واژۀ مسعی. (اقرب الموارد). رجوع به مساعی و مسعی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ن نا)
بازدارنده. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بسیار بازدارنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار منعکننده. (غیاث) (آنندراج) : آنچه از او آمد از من همی نیاید، مرا حیایی مناع است. (چهارمقاله ص 67).
خویشتن را دوست دارد کافر است
زآنکه او مناع شمس اکبر است
مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 313).
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر
جام در قهقهه آید که کجا شد مناع.
حافظ.
، بخیل. ممسک. منه مناع للخیر. (از اقرب الموارد).
- مناع خیر. رجوع به ترکیب بعد شود:
چو مناع خیر این حکایت بگفت
ز غیرت جوانمرد را رگ نخفت.
سعدی (بوستان).
- مناع للخیر، آنکه دیگری را از خیرات و کارهای نیک بازدارد و منع کند. (ناظم الاطباء). مأخوذاز آیۀ کریمۀ مناع للخیر معتد أثیم یا آیۀ مناع للخیر معتد مریب. مانع خیر: شما چرا مناع للخیر می شوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسناع
تصویر اسناع
فرزند نیک آوردن، نیکو گردیدن، دراز شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناع
تصویر مناع
زفت، ژکور، بسیار منع کننده، بازدارنده: (... مر احیایی مناع است و نازک طبعی با آن یار است) (چهار مقاله. 67)، بخیل ممسک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مناع
تصویر مناع
((مَ نّ))
بسیار منع کننده، بازدارنده، بخیل، ممسک
فرهنگ فارسی معین
بازدارنده، منع کننده
فرهنگ واژه مترادف متضاد