جدول جو
جدول جو

معنی مسلات - جستجوی لغت در جدول جو

مسلات
(مَ)
مسلاه. سبب تسلی و خرسندی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مسلاه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مرسلات
تصویر مرسلات
هفتاد و هفتمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۵۰ آیه، عرف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسبلات
تصویر مسبلات
مسبل ها، چیزهایی که در راه خدا داده شود، جمع واژۀ مسبل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محلات
تصویر محلات
محله ها، قسمتهایی از شهر با چندین خیابان، کوچه ها و مغازه ها، کوی ها، برزن ها، جمع واژۀ محله
فرهنگ فارسی عمید
(مُ)
جمع واژۀ مسل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لا)
جمع واژۀ محله. رجوع به محله شود: و مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد. (چهارمقاله چ دانشگاه ص 155)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَلْ لَ)
نام شهرستانی است، در 265هزارگزی جنوب باختری تهران و 28هزارگزی باختردلیجان و 6 هزارگزی شمال راه دلیجان به خمین. در دامنۀ کوه سرچشمه واقع است و مرکز آن نیز که شهرکی است همین نام دارد و از دو قصبۀ بالا و پائین تشکیل شده و در حدود 12500 تن سکنه دارد. عده قرای محلات 55 و جمعیت کل حدود 228000هزار نفر است. محلات سابقاً مرکز بخش و تابع شهرستان گلپایگان بوده در سال 1326 ه. ش. تبدیل به شهرستان شد. بخش خمین و دلیجان تابع این شهرستان است. آثار باستانی محلات به شرح زیر است: الف: محراب امام زاده یحیی که ادارۀ باستان شناسی تاریخ بنای آن را در سال 709 هجری قمری ثبت نموده است. ب:بنای دو امام زاده جنب یکدیگر یکی در پائین به نام شاهزاده موسی و دیگری عبداﷲ که از بناهای دورۀ صفویه است. ج: قلعۀ معروف آقاخان محلاتی، واقع در شمال محلات پائین قلعه ای مهم و قدیمی است و مساحت داخل قلعه در حدود یکصدهزار متر مربع و دارای باغ و ساختمانهای قابل ملاحظه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
جمع واژۀ مسلمه. (ناظم الاطباء). رجوع به مسلمه شود:
برنخوانده خلق پنداری همی
مسلمات و مؤمنات قائنات.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ)
جمع واژۀ مسلّمه. (اصطلاح منطق) آن مقدمه ها که چون خصم تسلیم کند پس بروی به کار داری، خواهی حق یا مشهور یا مقبول باش و خواهی مباش. مسلمات مشهور یک تنند که خصم است و مشهور است مسلم جماعت مردم. (دانشنامۀعلائی صص 53- 54). مشهورات و مسلمات مقدمۀ قیاس جدلی اند. (دانشنامۀ علائی ص 55). نام مجموع سیزده صنف از شانزده صنف تصدیقات مقدماتی یا مبادی قیاسات. (ازاساس الاقتباس ص 345 و صص 347-348). مقدماتی که مخاطب اعتراف به آن دارد هرچند مطابق با واقع نباشد و فرق آن با مشهورات آن است که در مشهورات اعتراف عامه معتبر است و در مسلمات تنها اعتراف مخاطب بسنده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). قضایائی که صحت آنها را خصم معتقد و یا در علم دیگری مبرهن شده است. مسلمیّات
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسلات. تسلی و دلنوازی. (ناظم الاطباء). سبب تسلی و خرسندی. و رجوع به مسلات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بلیغ و بلندآواز. مسلق. مصلاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قوی سخن. (مهذب الاسماء). و رجوع به مسلق و مصلاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ / مِ)
شتر پس آرنده بار را. (منتهی الارب). الجمل الذی یؤخر حمله. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خرمابنی که بیخ شاخه های آن رفته باشد. (منتهی الارب) ، مسلاس القیاد، منقاد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
روغن گداخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ ما)
رسم الخطی از مسماه. تأنیث مسمی. نامیده شده. اسم گذاشته. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مسماه و مسمی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آنچه از وی گوشت برگرفته باشند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، جداکرده. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، سرسترده. (منتهی الارب) : رجل مسلوت، مرد سرسترده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ)
ج مسهل و مسهله. داروهای مسهل. چیزهائی که شکم را می راند و اسهال می آورد. (ناظم الاطباء). ادویۀ مسهله
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دندان کلید. ج، مسالیط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کدۀ کلید. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسبک کلید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
پشته های سنگ است. بدیار ضباب وآن را حسله و حسیله نیز نامند. و بعضی گفته اند کوههای سپید است به جنب رمل الغضا. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(مُ حِلْ لا)
دیگ و دستاس و دلو و مشک و کاسه و کارد و تبر و آتش زنه مجموعاً. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ سَ)
جمع واژۀ اسله
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نا)
مسناه. رجوع به مسناه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسلاط
تصویر مسلاط
دندانه کلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلاق
تصویر مسلاق
زبان آور، بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسلمه، زنان مسلمان، جمع مسلمه، باور شده ها آشکاره ها جمع مسلمه: جمیع مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای، جمع مسلمه، مقدمه هایی بود که چون خصم تسلیم کند بروی بکارداری خواهی حق یا مشهور یا مقبول باش و خواهی مباش: و مسلمات مقدمه قیاس جدلی اند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسهله، شکمروانان جمع مسهله (مسهل) داروهایی که جهت سهولت عمل دفع روده ها استعمال شوند ادویه مسهله
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسره، شادی ها خرمی ها دوشش ها جمع مسرت شادیها سرورها: زمام تصرفی در مصالح و مفاسد و مسرات و مساآت در دست اختیار ایشان بدان جهت نهادند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسبله، در راه خدا داده ها دهش ها در راه خدا جمع مسبله چیزهایی که در راه خدا داده میشود: و ارتفاع آن چون سایر موقوفات و مسبلات ممالک بمصارف استحقاق و محال استیجاب صرف فرموده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسالت
تصویر مسالت
درخواست، استدعا، تقاضا پرسیدن، پرسش
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مرسله، فرستادگان و: اسپان، باد ها، فرشتگان، جمع مرسله، فرستندگان جمع مرسله (مرسل)، فرشتگان، بادها، اسبان اسبها، جمع مرسله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلات
تصویر مخلات
توبره که بادانه پرکرده بدهان اسب بندند علف دان، چنته
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محله محله ها کویها: مرا مردی می باید که غرفات و محلات گرگان را همه شناسد، جمع محله، کوی ها بر زن ها
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مجله، مجموعه ای از مقالات متنوع و گوناگون که هر هفته یا ماهی یکبار چاپ می شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از معلات
تصویر معلات
((مَ))
بزرگی، شرف و رفعت، جمع معالی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مخلات
تصویر مخلات
((مِ))
توبره، چنته
فرهنگ فارسی معین