جدول جو
جدول جو

معنی مسقطی - جستجوی لغت در جدول جو

مسقطی
نوعی شیرینی که از شکر، نشاسته، گلاب، آب و روغن تهیه می شود
تصویری از مسقطی
تصویر مسقطی
فرهنگ فارسی عمید
مسقطی
(مَ قَ)
منسوب به مسقط. از مسقط. رجوع به مسقط شود، حلوای مسقطی، نوعی حلوا (شیرینی) از نشاسته و بادام، و اصل آن مسخته است و عرب مشاش گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نوعی شیرینی از نشاسته و هل که به شکل لوزی برند و زفت تر از راحهالحلقوم است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
مسقطی
نام گونه ای شیرینی ایرانی از نشاسته و گلاب مسکتی نوعی شیرینی طرز تهیه: پنج سیر نشاسته گل را باآب سرد و گلاب خیسانده و خمیر کرده بصورت ماست در آورده و دو سه روز بحال خود میگذارند
فرهنگ لغت هوشیار
مسقطی
((مَ قَ))
نوعی شیرینی شبیه ژله که از نشاسته وشکر و مواد معطر می سازند
تصویری از مسقطی
تصویر مسقطی
فرهنگ فارسی معین
مسقطی
حلوا، حلوای لاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسقط
تصویر مسقط
محل سقوط، جای افتادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسقط
تصویر مسقط
افکنده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقطی
تصویر سقطی
فروشنده کالای پست، فروشندۀ دوره گرد و خرده فروش که اشیای خرده ریزه مانند نخ، سوزن، مهره و مانند آن می فروشد، پیلور، خرده فروش، سقط فروش، چرچی، پیله ور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسقط
تصویر مسقط
سقط کننده، ازبین برنده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ قَ)
روستایی است به ساحل دریای خزر. (منتهی الارب). رستاقی است در ساحل بحر خزر در نزدیکی باب الابواب که اهالی آن طایفه ای هستند از مسلمانان با قوت و شوکت، و در بین دربند و لگزستان واقع شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
منسوب به سقطفروشی یعنی خرده فروشی. (آنندراج) (غیاث). متاع نبهره فروش. (منتهی الارب). این انتساب فروش چیزهای بی اهمیت را میرساند مانند خرمهره و غیره. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ طَ)
تأنیث مسقط. رجوع به مسقط شود.
- مسقطهالاحبال، داهیه و گرفتاری عظیم و بزرگ. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ طَ)
تمامی ریگ توده و جایی که ریگ تنک گردیده و منقطع شود. (منتهی الارب) ، سبب افتادن و سقوط کردن: هذا مسقطه له من أعین الناس، این است سبب افتادن وی از چشم مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قَطْ طی)
از ’ق طو’، درنگ و تأخیر نماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، (از ’ق طی’) دول پرآبی که آهسته و اندک اندک از چاه برآید. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به تقطی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ قِ)
جای افتادن. مسقط. (منتهی الارب). موضع سقوط. (از اقرب الموارد).
- مسقط حجر، (اصطلاح هندسه) در اصطلاح هندسی، موقع عمودی است که از قسمت بالای شکلی بر قاعده آن خارج شود، و ممکن است مجازاً بر ارتفاع نیز اطلاق گردد، چه ارتفاع در واقع در موقعیت همین عمود قرار گرفته است، زیرا به تجربه ثابت شده است که اثقال بر سمت خطی که عمود بر سطح افق است، به مرکزعالم مایل هستند، و آن نیز عمود بر سطح موازی افق است، پس هرگاه از رأس آن ارتفاع، قطعه سنگی رها کنندموضع سقوط آن سنگ بر آن سطح، موقع همان عمود است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به التفهیم ص 10 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
نعت فاعلی از اسقاط. رجوع به اسقاط شود. ساقطکننده. اندازنده. (از اقرب الموارد).
- داروی مسقط جنین، دارو که سبب افکندن بار شود.
- مسقطالاجنه، بچه افکن. (یادداشت مرحوم دهخدا).
، زن که بچۀ ناتمام افکنده باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سقطکننده
لغت نامه دهخدا
(مَ قا)
وقت و موقع سقی و آبیاری کردن زمین. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ وی ی)
کشت آب خورده و کشت آبی، خلاف عدی. کشت دشتی که از باران آب خورد. (منتهی الارب). در مقابل مظمأی که آسمان آن را آبیاری می کند. (از اقرب الموارد). کشت بر آب رود و کاریز. (مهذب الاسماء). کشت که آب رود و چشمه خورد. مسقاوی. مسقی. آبی. مقابل دیم و دیمی و مظمی. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ قی ی)
نعت مفعولی از سقی. (از اقرب الموارد). سیراب. (منتهی الارب) ، آبی. مقابل دیمی و مظمی و مظمأی. (یادداشت مرحوم دهخدا). و رجوع به مسقوی شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسقطه
تصویر مسقطه
مسقطه در فارسی مونث مسقط و فگاننده دارو های فگاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقط
تصویر مسقط
محل سقوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسقط
تصویر مسقط
((مُ قَ))
ساقط کرده، حذف کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسقط
تصویر مسقط
((مَ قَ))
محل افتادن
فرهنگ فارسی معین