تمامی ریگ توده و جایی که ریگ تنک گردیده و منقطع شود. (منتهی الارب) ، سبب افتادن و سقوط کردن: هذا مسقطه له من أعین الناس، این است سبب افتادن وی از چشم مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
تمامی ریگ توده و جایی که ریگ تنک گردیده و منقطع شود. (منتهی الارب) ، سبب افتادن و سقوط کردن: هذا مسقطه له من أعین الناس، این است سبب افتادن وی از چشم مردم. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
منسوب به مسقط. از مسقط. رجوع به مسقط شود، حلوای مسقطی، نوعی حلوا (شیرینی) از نشاسته و بادام، و اصل آن مسخته است و عرب مشاش گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نوعی شیرینی از نشاسته و هل که به شکل لوزی برند و زفت تر از راحهالحلقوم است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
منسوب به مسقط. از مسقط. رجوع به مسقط شود، حلوای مسقطی، نوعی حلوا (شیرینی) از نشاسته و بادام، و اصل آن مسخته است و عرب مشاش گوید. (یادداشت مرحوم دهخدا) ، نوعی شیرینی از نشاسته و هل که به شکل لوزی برند و زفت تر از راحهالحلقوم است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
پاره ای که از چیزی بیفتد، پارۀ ابر. (غیاث) (آنندراج) : تا بپوشاند جهان را نقطه ای مهر گردد منکسف از سقطه ای. مولوی. ، چیزی که ساقط شود. (آنندراج) (غیاث)
پاره ای که از چیزی بیفتد، پارۀ ابر. (غیاث) (آنندراج) : تا بپوشاند جهان را نقطه ای مهر گردد منکسف از سقطه ای. مولوی. ، چیزی که ساقط شود. (آنندراج) (غیاث)
به بهر. به قسط. به اقساط: مقسطه علی الایام، علی الاسابیع، علی الشهور، علی الاعوم، به اقساط روزانه، هفتگی، ماهیانه، سالیانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
به بهر. به قسط. به اقساط: مقسطه علی الایام، علی الاسابیع، علی الشهور، علی الاعوم، به اقساط روزانه، هفتگی، ماهیانه، سالیانه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
أرض مسبطه، زمین سبطناک که گیاه نصی باشد. (منتهی الارب). زمین که گیاه ’سبط’ در آن بسیار باشد. (اقرب الموارد). زمینی بسیارسبط (و سبط گیاهی است). (از مهذب الاسماء). و رجوع به سبط شود
أرض مسبطه، زمین سبطناک که گیاه نصی باشد. (منتهی الارب). زمین که گیاه ’سبط’ در آن بسیار باشد. (اقرب الموارد). زمینی بسیارسبط (و سبط گیاهی است). (از مهذب الاسماء). و رجوع به سبط شود
سقاط. افکندن چیزی را یا پی هم افکندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بیفکندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سست دویدن اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سبقت گرفتن اسب از دیگر اسبان. (اقرب الموارد) ، به وقت سخن گفتن یکی دیگری خاموش بودن یا نوبت سخن از یکی بر دیگری افتادن، بدین نمط که یکی سخن گوید و دیگری ساکت بماند و چون او ساکت شود، ساکت در سخن آید. (آنندراج) (اقرب الموارد)
سقاط. افکندن چیزی را یا پی هم افکندن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). بیفکندن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، سست دویدن اسب. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، سبقت گرفتن اسب از دیگر اسبان. (اقرب الموارد) ، به وقت سخن گفتن یکی دیگری خاموش بودن یا نوبت سخن از یکی بر دیگری افتادن، بدین نمط که یکی سخن گوید و دیگری ساکت بماند و چون او ساکت شود، ساکت در سخن آید. (آنندراج) (اقرب الموارد)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد) ، آلت آب خوردن. (منتهی الارب). آب دان مرغ. (مهذب الاسماء) ، آنچه برای کوزه ها و مشکها قرار داده شود تا آنها را بر آن بیاویزند. (از ذیل اقرب الموارد)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد) ، آلت آب خوردن. (منتهی الارب). آب دان مرغ. (مهذب الاسماء) ، آنچه برای کوزه ها و مشکها قرار داده شود تا آنها را بر آن بیاویزند. (از ذیل اقرب الموارد)
آب تیره بوی ناک که در تک حوض بماند. مسیط. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی آب تیره در حوض. (مهذب الاسماء) ، سیل اندک. مسیط. (منتهی الارب) ، چاه شیرین که در آن آب تباه درآید و متغیر گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آب که میان چاه و حوض روان باشد، رودبار که در وی آب اندک روان باشد. (منتهی الارب)
آب تیره بوی ناک که در تک حوض بماند. مسیط. (منتهی الارب) (آنندراج). باقی آب تیره در حوض. (مهذب الاسماء) ، سیل اندک. مسیط. (منتهی الارب) ، چاه شیرین که در آن آب تباه درآید و متغیر گرداند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، آب که میان چاه و حوض روان باشد، رودبار که در وی آب اندک روان باشد. (منتهی الارب)
نام گونه ای شیرینی ایرانی از نشاسته و گلاب مسکتی نوعی شیرینی طرز تهیه: پنج سیر نشاسته گل را باآب سرد و گلاب خیسانده و خمیر کرده بصورت ماست در آورده و دو سه روز بحال خود میگذارند
نام گونه ای شیرینی ایرانی از نشاسته و گلاب مسکتی نوعی شیرینی طرز تهیه: پنج سیر نشاسته گل را باآب سرد و گلاب خیسانده و خمیر کرده بصورت ماست در آورده و دو سه روز بحال خود میگذارند