جدول جو
جدول جو

معنی مسمعله - جستجوی لغت در جدول جو

مسمعله(مُ مَ عِلْ لَ)
تأنیث مسمعل. ماده شتر دراز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محموله
تصویر محموله
محمول، بار، محموله، برداشته شده، حمل شده، تاویل و تفسیر شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
بلند، برتر، غلبه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساهله
تصویر مساهله
مساهلت، سهل انگاری
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مَ عِل ل)
شتر دراز. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ عَ لَ)
امراءه مجمعله، زن بسته گوشت. (منتهی الارب). زن پیچیده گوشت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ مَ عَ)
گوش. ج، مسامع. مسمعه. (دهار). و رجوع به مسمع و مسمعه شود
رسم الخطی از مسمعه. گوش. و رجوع به مسمعه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ مِ عَ)
زن سرودگوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). مغنیه. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). کنیزک سرودگوی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ عِلْ لَ)
شتر مادۀ دراز و شتاب. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، زن پرحرکت. (از اقرب الموارد) ، عزم حاد. (از اقرب الموارد) (محیطالمحیط) ، غاره مشمعله، غارت از هر طرف. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، قربه مشمعله، که آب آن روان شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستقله
تصویر مستقله
مونث مستقل
فرهنگ لغت هوشیار
مستغله در فارسی مونث مستغل بنگرید به مستغل مونث مستغل، جمع مستغلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلی
تصویر مستعلی
برتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلوله
تصویر مسلوله
مونث مسلول
فرهنگ لغت هوشیار
مسموعه در فارسی مونث مسموع شنوده نیوشیده مونث مسموع: مطالب مسموعه، جمع مسموعات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمومه
تصویر مسمومه
مسمومه در فارسی مونث مسموم زهر ناک مونث مسموم: اغذیه مسمومه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسووله
تصویر مسووله
مونث مسوول (مسئول)، جمع مسوولات (مسئولات)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسئوله
تصویر مسئوله
مسئوله در فارسی مونث مسئوول بنگرید به مسوول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعده
تصویر مستعده
مستعده در فارسی مونث مستعد آتاو اروند آماده مونث مستعد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلج
تصویر مستعلج
درشت پوست: مرد بهج از داروها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلم
تصویر مستعلم
پرسنده جست و جو گر دانشجوی طلب کننده علم، جمع مستعلمین
فرهنگ لغت هوشیار
مساهله و مساهلت در فارسی: بردباری ساده گیری آسانگیری مساهلت: مساهله و اهمال از حد اعتدال گذرانید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعلیه
تصویر مستعلیه
مستعلیه در فارسی مونث مستعلی و کامی وات کامی
فرهنگ لغت هوشیار
مستعمله در فارسی مونث مستعمل و ساخته کار دست مونث مستعمل مستعملات
فرهنگ لغت هوشیار
مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانیده مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانجوی پر وهانخواه مونث مسل مونث مستدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعفه
تصویر مساعفه
مساعفت و مساعفه در فارسی: یاری یاوری یاری کردن، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
مسائلت در فارسی پرسیدن پرس و جو سوال کردن پرسیدن: اما مقام مسائلت و اقامت بینت بر بندگان آنست که رب العالمین
فرهنگ لغت هوشیار
مساعده و مساعدت در فارسی: فریاتش فریات یارمندی یاری، پیش پرداخت زبانزد اواری، همراهی، مبلغی پیشکی پرداختن پیش پرداخت، پولی که پیشکی پردازند پیش پرداخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموله
تصویر محموله
جنس بار یا بسته، آنچه از جایی به جایی برده شود، کالای تجاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متمثله
تصویر متمثله
مونث متمثل جمع متمثلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متموله
تصویر متموله
مونث متمول جمع متمولات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مباعله
تصویر مباعله
زنا شویی، گای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمعه
تصویر مسمعه
سرود گوی: زن گوش، جمع مسامع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محموله
تصویر محموله
((مَ لِ))
مؤنث محمول، کالایی که در یک بسته، مجموعه یا نوبت از جایی به جایی حمل می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساعده
تصویر مساعده
((مُ عِ دَ یا دِ))
یاری، پیش پرداخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از محموله
تصویر محموله
بار
فرهنگ واژه فارسی سره