جدول جو
جدول جو

معنی مسقوم - جستجوی لغت در جدول جو

مسقوم(مَ)
بیمار. مریض. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مسقوم
بیمار
تصویری از مسقوم
تصویر مسقوم
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متقوم
تصویر متقوم
قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرقوم
تصویر مرقوم
نوشته شده، خط دار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقسوم
تصویر مقسوم
قسمت شده، تقسیم شده، بخش شده، در ریاضیات عددی که بر عدد دیگر تقسیم شده، بخشی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقوم
تصویر مقوم
آنکه کجی چیزی را راست کند، راست کننده، قیمت کننده، ارزیاب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
زهرآلود، دارای اثرات زیانبار و ناخوشایند مثلاً فضای مسموم سیاسی
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
کشته شده به زهر. (ناظم الاطباء) (غیاث). زهرداده شده. (از منتهی الارب). زهرداده. (دهار). زهرخورانیده، زهرخورده. (ناظم الاطباء). زهر در بدن درآمده. کسی که او زهر خورده باشد. (آنندراج) ، زهردار: طعام مسموم، طعام که زهر دارد. (ناظم الاطباء). طعام زهرکرده. (از منتهی الارب) (آنندراج). زهرآلود. زهرآگین. سم دار. به زهر آلوده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گروهی گفتند مرغی چند بریان نزدیک وی بردند و مسموم بود. بخورد از آن و مرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 433). چون خمرۀ شهد مسموم است که چشیدن آن کام خوش کند، لیکن عاقبت به هلاکت کشد. (کلیله و دمنه).
نشاید برد سعدی جان ازاین کار
مسافر تشنه و جلاب مسموم.
سعدی.
، باد گرم زده. سام زده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سموم زده. (دهار) : یوم مسموم، روز باد گرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). روزی که در آن باد گرم آید. (مهذب الاسماء) : روزی مسموم، روزی که در او باد گرم آید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، درد گرفته: بعیر مسموم، اشتری دردگرفته. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیمار غنج، و مرد بسیاربیماری. (منتهی الارب). کثیرالسقم. (اقرب الموارد). بسیار بیماری. (دهار). بیمارناک. بیمارگن. بیمارگین. بیمارژون. ممراض، سالی بیماری ناک. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خرمای افتاده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ وی ی)
کشت آب خورده و کشت آبی، خلاف عدی. کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب). در مقابل مظمأی که آسمان آن را آبیاری می کند. (از اقرب الموارد). کشت بر آب رود و کاریز. (مهذب الاسماء). کشت که آب رود و چشمه خورد. مسقاوی. مسقی. آبی. مقابل دیم و دیمی و مظمی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سهام زده. بعیر مسهوم، شتر سهام زده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). شتر گرفتار بیماری سهام، شتر گرمازده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مارگزیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). سلیم. (منتهی الارب) ، پیراسته: أدیم مسلوم، پوست پیراسته به برگ سلم. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). ادیمی پیراسته به سلم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
به لغت عجمۀ اندلس، زراوند طویل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سجم و سجوم. رجوع به سجم و سجوم شود، شتر ماده که وقت دوشیدن پایها را فراخ داردو سر را بلند. (منتهی الارب) ، ریزان ازاشک و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سدم، فحل مسدوم، گشن تیزشهوت. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به مسدّم و سدم شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَوْ وِ)
قیمت شده. (ناظم الاطباء)، قیمتی و گرانبها. (از فرهنگ فارسی معین) : تا این غایت (قریب) به صد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیهای معظم و مزارع مغل و باغهای پرنعمت و... بمجرد شبهتی که در نقل ملک بازنمودند به مدعیان (آن) باز فرموده است. (المعجم چ دانشگاه ص 15)، استوار شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، اصلاح کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ وِ)
نعت فاعلی از مساومه. آنکه متاعی را زیاده از آنچه دیگری خریده است میخرد. (ناظم الاطباء). رجوع به مساومه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
پیوند خشک گردیده، صلب عقیم. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، رجل معقوم، مردی که فرزند نتواند آورد. (از ذیل اقرب الموارد). و رجوع به عقیم شود
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
به جای ’من القوم’ نویسند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نیک اندوهگین و شکسته حال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیارحزن. (تاج المصادر بیهقی). سخت اندوهناک و پریشان حال. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بخش کرده شده. (آنندراج). بخش بخش شده و قسمت شده. (ناظم الاطباء). بخش شده. بخشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لها سبعه ابواب لکل باب منهم جزء مقسوم. (قرآن 44/15). زمین مقسوم است به چهار قسم به دو دایره یکی را دایره الآفاق خوانند دو دیگر را خط الاستوا خوانند. (حدود العالم). هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود العالم).
بس قلق نیستم همی دانم
رزق مقسوم و بخت مقدور است.
مسعودسعد.
دیده بی دیدگان به رأی العین
شکل مقسوم و صورت مقدور.
مسعودسعد.
