جدول جو
جدول جو

معنی مسلم - جستجوی لغت در جدول جو

مسلم
(پسرانه)
پیرو دین اسلام، مسلمان، نام پسر عقیل و برادرزاده علی (ع)، فرستاده امام حسین به سوی کوفیان
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
فرهنگ نامهای ایرانی
مسلم
گردن نهاده، بیگمان، روشن
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
فرهنگ واژه فارسی سره
مسلم
مسلمان، پیرو دین اسلام، آنکه دین اسلام دارد
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
فرهنگ فارسی عمید
مسلم
قبول شده، پذیرفته
آسان مثلاً مفت و مسلّم
حقیقی، سزاوار، شایسته
ممکن
سالم
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
فرهنگ فارسی عمید
مسلم
باور کرده، تسلیم شده، پذیرفته کسی که متدین به دین اسلام باشد، مسلمان
فرهنگ لغت هوشیار
مسلم
((مُ لِ))
مسلمان
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
فرهنگ فارسی معین
مسلم
((مُ سَ لَّ))
باور کرده شده، تسلیم شده، حتمی، قطعی
تصویری از مسلم
تصویر مسلم
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
(دخترانه)
مؤنث مسلم، پیرو دین اسلام، مسلمانان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از مسلما
تصویر مسلما
بی گمان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
مؤنث واژۀ مسلم
فرهنگ فارسی عمید
در تازی نیامده تاشت بودن راست بودن، بخشودگی ساو (مالیات) مسلمان بودن مسلمانی مسلم بودن قطعیت، حجت بودن، بخشودگی مالیاتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلمه
تصویر مسلمه
زن مسلمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلما
تصویر مسلما
بی برو برگرد بی چون و چرا قطعایقینا محققا، مسلما فردا خواهد آمد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلم
تصویر اسلم
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلط
تصویر مسلط
چیره، چیره دست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسلخ
تصویر مسلخ
کشتارگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
تفنگدار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از معلم
تصویر معلم
آموزگار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تسلم
تصویر تسلم
پذیرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مولم
تصویر مولم
درد آورنده، دردناک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلم
تصویر معلم
تعلیم داده شده، آموخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مظلم
تصویر مظلم
تاریک، بسیار تاریک، شب تاریک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معلم
تصویر معلم
تعلیم دهنده، آموزاننده، آموزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلط
تصویر مسلط
تسلط یافته، پیروز، چیره، برگمارده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تسلم
تصویر تسلم
پذیرفتن، چیزی را دریافت کردن، اسلام آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسام
تصویر مسام
سوراخ های زیر پوست بدن که عرق از آن ها دفع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسلح
تصویر مسلح
کسی که سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
فرهنگ فارسی عمید
جمع سم، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسم (مسمم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع مسامات. توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند. یا مسام جسد. سوراخهای بن موی. یا مسام جلد. سوراخهای پوست (بشره) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسهم
تصویر مسهم
پر چانه پر گوی چادر راهراه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوم
تصویر مسوم
نشان و علامت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
آرامش دهنده، سیمین اسب: در اسپدوانی تسلی دهنده: سبب اعتبار و وسیلت تجربت و سرمایه معیشت ومسلی هموم و مفرح هر مغموم است، سومین اسب مسابقه
فرهنگ لغت هوشیار
روش، طریقت، طریقه، خط عبور، راه گذر گاه راه، روش ینگ جای سلوک محل عبور راه: خندق و میدان به پیش او یکی است چاه و خندق پیش او خوش مسلکی است. (مثنوی)، روش طریقه: مسلک سیاسی، جمع مسالک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلق
تصویر مسلق
زبان آور، بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلع
تصویر مسلع
راهنما
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلط
تصویر مسلط
برگماشته، زور آور، غالب، مستولی
فرهنگ لغت هوشیار