کشته شده به زهر. (ناظم الاطباء) (غیاث). زهرداده شده. (از منتهی الارب). زهرداده. (دهار). زهرخورانیده، زهرخورده. (ناظم الاطباء). زهر در بدن درآمده. کسی که او زهر خورده باشد. (آنندراج) ، زهردار: طعام مسموم، طعام که زهر دارد. (ناظم الاطباء). طعام زهرکرده. (از منتهی الارب) (آنندراج). زهرآلود. زهرآگین. سم دار. به زهر آلوده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گروهی گفتند مرغی چند بریان نزدیک وی بردند و مسموم بود. بخورد از آن و مرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 433). چون خمرۀ شهد مسموم است که چشیدن آن کام خوش کند، لیکن عاقبت به هلاکت کشد. (کلیله و دمنه). نشاید برد سعدی جان ازاین کار مسافر تشنه و جلاب مسموم. سعدی. ، باد گرم زده. سام زده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سموم زده. (دهار) : یوم مسموم، روز باد گرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). روزی که در آن باد گرم آید. (مهذب الاسماء) : روزی مسموم، روزی که در او باد گرم آید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، درد گرفته: بعیر مسموم، اشتری دردگرفته. (مهذب الاسماء)
کشته شده به زهر. (ناظم الاطباء) (غیاث). زهرداده شده. (از منتهی الارب). زهرداده. (دهار). زهرخورانیده، زهرخورده. (ناظم الاطباء). زهر در بدن درآمده. کسی که او زهر خورده باشد. (آنندراج) ، زهردار: طعام مسموم، طعام که زهر دارد. (ناظم الاطباء). طعام زهرکرده. (از منتهی الارب) (آنندراج). زهرآلود. زهرآگین. سم دار. به زهر آلوده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : گروهی گفتند مرغی چند بریان نزدیک وی بردند و مسموم بود. بخورد از آن و مرد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 433). چون خمرۀ شهد مسموم است که چشیدن آن کام خوش کند، لیکن عاقبت به هلاکت کشد. (کلیله و دمنه). نشاید برد سعدی جان ازاین کار مسافر تشنه و جلاب مسموم. سعدی. ، باد گرم زده. سام زده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سَموم زده. (دهار) : یوم مسموم، روز باد گرم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). روزی که در آن باد گرم آید. (مهذب الاسماء) : روزی مسموم، روزی که در او باد گرم آید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، درد گرفته: بعیر مسموم، اشتری دردگرفته. (مهذب الاسماء)
کشت آب خورده و کشت آبی، خلاف عدی. کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب). در مقابل مظمأی که آسمان آن را آبیاری می کند. (از اقرب الموارد). کشت بر آب رود و کاریز. (مهذب الاسماء). کشت که آب رود و چشمه خورد. مسقاوی. مسقی. آبی. مقابل دیم و دیمی و مظمی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
کشت آب خورده و کشت آبی، خلاف عدی. کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب). در مقابل مظمأی که آسمان آن را آبیاری می کند. (از اقرب الموارد). کشت بر آب رود و کاریز. (مهذب الاسماء). کشت که آب رود و چشمه خورد. مسقاوی. مسقی. آبی. مقابل دیم و دیمی و مظمی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نعت مفعولی از سجم و سجوم. رجوع به سجم و سجوم شود، شتر ماده که وقت دوشیدن پایها را فراخ داردو سر را بلند. (منتهی الارب) ، ریزان ازاشک و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از سجم و سجوم. رجوع به سجم و سجوم شود، شتر ماده که وقت دوشیدن پایها را فراخ داردو سر را بلند. (منتهی الارب) ، ریزان ازاشک و مانند آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
قیمت شده. (ناظم الاطباء)، قیمتی و گرانبها. (از فرهنگ فارسی معین) : تا این غایت (قریب) به صد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیهای معظم و مزارع مغل و باغهای پرنعمت و... بمجرد شبهتی که در نقل ملک بازنمودند به مدعیان (آن) باز فرموده است. (المعجم چ دانشگاه ص 15)، استوار شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، اصلاح کرده شده. (ناظم الاطباء)
