- مسلم (پسرانه)
- پیرو دین اسلام، مسلمان، نام پسر عقیل و برادرزاده علی (ع)، فرستاده امام حسین به سوی کوفیان
معنی مسلم - جستجوی لغت در جدول جو
- مسلم
- گردن نهاده، بیگمان، روشن
- مسلم
- مسلمان، پیرو دین اسلام، آنکه دین اسلام دارد
- مسلم
- قبول شده، پذیرفته
آسان مثلاً مفت و مسلّم
حقیقی، سزاوار، شایسته
ممکن
سالم
- مسلم
- باور کرده، تسلیم شده، پذیرفته کسی که متدین به دین اسلام باشد، مسلمان
- مسلم ((مُ لِ))
- مسلمان
- مسلم ((مُ سَ لَّ))
- باور کرده شده، تسلیم شده، حتمی، قطعی
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
بی گمان
مؤنث واژۀ مسلم
در تازی نیامده تاشت بودن راست بودن، بخشودگی ساو (مالیات) مسلمان بودن مسلمانی مسلم بودن قطعیت، حجت بودن، بخشودگی مالیاتی
زن مسلمان
بی برو برگرد بی چون و چرا قطعایقینا محققا، مسلما فردا خواهد آمد
سلامت، سالم تر، درست تر، سلیم تر، بی گزندتر، بسلامت تر
چیره، چیره دست
کشتارگاه
تفنگدار
آموزگار
پذیرفتن
درد آورنده، دردناک
تعلیم داده شده، آموخته شده
تاریک، بسیار تاریک، شب تاریک
تعلیم دهنده، آموزاننده، آموزگار
تسلط یافته، پیروز، چیره، برگمارده شده
پذیرفتن، چیزی را دریافت کردن، اسلام آوردن
سوراخ های زیر پوست بدن که عرق از آن ها دفع می شود
کسی که سلاح جنگ با خود دارد، سلاح دار، سلاح پوشیده
جمع سم، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسم (مسمم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع مسامات. توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند. یا مسام جسد. سوراخهای بن موی. یا مسام جلد. سوراخهای پوست (بشره) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
پر چانه پر گوی چادر راهراه
نشان و علامت گذاشته شده
آرامش دهنده، سیمین اسب: در اسپدوانی تسلی دهنده: سبب اعتبار و وسیلت تجربت و سرمایه معیشت ومسلی هموم و مفرح هر مغموم است، سومین اسب مسابقه
روش، طریقت، طریقه، خط عبور، راه گذر گاه راه، روش ینگ جای سلوک محل عبور راه: خندق و میدان به پیش او یکی است چاه و خندق پیش او خوش مسلکی است. (مثنوی)، روش طریقه: مسلک سیاسی، جمع مسالک
زبان آور، بلند آواز
راهنما
برگماشته، زور آور، غالب، مستولی