آنچه اندر ازل مقسوم بود خوردم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 34). خوردن بیش از رزق مقسوم. (گلستان). رزق اگر چه مقسوم است به اسباب حصول آن تعلق شرط است. (گلستان). جملۀ امور مقدر و مقسوم اند به تقدیر مشیت کامله و قسمت عادله. (مصباح الهدایه چ همایی ص 396). توسل و توصل به رزق مقسوم نجویند. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 248). و در وصول رزق مقسوم از مبداء حیات تا اجل معلوم. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 261).
رزق مقسوم و وقت معلوم است
ساعتی بیش و لحظه ای پس نیست.
ابن یمین.
اگر چه رزق مقسوم است می جوی
که خوش فرمود این معنی معزی
که یزدان رزق اگر بی سعی دادی
به مریم کی ندا کردی که ’هزی’.
ابن یمین.
- رزق مقسوم، روزی نهاده. رزق مقدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به رزق مقسوم شود.
، (اصطلاح حساب) آن را که همی بخشی مقسوم خوانند. (التفهیم). آن عدد که بخش شود به عددی دیگر. مقابل مقسوم علیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بخشی. (واژه های نو فرهنگستان ایران).
- مقسوم علیه، آنکه بر او بخشی. (التفهیم). آن عدد که عددی دیگر به آن بخش می شود مانند 12 در ’12: 60’. مقابل مقسوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران کلمه ’بخشیاب’ رابجای این کلمه پذیرفته است.
- مقسوم علیهم، اشیا یا اشخاصی که چیزی به آنان بخش شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
- مقسوم علیه مشترک، هرگاه دو یا چند عدد بطور مشترک بر چند عدد قابل قسمت باشند مانند 48 و 36 که هردو بر 1، 2، 3، 4، 6 و 12 قابل قسمت می باشند در این صورت عددهای 1، 2، 3، 4، 6 و 12 را مقسوم علیه مشترک عددهای 48 و 36 نامند. فرهنگستان ایران ’بخشیاب مشترک’ را بجای این ترکیب پذیرفته است.
- بزرگترین مقسوم علیه مشترک، در میان مقسوم علیه های مشترک دو یا چند عدد، آن عددکه از همه بزرگتر است بزرگترین مقسوم علیه مشترک آن عددها نامیده می شود چنانکه در مثال مقسوم علیه مشترک عدد 12 بزرگترین مقسوم علیه مشترک 36 و 48 به شمار می آید. رجوع به ترکیب قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از رقم. رجوع به رقم شود، خطدار. (منتهی الارب). مکتوب، نگارش یافته و نگاشته شده. (ناظم الاطباء). نوشته شده. مسطور:
الف را بر اعداد مرقوم بینی
که اعداد فرعند و او اصل والا.
خاقانی.
نه سوره از پی ابجد همی شود مرقوم
نه معنی از پی اسما همی شود پیدا.
خاقانی.
- کتاب مرقوم، نامۀ مهر کرده. (منتهی الارب) : و ماادری̍ک ما سجین، کتاب مرقوم. (قرآن 8/83 و 9). و ما ادرای̍ک ماعلیون، کتاب مرقوم. (قرآن 19/83 و20).
، بیان شده و توصیف شده، شمرده شده و در پیش ذکر شده. (ناظم الاطباء) ، ثور و حمار وحش مرقوم القوائم، که پاهایش خطدار به سیاهی باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مقسوم
تصویر مقسوم
بخش و قسمت کرده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
کشته شده به زهر، زهر داده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرقوم
تصویر مرقوم
خط دار، مکتوب، نگارش یافته
فرهنگ لغت هوشیار
باز دارنده، سخن آموزنده راست شونده، گرانبها راست شونده قوام گیرنده، قیمتی گرانبها: تا این غایت (قریب) بصد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم ازدیههای معظم و مزارع مغل... بمجرد شبهتی که در نقل ملک آن باز نمودند بمدعیان (آن) باز فرموده است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسوم
تصویر مسوم
نشان و علامت گذاشته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقسوم
تصویر مقسوم
((مَ))
قسمت شده، بخش بخش شده، عددی که بر عدد دیگر تقسیم شده، علیه عددی که عدد دیگر بر آن تقسیم شده، بخشیاب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسموم
تصویر مسموم
((مَ))
زهرخورده، آلوده به زهر، سمّی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مرقوم
تصویر مرقوم
((مَ))
نوشته شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متقوم
تصویر متقوم
((مُ تَ قّ وِّ))
راست شونده، قوام گیرنده، در فارسی قیمتی، گران بها
فرهنگ فارسی معین
اسم مکتوب، نامه، نبشته، مرقومه، نوشته، نوشته شده
متضاد: مسموع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زهرآلود، زهردار، زهرآگین، زهری، سم آلود، سمی، زهرخورده، سم خورده، چیزخور، مشوب، زیان بار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بخشی، قسمت شده، بخش شده
متضاد: مقسوم علیه
فرهنگ واژه مترادف متضاد