قیمت شده. (ناظم الاطباء)، قیمتی و گرانبها. (از فرهنگ فارسی معین) : تا این غایت (قریب) به صد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم از دیهای معظم و مزارع مغل و باغهای پرنعمت و... بمجرد شبهتی که در نقل ملک بازنمودند به مدعیان (آن) باز فرموده است. (المعجم چ دانشگاه ص 15)، استوار شده. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین)، اصلاح کرده شده. (ناظم الاطباء)
بخش کرده شده. (آنندراج). بخش بخش شده و قسمت شده. (ناظم الاطباء). بخش شده. بخشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لها سبعه ابواب لکل باب منهم جزء مقسوم. (قرآن 44/15). زمین مقسوم است به چهار قسم به دو دایره یکی را دایره الآفاق خوانند دو دیگر را خط الاستوا خوانند. (حدود العالم). هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود العالم). بس قلق نیستم همی دانم رزق مقسوم و بخت مقدور است. مسعودسعد. دیده بی دیدگان به رأی العین شکل مقسوم و صورت مقدور. مسعودسعد. آنچه اندر ازل مقسوم بود خوردم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 34). خوردن بیش از رزق مقسوم. (گلستان). رزق اگر چه مقسوم است به اسباب حصول آن تعلق شرط است. (گلستان). جملۀ امور مقدر و مقسوم اند به تقدیر مشیت کامله و قسمت عادله. (مصباح الهدایه چ همایی ص 396). توسل و توصل به رزق مقسوم نجویند. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 248). و در وصول رزق مقسوم از مبداء حیات تا اجل معلوم. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 261). رزق مقسوم و وقت معلوم است ساعتی بیش و لحظه ای پس نیست. ابن یمین. اگر چه رزق مقسوم است می جوی که خوش فرمود این معنی معزی که یزدان رزق اگر بی سعی دادی به مریم کی ندا کردی که ’هزی’. ابن یمین. - رزق مقسوم، روزی نهاده. رزق مقدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به رزق مقسوم شود. ، (اصطلاح حساب) آن را که همی بخشی مقسوم خوانند. (التفهیم). آن عدد که بخش شود به عددی دیگر. مقابل مقسوم علیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بخشی. (واژه های نو فرهنگستان ایران). - مقسوم علیه، آنکه بر او بخشی. (التفهیم). آن عدد که عددی دیگر به آن بخش می شود مانند 12 در ’12: 60’. مقابل مقسوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران کلمه ’بخشیاب’ رابجای این کلمه پذیرفته است. - مقسوم علیهم، اشیا یا اشخاصی که چیزی به آنان بخش شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مقسوم علیه مشترک، هرگاه دو یا چند عدد بطور مشترک بر چند عدد قابل قسمت باشند مانند 48 و 36 که هردو بر 1، 2، 3، 4، 6 و 12 قابل قسمت می باشند در این صورت عددهای 1، 2، 3، 4، 6 و 12 را مقسوم علیه مشترک عددهای 48 و 36 نامند. فرهنگستان ایران ’بخشیاب مشترک’ را بجای این ترکیب پذیرفته است. - بزرگترین مقسوم علیه مشترک، در میان مقسوم علیه های مشترک دو یا چند عدد، آن عددکه از همه بزرگتر است بزرگترین مقسوم علیه مشترک آن عددها نامیده می شود چنانکه در مثال مقسوم علیه مشترک عدد 12 بزرگترین مقسوم علیه مشترک 36 و 48 به شمار می آید. رجوع به ترکیب قبل شود
بخش کرده شده. (آنندراج). بخش بخش شده و قسمت شده. (ناظم الاطباء). بخش شده. بخشیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : لها سبعه ابواب لکل باب منهم جزء مقسوم. (قرآن 44/15). زمین مقسوم است به چهار قسم به دو دایره یکی را دایره الآفاق خوانند دو دیگر را خط الاستوا خوانند. (حدود العالم). هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود العالم). بس قلق نیستم همی دانم رزق مقسوم و بخت مقدور است. مسعودسعد. دیده بی دیدگان به رأی العین شکل مقسوم و صورت مقدور. مسعودسعد. آنچه اندر ازل مقسوم بود خوردم. (مرزبان نامه چ قزوینی ص 34). خوردن بیش از رزق مقسوم. (گلستان). رزق اگر چه مقسوم است به اسباب حصول آن تعلق شرط است. (گلستان). جملۀ امور مقدر و مقسوم اند به تقدیر مشیت کامله و قسمت عادله. (مصباح الهدایه چ همایی ص 396). توسل و توصل به رزق مقسوم نجویند. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 248). و در وصول رزق مقسوم از مبداء حیات تا اجل معلوم. (مصباح الهدایه، ایضاً ص 261). رزق مقسوم و وقت معلوم است ساعتی بیش و لحظه ای پس نیست. ابن یمین. اگر چه رزق مقسوم است می جوی که خوش فرمود این معنی معزی که یزدان رزق اگر بی سعی دادی به مریم کی ندا کردی که ’هزی’. ابن یمین. - رزق مقسوم، روزی نهاده. رزق مقدر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به رزق مقسوم شود. ، (اصطلاح حساب) آن را که همی بخشی مقسوم خوانند. (التفهیم). آن عدد که بخش شود به عددی دیگر. مقابل مقسوم علیه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). بخشی. (واژه های نو فرهنگستان ایران). - مقسوم علیه، آنکه بر او بخشی. (التفهیم). آن عدد که عددی دیگر به آن بخش می شود مانند 12 در ’12: 60’. مقابل مقسوم. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). فرهنگستان ایران کلمه ’بخشیاب’ رابجای این کلمه پذیرفته است. - مقسوم علیهم، اشیا یا اشخاصی که چیزی به آنان بخش شده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). - مقسوم علیه مشترک، هرگاه دو یا چند عدد بطور مشترک بر چند عدد قابل قسمت باشند مانند 48 و 36 که هردو بر 1، 2، 3، 4، 6 و 12 قابل قسمت می باشند در این صورت عددهای 1، 2، 3، 4، 6 و 12 را مقسوم علیه مشترک عددهای 48 و 36 نامند. فرهنگستان ایران ’بخشیاب مشترک’ را بجای این ترکیب پذیرفته است. - بزرگترین مقسوم علیه مشترک، در میان مقسوم علیه های مشترک دو یا چند عدد، آن عددکه از همه بزرگتر است بزرگترین مقسوم علیه مشترک آن عددها نامیده می شود چنانکه در مثال مقسوم علیه مشترک عدد 12 بزرگترین مقسوم علیه مشترک 36 و 48 به شمار می آید. رجوع به ترکیب قبل شود
نعت مفعولی از رقم. رجوع به رقم شود، خطدار. (منتهی الارب). مکتوب، نگارش یافته و نگاشته شده. (ناظم الاطباء). نوشته شده. مسطور: الف را بر اعداد مرقوم بینی که اعداد فرعند و او اصل والا. خاقانی. نه سوره از پی ابجد همی شود مرقوم نه معنی از پی اسما همی شود پیدا. خاقانی. - کتاب مرقوم، نامۀ مهر کرده. (منتهی الارب) : و ماادری̍ک ما سجین، کتاب مرقوم. (قرآن 8/83 و 9). و ما ادرای̍ک ماعلیون، کتاب مرقوم. (قرآن 19/83 و20). ، بیان شده و توصیف شده، شمرده شده و در پیش ذکر شده. (ناظم الاطباء) ، ثور و حمار وحش مرقوم القوائم، که پاهایش خطدار به سیاهی باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از رقم. رجوع به رقم شود، خطدار. (منتهی الارب). مکتوب، نگارش یافته و نگاشته شده. (ناظم الاطباء). نوشته شده. مسطور: الف را بر اعداد مرقوم بینی که اعداد فرعند و او اصل والا. خاقانی. نه سوره از پی ابجد همی شود مرقوم نه معنی از پی اسما همی شود پیدا. خاقانی. - کتاب مرقوم، نامۀ مهر کرده. (منتهی الارب) : و مااَدری̍ک ما سجین، کتاب مرقوم. (قرآن 8/83 و 9). و ما ادرای̍ک ماعلیون، کتاب مرقوم. (قرآن 19/83 و20). ، بیان شده و توصیف شده، شمرده شده و در پیش ذکر شده. (ناظم الاطباء) ، ثور و حمار وحش مرقوم القوائم، که پاهایش خطدار به سیاهی باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
باز دارنده، سخن آموزنده راست شونده، گرانبها راست شونده قوام گیرنده، قیمتی گرانبها: تا این غایت (قریب) بصد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم ازدیههای معظم و مزارع مغل... بمجرد شبهتی که در نقل ملک آن باز نمودند بمدعیان (آن) باز فرموده است
باز دارنده، سخن آموزنده راست شونده، گرانبها راست شونده قوام گیرنده، قیمتی گرانبها: تا این غایت (قریب) بصد هزار دینار املاک نفیس و اسباب متقوم ازدیههای معظم و مزارع مغل... بمجرد شبهتی که در نقل ملک آن باز نمودند بمدعیان (آن) باز فرموده است