جدول جو
جدول جو

معنی مسمر - جستجوی لغت در جدول جو

مسمر(مِ مِ)
فریدریش (فرانتس) آنتون. پزشک آلمانی (متولد به سال 1734 و متوفی به سال 1814 میلادی). وی تحصیلات پزشکی را در وین پایتخت اتریش انجام داد و پس از اتمام تحصیلات، مبتکر و مبدع روش منیتیسم در معالجات مرضی گردید و کلینیکی در پاریس بر طبق همین روش بازکرد که ابتدا خیلی مورد توجه واقع شد ولی جامعۀ اطبای پاریس روش وی را مردود شناخت و در محاکمه ای که در سال 1784 میلادی برای وی تشکیل شد محکوم گردید معذلک وی دارای چندین تألیف درباره روش منیتیسم در معالجۀ مرضی میباشد. (از دایره المعارف کیه و لاروس). و رجوع به مسمریسم شود
لغت نامه دهخدا
مسمر(مُ سَمْ مَ)
میخ های آهن و نقره و غیره کوفته شده. (آنندراج) (غیاث). میخ دوزشده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). میخ دوز. (یادداشت مرحوم دهخدا) : باب مسمر و مسمور، در میخ دوزشده. (از اقرب الموارد) ، مضبوط. مسدود، استوارکرده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- مسمر گردانیدن، کنایه از استوار و محکم و مضبوط کردن: بوسیلۀ این وصلت، اطناب اقبال و دولت خویش به اوتاد ثبات مسمر گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 8).
، دامن برزده، رهاشده، تیر زود رهاشده. (از منتهی الارب) ، شیر تنک رقیق کرده شده به آب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چشم کورشده. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
مسمر(مَ مَ)
مأخوذ ازقرآن، در مقام تشکر میگویند یعنی شکر میکنم خدا را. (ناظم الاطباء). سپاس و ستایش خدای راست. المنهﷲ. شکراًﷲ. و گفتن الحمدﷲ را حمدله گویند:
خون صید اﷲاکبر نقش بستی بر زمین
جان مرغ الحمدﷲ سبحه گفتی در هوا.
خاقانی.
از نکویی در او عجب ماندم
بر وی الحمدللهی خواندم.
نظامی.
مکن گریه بر گور مقتول دوست
قل الحمدﷲ که مقتول اوست.
سعدی (بوستان).
شکر نعمت حق تعالی گفتن که الحمدﷲ از آن عذاب الیم برهیدم. (گلستان سعدی). گفت الحمدﷲ که هنوز در توبه باز است. (گلستان سعدی).
عیشم مدام است از لعل دلخواه
کارم بکام است الحمدﷲ.
حافظ
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از معمر
تصویر معمر
(پسرانه)
طویل العمر و مسن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مرمر
تصویر مرمر
(دخترانه)
از سنگهای آهکی که صیقلی و جلا پذیر است، سنگ مرمر، نوعی سنگ دگرگون شده آهکی که به علت زیبایی در مجسمه سازی و نماسازی ساختمانها به کار می رود
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از معمر
تصویر معمر
کسی که عمر دراز کرده، سالخورده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
لاغر، کم گوشت، اسب لاغرمیان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسور
تصویر مسور
دارای النگو یا دستبند، زینت یافته، آراسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
آنکه به شتاب و سرعت وادار شده، آمادۀ کار شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقمر
تصویر مقمر
ویژگی شبی که مهتابی و روشن باشد، ماهتابی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مثمر
تصویر مثمر
میوه دهنده، کنایه از نتیجه بخش، بافایده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمر
تصویر مستمر
دائم، همیشه، پیوسته، دائمی و همیشگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکر
تصویر مسکر
چیزی که سکر و مستی بیاورد، مستی آور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مشمر
تصویر مشمر
مرد با همت در کار، کوشا، کارآزموده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسخر
تصویر مسخر
تسخیر شده، تصرف شده، رام و مطیع
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمن
تصویر مسمن
فربه، چاق، چرب، پر روغن، مسما، خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمع
تصویر مسمع
گوش، عضو شنوایی در جانداران
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسعر
تصویر مسعر
نرخ نهاده، قیمت گذاری شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسگر
تصویر مسگر
کسی که ظرف های مسی می سازد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
کسی که رنگ پوستش بین سیاهی و سفیدی باشد، گندمگون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستر
تصویر مستر
پوشاننده، پنهان کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطر
تصویر مسطر
نوشته شده، خط کشی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسامر
تصویر مسامر
شب نشین، افسانه گو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسیر
تصویر مسیر
معبر، گذرگاه، راه، جاده، رفتن، روان شدن، سیروگردش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مضمر
تصویر مضمر
پوشیده و پنهان، نهان داشته، در ضمیر نگه داشته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
ظرفی که در آن آتش می ریزند، آتشدان، عودسوز، بوی سوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسمار
تصویر مسمار
میخ، میلۀ کوتاه فلزی و نوک تیز برای اتصال دو قطعه به هم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسما
تصویر مسما
معیّن، معلوم
نامیده شده
خوراکی که از گوشت، بادمجان یا کدو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مخمر
تصویر مخمر
عاملی که سبب تخمیر شود، تخمیر کننده، خمیرمایه
مخمر آبجو: در علم شیمی، مایعی غلیظ به رنگ زرد روشن یا خرمایی دارای مواد معدنی، پتاس، آهک، منیزی، آهن، گوگرد، اسیدفسفریک و ویتامین های مختلف که که در کارخانه های آبجوسازی تهیه می شود و مصرف دارویی دارد، کفی که از آبجو در هنگام تخمیر گرفته شود، جاندار تک سلولی که قندها در مجاورت آن الکل تولید می کنند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَ رَ)
درازسر: رجل مسمرطالرأس، مرد درازسر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسمر
تصویر اسمر
گندمگون
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مجمر
تصویر مجمر
آتشدان و منقل و ظرفی که در آن زغال افروخته می ریزد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمر
تصویر مستمر
پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسیر
تصویر مسیر
راه، گذرگاه، روش
فرهنگ واژه فارسی سره