جدول جو
جدول جو

معنی مسلمه - جستجوی لغت در جدول جو

مسلمه
(دخترانه)
مؤنث مسلم، پیرو دین اسلام، مسلمانان
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
فرهنگ نامهای ایرانی
مسلمه
مؤنث واژۀ مسلم
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
فرهنگ فارسی عمید
مسلمه
(مُ سَلْ لَ مَ)
تأنیث مسلّم. سلامت داده از عیب یا از کار.
- امراض مسلمه، امراضی که معالجۀ آنها راه قطعی داشته باشد، امراض غیرمسلمه آنهائی هستند که با عارضۀ دیگری همراهند و راه معالجۀ هر یک مخالف طریق معالجۀ دیگری است، مانند صداع و نزله که با هم عارض شوند و معالجۀ آن دو با هم متناقض است. (از بحرالجواهر). و رجوع به مسلم شود
لغت نامه دهخدا
مسلمه
(مُ لِ مَ)
مسلمه. تأنیث مسلم. زنی که متدین به دین اسلام باشد. (از اقرب الموارد). ج، مسلمات. (ناظم الاطباء). و رجوع به مسلم شود
لغت نامه دهخدا
مسلمه
زن مسلمان
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلحه
تصویر مسلحه
انبار مهمات، جای ترسناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
ظلم و ستم، آنچه به ظلم و ستم از کسی گرفته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَوْ وَ مَ)
تأنیث مسوم. اسب به چرا گذاشته شده، اسب با نشان و علامت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). نشان کرده شده. نشاندار. باعلامت. معلمه. داغدار. (یادداشت مرحوم دهخدا) : حجاره مسومه، سنگریزه هائی که بر آن امثال خواتم بوده باشد، یا آن که بر آن نشان سپید و سرخ یا دیگر علامت بود که بدان معلوم گردد که این سنگریزه ها از سنگریزه های دنیا نبوده اند. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : و أمطرنا علیها حجاره من سجیل منضود مسومه... (قرآن 82/11 و 83) ، و بارانیدیم بر آن سنگهائی از سنگ گل بر هم نهاده شده و نشان کرده
لغت نامه دهخدا
(مُ سَهَْ هََ مَ)
تأنیث مسهم. سهام زده: ابل مسهمه، شتران سهام زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ نِ مَ)
گیاه حلیّا رویانده شده: أرض مسنمه، زمین که گیاه حلیا رویاند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نَ مَ)
تأنیث مسنم. خرپشته ای. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و هی (طبرستان) کثیرهالامطار شتاءً و صیفاً و سطوحهم مسنمه لذلک. (صور الاقالیم اصطخری از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسنّم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ مَ)
أرض مسقمه، زمین که درآن سقم و بیماری فراوان باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسلات. تسلی و دلنوازی. (ناظم الاطباء). سبب تسلی و خرسندی. و رجوع به مسلات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
سید مسلمی اسفراینی از شعرای قرن نهم هجری. قبرش در اسفراین است و این بیت از اوست:
خال او نقد دلم از دیدۀروشن کشد
همچو دزدی کو متاع خانه از روزن کشد.
(از مجالس النفائس ص 45)
مسلمی حمیدی فرزند میری شاعر مشهور. او راست: بهجه آلاثار که در معارضۀ دریای ابرار امیرخسرو نظم کرده است. (کشف الظنون ج 1 ص 256)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
مسلمان بودن. مسلمانی. و رجوع به مسلمانی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ می ی)
منسوب به قبیلۀ بنی مسلمه که یکی از قبایل بنی الحرث است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ می یَ)
مسلّمه. رجوع به مسلّمه و مسلمیات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ می یَ)
از مذاهبی است که بوسیلۀ اصحاب ابی مسلم صاحب الدعوۀ معروف، به خراسان پدید آمد. مسلمیه ابومسلم را امام دانند و گویند او زنده است. در آنگاه که منصور (به خیانت) ابومسلم را بکشت دعات و اصحاب نزدیک او به نواحی بلاد گریختند. یکی از آنها اسحاق ترک است که به ماوراءالنهر شد و در آنجا برای خواندن مردم به ابی مسلم مقیم گشت و مدعی گردید که ابومسلم به کوهستان ری محبوس است و پیروان او - نظیر کیسانیه نسبت به محمد بن الحنفیه - گمان برند که او به روزی معلوم بیرون آید، و اسحاق را از آن روترک گویند که زمانی او به بلاد ترک رفته و مردم را به ابی مسلم دعوت کرد. و صاحب کتاب اخبار ماوراءالنهر گوید که ابراهیم بن محمد که عالم امور مسلمیه بود گفت: اسحاق از مردم ماوراءالنهر و امی بود و پریی مسخر خویش داشت که هرچه از او پرسیدندی فردا شب پاسخ گفتی. و این اسحاق پس از مرگ ابومسلم مردم را بدین دین خواند و خود را پیامبر و فرستادۀ زردشت می گفت و مدعی بود که زردشت زنده است و روزی بیرون آید و دین خویش برپای دارد. بلخی گوید: پاره ای مردم مسلمیه را خرمدینیه نامند و گفت: شنیدم که نزد ما به بلخ در قریه ای موسوم به حرساد از این قوم جماعتی باشند که دین خویش پوشیده دارند. و بعضی گفته اند که اسحاق ترک علوی واز اولاد یحیی بن زید بن علی است. (از ابن الندیم از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به ابومسلم مروزی شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سِ)
