منسوب به مسقط. از مسقط. رجوع به مسقط شود، حلوای مسقطی، نوعی حلوا (شیرینی) از نشاسته و بادام، و اصل آن مسخته است و عرب مشاش گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نوعی شیرینی از نشاسته و هل که به شکل لوزی برند و زفت تر از راحهالحلقوم است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
منسوب به مسقط. از مسقط. رجوع به مسقط شود، حلوای مسقطی، نوعی حلوا (شیرینی) از نشاسته و بادام، و اصل آن مسخته است و عرب مشاش گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نوعی شیرینی از نشاسته و هل که به شکل لوزی برند و زفت تر از راحهالحلقوم است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
نام گونه ای شیرینی ایرانی از نشاسته و گلاب مسکتی نوعی شیرینی طرز تهیه: پنج سیر نشاسته گل را باآب سرد و گلاب خیسانده و خمیر کرده بصورت ماست در آورده و دو سه روز بحال خود میگذارند
نام گونه ای شیرینی ایرانی از نشاسته و گلاب مسکتی نوعی شیرینی طرز تهیه: پنج سیر نشاسته گل را باآب سرد و گلاب خیسانده و خمیر کرده بصورت ماست در آورده و دو سه روز بحال خود میگذارند
فروشنده کالای پست، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، پیلور، خرده فروش، سقط فروش، چرچی، پیله ور
فروشنده کالای پست، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، پیلَوَر، خُردِه فُروش، سَقَط فُروش، چَرچی، پیلِه وَر
روستایی است به ساحل دریای خزر. (منتهی الارب). رستاقی است در ساحل بحر خزر در نزدیکی باب الابواب که اهالی آن طایفه ای هستند از مسلمانان با قوت و شوکت، و در بین دربند و لگزستان واقع شده است. (از معجم البلدان)
روستایی است به ساحل دریای خزر. (منتهی الارب). رستاقی است در ساحل بحر خزر در نزدیکی باب الابواب که اهالی آن طایفه ای هستند از مسلمانان با قوت و شوکت، و در بین دربند و لگزستان واقع شده است. (از معجم البلدان)
منسوب به سقطفروشی یعنی خرده فروشی. (آنندراج) (غیاث). متاع نبهره فروش. (منتهی الارب). این انتساب فروش چیزهای بی اهمیت را میرساند مانند خرمهره و غیره. (الانساب)
منسوب به سقطفروشی یعنی خرده فروشی. (آنندراج) (غیاث). متاع نبهره فروش. (منتهی الارب). این انتساب فروش چیزهای بی اهمیت را میرساند مانند خرمهره و غیره. (الانساب)
تمامی ریگ توده و جایی که ریگ تنک گردیده و منقطع شود. (منتهی الارب) ، سبب افتادن و سقوط کردن: هذا مسقطه له من أعین الناس، این است سبب افتادن وی از چشم مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
تمامی ریگ توده و جایی که ریگ تنک گردیده و منقطع شود. (منتهی الارب) ، سبب افتادن و سقوط کردن: هذا مسقطه له من أعین الناس، این است سبب افتادن وی از چشم مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
از ’ق طو’، درنگ و تأخیر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از ’ق طی’) دول پرآبی که آهسته و اندک اندک از چاه برآید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطی شود
از ’ق طو’، درنگ و تأخیر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از ’ق طی’) دول پرآبی که آهسته و اندک اندک از چاه برآید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطی شود
جای افتادن. مسقط. (منتهی الارب). موضع سقوط. (از اقرب الموارد). - مسقط حجر، (اصطلاح هندسه) در اصطلاح هندسی، موقع عمودی است که از قسمت بالای شکلی بر قاعده آن خارج شود، و ممکن است مجازاً بر ارتفاع نیز اطلاق گردد، چه ارتفاع در واقع در موقعیت همین عمود قرار گرفته است، زیرا به تجربه ثابت شده است که اثقال بر سمت خطی که عمود بر سطح افق است، به مرکزعالم مایل هستند، و آن نیز عمود بر سطح موازی افق است، پس هرگاه از رأس آن ارتفاع، قطعه سنگی رها کنندموضع سقوط آن سنگ بر آن سطح، موقع همان عمود است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به التفهیم ص 10 شود
جای افتادن. مَسقَط. (منتهی الارب). موضع سقوط. (از اقرب الموارد). - مسقط حجر، (اصطلاح هندسه) در اصطلاح هندسی، موقع عمودی است که از قسمت بالای شکلی بر قاعده آن خارج شود، و ممکن است مجازاً بر ارتفاع نیز اطلاق گردد، چه ارتفاع در واقع در موقعیت همین عمود قرار گرفته است، زیرا به تجربه ثابت شده است که اثقال بر سمت خطی که عمود بر سطح افق است، به مرکزعالم مایل هستند، و آن نیز عمود بر سطح موازی افق است، پس هرگاه از رأس آن ارتفاع، قطعه سنگی رها کنندموضع سقوط آن سنگ بر آن سطح، موقع همان عمود است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به التفهیم ص 10 شود
نعت فاعلی از اسقاط. رجوع به اسقاط شود. ساقطکننده. اندازنده. (از اقرب الموارد). - داروی مسقط جنین، دارو که سبب افکندن بار شود. - مسقطالاجنه، بچه افکن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، زن که بچۀ ناتمام افکنده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سقطکننده
نعت فاعلی از اسقاط. رجوع به اسقاط شود. ساقطکننده. اندازنده. (از اقرب الموارد). - داروی مسقط جنین، دارو که سبب افکندن بار شود. - مسقطالاجنه، بچه افکن. (یادداشت مرحوم دهخدا). ، زن که بچۀ ناتمام افکنده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سقطکننده
کشت آب خورده و کشت آبی، خلاف عدی. کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب). در مقابل مظمأی که آسمان آن را آبیاری می کند. (از اقرب الموارد). کشت بر آب رود و کاریز. (مهذب الاسماء). کشت که آب رود و چشمه خورد. مسقاوی. مسقی. آبی. مقابل دیم و دیمی و مظمی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
کشت آب خورده و کشت آبی، خلاف عدی. کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب). در مقابل مظمأی که آسمان آن را آبیاری می کند. (از اقرب الموارد). کشت بر آب رود و کاریز. (مهذب الاسماء). کشت که آب رود و چشمه خورد. مسقاوی. مسقی. آبی. مقابل دیم و دیمی و مظمی. (یادداشت مرحوم دهخدا)