شتر که رحل سپس و شتر که رحل پیش اندازد، از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). شتری که رحل سپس اندازد و یا آن که رحل پیش اندازد. (ناظم الاطباء). آن اشتر که پالان فرا پیش افکند. (مهذب الاسماء) ، شتر که بر وی سناف بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
شتر که رحل سپس و شتر که رحل پیش اندازد، از لغات اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). شتری که رحل سپس اندازد و یا آن که رحل پیش اندازد. (ناظم الاطباء). آن اشتر که پالان فرا پیش افکند. (مهذب الاسماء) ، شتر که بر وی سناف بندند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
سرانداز. روسری زنانه. (ازفهرست ولف). مقنع. مقنعه: هم از شعر پیراهنی لاجورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. وز آن خلعتی کامد او را ز شاه ز مقناع و آن دوکدان سیاه. فردوسی
سرانداز. روسری زنانه. (ازفهرست ولف). مقنع. مقنعه: هم از شعر پیراهنی لاجورد یکی سرخ شلوار و مقناع زرد. فردوسی. وز آن خلعتی کامد او را ز شاه ز مقناع و آن دوکدان سیاه. فردوسی
بازدارنده. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بسیار بازدارنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار منعکننده. (غیاث) (آنندراج) : آنچه از او آمد از من همی نیاید، مرا حیایی مناع است. (چهارمقاله ص 67). خویشتن را دوست دارد کافر است زآنکه او مناع شمس اکبر است مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 313). چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر جام در قهقهه آید که کجا شد مناع. حافظ. ، بخیل. ممسک. منه مناع للخیر. (از اقرب الموارد). - مناع خیر. رجوع به ترکیب بعد شود: چو مناع خیر این حکایت بگفت ز غیرت جوانمرد را رگ نخفت. سعدی (بوستان). - مناع للخیر، آنکه دیگری را از خیرات و کارهای نیک بازدارد و منع کند. (ناظم الاطباء). مأخوذاز آیۀ کریمۀ مناع للخیر معتد أثیم یا آیۀ مناع للخیر معتد مریب. مانع خیر: شما چرا مناع للخیر می شوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
بازدارنده. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بسیار بازدارنده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). بسیار منعکننده. (غیاث) (آنندراج) : آنچه از او آمد از من همی نیاید، مرا حیایی مناع است. (چهارمقاله ص 67). خویشتن را دوست دارد کافر است زآنکه او مناع شمس اکبر است مولوی (مثنوی چ رمضانی ص 313). چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر جام در قهقهه آید که کجا شد مناع. حافظ. ، بخیل. ممسک. منه مناع للخیر. (از اقرب الموارد). - مناع خیر. رجوع به ترکیب بعد شود: چو مناع خیر این حکایت بگفت ز غیرت جوانمرد را رگ نخفت. سعدی (بوستان). - مناع للخیر، آنکه دیگری را از خیرات و کارهای نیک بازدارد و منع کند. (ناظم الاطباء). مأخوذاز آیۀ کریمۀ مناع للخیر معتد أثیم یا آیۀ مناع للخیر معتد مریب. مانع خیر: شما چرا مناع للخیر می شوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)