دهی است از دهستان بادوی بخش مرکزی شهرستان اهواز، واقع در 65هزارگزی جنوب شرقی اهواز. دشت، گرمسیر، با100 تن سکنه از طایفۀ زرگان و آب آن از چاه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ هَِ م م)
گونه برگشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). متغیر و برگشته گونه. (ناظم الاطباء). آن که رنگ او بگشته بود از نزاری. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ)
معافیت. رهایی. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
هر کس بقدر خویش گرفتار محنت است
کس را نداده اند برات مسلمی.
ابوالفرج سکزی (از یادداشت مرحوم دهخدا).
، بخشودگی مالیاتی: چون متوجهات املاک و اوقاف زاویۀ متبرکۀ ایشان بموجب مقرر نامۀ دیوانی به مسلمی قدیم مقرر است...حکم یرلیغ نفاذ یافته که جماعت برات داران از مریدان مشارالیه نستانند. (از فرمان سلطان احمد جلایر در حق شیخ صدرالدین موسی پسر شیخ صفی الدین جد سلاطین صفویه محفوظ در کتاب خانه ملی پاریس). (از یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسلمیات شود، مسلم بودن. قطعیت، حجت بودن
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ کَ)
طره ای که از گوشۀ جامه شق کرده باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ حَ)
جائی که در وی خوف باشد که سلاح باید پوشید. ج، مسالح. (منتهی الارب) (آنندراج). جائی که در وی خوف و ترس باشد و لازم باشد در آن سلاح با خودبرداشتن. (ناظم الاطباء). جای ترس از رخنه های شهر و سرحد مملکت. (ناظم الاطباء). گذرگاه دشمن. (یادداشت مرحوم دهخدا). موضع سلاح مانند سرحد. (از اقرب الموارد) ، سلاح دان. (مهذب الاسماء) ، جای دیده بان. (منتهی الارب). مرقب. (اقرب الموارد) ، قومی سلاح ور. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مردم باسلاح. مردمان باسلاح. (یادداشت مرحوم دهخدا). سلاح داران. (دهار). گروه سلاح دار، نگهبان. (ناظم الاطباء). نگاهبانان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ فَ)
ماله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مالۀ برزگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ زَلْلَ مَ)
مؤنث مزلم. زنی که دراز نباشد: أمراءه مزلمه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
مولمه در فارسی مونث مولم بنگرید به مولم مونث مولم: حادثه مولمه. در فارسی بر گرفته از مولم تازی: درد ناک مونث مولم
فرهنگ لغت هوشیار
معلمه در فارسی مونث معلم: آتون مونث معلم خانم معلم خانم آموزگار، جمع معلمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
بیدادی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
مسلحه در فارسی: زینه گاه، دید گاه، گروه زینه داران، سهمگاه جای سهمگین جایی ترسناک که لازم باشد سلاح با خود بردارند، محل سلاح پوشیدن، محل دیدبان دیدگاه، گروه سلاحدار نگهبانان مسلح: مسلحه تمیشه شمربن عبدالله الخزاعی با هزار نفر عرب، جمع مسالح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلطه
تصویر مسلطه
مونث مسلط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلما
تصویر مسلما
بی برو برگرد بی چون و چرا قطعایقینا محققا، مسلما فردا خواهد آمد
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده تاشت بودن راست بودن، بخشودگی ساو (مالیات) مسلمان بودن مسلمانی مسلم بودن قطعیت، حجت بودن، بخشودگی مالیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسالمه
تصویر مسالمه
مسالمت در فارسی: دو سترفتاری آشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مظلمه
تصویر مظلمه
((مَ لَ مَ یا مِ))
دادخواهی، جمع مظالم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلما
تصویر مسلما
بی گمان
فرهنگ واژه فارسی سره