جدول جو
جدول جو

معنی مسلاء - جستجوی لغت در جدول جو

مسلاء
(مَ)
روغن گداخته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مَ بَءْ)
راه کوه. (منتهی الارب). راه، یا راه در کوه. (اقرب الموارد) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
زکام. (منتهی الارب). زکام و گرانی که از امتلا عارض گردد. (ناظم الاطباء). زکامی که از امتلا عارض گردد. (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ ملاءه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به ملاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُلْ لا)
بسیار پر یعنی پر بسیار از علم. مأخوذ از ملؤ، که به معنی پری است چنانکه کبّار به معنی بسیار بزرگ. فارسیان این قسم الف ممدوده را مقصوره خوانند مگر در اضافت و وصفیت. (از غیاث). و رجوع به ملاّ شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جمع واژۀ ملی ٔ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). رجوع به ملی ٔ شود، جمع واژۀ ملاّن و ملاّنه و ملأی (م آ) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به ملاّن شود
لغت نامه دهخدا
(صَءْمْ)
مصدر میمی است فعل ساء را. (اقرب الموارد). مساءه. سوء. رجوع به سوء و مساءه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
شبانگاه، خلاف صباح. (منتهی الارب). وقت شام. (غیاث) (آنندراج). خلاف صباح، و آن را مابین ظهر تا مغرب دانسته اند، لذا گفته اند که مساء بر دو گونه است: هنگام زوال و مایل گردیدن آفتاب و هنگام غروب آن. (اقرب الموارد). شام. شب. شبانگاهان. مقابل غداه (بامداد) از نیم روز تا شب. و رجوع به مسا شود: أتیته مساء أمس، آمدم او را شبانگاه دیروز. (منتهی الارب) ، یعنی دیروز هنگام مساء. (اقرب الموارد).
- مساءالخیر، شب به شما خوش. شب بخیر. عصر بخیر.
- مسأکم بالخیر، شب شما خوش. شب شما بخیر. عصر شما بخیر.
، چون از کسی تطیر کنند و او را به فال بد گیرند، گویند: مسأاﷲ لا مساؤک یا لامسأک، به رفع و نصب، رفع آن به تقدیر ’لنا’ و نصب به تقدیر ’نرجو’، زیرا در نزد عرب، مساء کنایه از شر و گرفتاری وصباح کنایه از خیر و شادی بوده است. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُلْ لا)
ته خرما. (غیاث) (منتهی الارب) (آنندراج). ته خرما. الوات سلاه. (مهذب الاسماء) ، مرغی است. (آنندراج) (منتهی الارب). یک نوع مرغی است. (ناظم الاطباء) ، نوعی از پیکان به شکل خار خرما. (آنندراج) (منتهی الارب). قسمی از نیزه که شبیه است بخار خرمابن. ج، سلاه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
روغن کشی. اسم است مصدر را. ج، اسلئه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
مطلی ̍، زمین نرم که عضاه رویاند. ج، مطالی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). زمین نرم. ج، مطالی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث املس، یعنی تابان و نرم. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، می آسان در خوردن. (منتهی الارب) (آنندراج). می که به نرمی و آسانی در گلو فرورود. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شیر ترش که در شیر خالص آمیزند تا دفزک شود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سنه ملساء، سال بدون گیاه. ج، امالس. امالیس. (از اقرب الموارد) ، قوس ملساء، کمانی که در آن شکافی نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث امیل، زن کج و خمیده در خلقت. (ناظم الاطباء) ، نوعی از دستار بستن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، نوعی از شانه کردن. (ناظم الاطباء). نوعی از شانه کردن که عقاص در آن ممکن نباشد. (منتهی الارب) (آنندراج) : ممیلات، زنان که در رفتن سرین و دوش را می جنبانند یا آنکه دیگران را شانه میلاء می کند. (منتهی الارب) ، ناقۀ خمیده کوهان، ریگ تودۀ ستبر و دفزک، درخت بسیارشاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
غوک چوب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دو چوب که کودکان با آنها بازی کنند. مقلی (م لا) . (از اقرب الموارد). الک دولک. قله. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زن باریک رش دست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
تیر که بدان دوراندازی و بلندافکنی آموزند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ رَ نَ)
خریدن می را جهت باز فروختن. یا عام است. (منتهی الارب). خمر خریدن بهر خوردن. (تاج المصادر بیهقی). خریدن خمر برای خوردن آن، و اگر خریدن برای حمل کردن به شهر دیگری باشد فعل آن سبا به صورت ناقص به کار رود و این فعل خاص خمر است. (اقرب الموارد) ، تازیانه زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سوختن پوست را بوسیلۀ آتش. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، برکندن و سلاخی کردن پوست را. (اقرب الموارد) ، داغ کردن و تغییر وضع دادن آتش یا آفتاب یا حرکت یا تب پوست را یا انسان را. (اقرب الموارد) ، مصافحه کردن. (اقرب الموارد) ، جرأت کردن بر سوگند دروغ و اهمیت ندادن به آن. (اقرب الموارد). سب ء. سباء. رجوع به سب ء و سباء شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مستوی و هموار و زیبا: ساق ٌ مسداء. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(عَ تَ)
پر شدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسلاه. سبب تسلی و خرسندی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مسلاه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
خرمابنی که بیخ شاخه های آن رفته باشد. (منتهی الارب) ، مسلاس القیاد، منقاد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
دندان کلید. ج، مسالیط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). کدۀ کلید. (یادداشت مرحوم دهخدا). اسبک کلید. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بلیغ و بلندآواز. مسلق. مصلاق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). قوی سخن. (مهذب الاسماء). و رجوع به مسلق و مصلاق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مسل. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسلات. تسلی و دلنوازی. (ناظم الاطباء). سبب تسلی و خرسندی. و رجوع به مسلات شود
لغت نامه دهخدا
(رُ سَ)
جمع واژۀ رسول. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به رسول شود، جمع واژۀ رسیل. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رسیل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مؤنث أمسح. (از اقرب الموارد). رجوع به أمسح شود، زمین هموار سنگریزه ناک که در آن گیاه نباشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مساح و مساحی. (اقرب الموارد) ، زمین سرخ. (از اقرب الموارد) ، زن لاغر سرین خردپستان. (منتهی الارب). رسحاء. (اقرب الموارد). و رجوع به رسحاء شود، زن یک چشمه. (منتهی الارب). عوراء. (اقرب الموارد) ، زن برابر و هموار پای. (منتهی الارب) ، زن بسیار سیرکننده در سیاحت خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زن بسیار دروغگوی. (منتهی الارب). کذابه. (اقرب الموارد) ، زن که ران او بهم ساید. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ سَ)
جمع واژۀ فسل. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فسل شود
لغت نامه دهخدا
(غُ سَ)
جمع واژۀ غسیل. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به غسیل شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سلی ̍. یارکها
لغت نامه دهخدا
(دُ / دِرَ شَ دَ / دِ)
فراموشانیدن کسی را چیزی. فراموش کنانیدن کسی را چیزی: اسلاه عنه. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(بُسَ)
جمع واژۀ بسبل. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسلاق
تصویر مسلاق
زبان آور، بلند آواز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحاء
تصویر مسحاء
زمین هموار، زن خرد پستان، ساییده ران، دروغگوی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسلاط
تصویر مسلاط
دندانه کلید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساء
تصویر مساء
((مَ))
شبانگاه، اوّل شب، جمع امسیه
فرهنگ فارسی معین