جدول جو
جدول جو

معنی مسقام - جستجوی لغت در جدول جو

مسقام
(مِ)
بیمار غنج، و مرد بسیاربیماری. (منتهی الارب). کثیرالسقم. (اقرب الموارد). بسیار بیماری. (دهار). بیمارناک. بیمارگن. بیمارگین. بیمارژون. ممراض، سالی بیماری ناک. (دهار)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اسقام
تصویر اسقام
سقم ها، مرض ها، بیماری ها، مقابل صحت ها، نادرستی ها، جمع واژۀ سقم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقام
تصویر مقام
اقامت
مقام کردن: اقامت کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقام
تصویر مقام
منزلت، رتبه، پایه، جایگاه
جای اقامت
در موسیقی ترتیب قرار گرفتن فاصله های پرده، نیم پرده و ربع پرده میان نت های هشت گانۀ یک گام، در موسیقی پرده
در تصوف هر یک از مراحل سیر و سلوک که عبارتند از توبه، ورع، زهد، فقر، صبر، توکل و رضا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسام
تصویر مسام
سوراخ های زیر پوست بدن که عرق از آن ها دفع می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقام
تصویر سقام
سقیم ها، بیماران، جمع واژۀ سقیم
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سقام
تصویر سقام
بیمار شدن، بیماری، دردمندی
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
ماده شتر درور و بسیارشیر. ج، مساجیم. (از اقرب الموارد). سجوم. و رجوع به سجوم شود
لغت نامه دهخدا
(مَ سام م)
مسام الجسد، سوراخهای بن هر موی. (منتهی الارب). سوراخهای بن موی. (دهار). سوراخها و منافذ بدن، چون رستنگاههای موی، و آن را میتوان جمع سم ّ دانست به معنای سوراخ چون محاسن و حسن، و یا واحد آن را مسم ّ فرض کرد چنانکه واحد عوائد را عائده گفته اند. (اقرب الموارد). منافذ بدن را گویند و آن جمعواحد مقدر یا محقق از سم ّ است که به معنی سوراخ می باشد مانند محاسن و حسن. (از کشاف اصطلاحات الفنون). سوراخهای بغایت باریک که در تمامی جلد بدن آدمی و غیره زیر هر بن مو می باشد و عرق و بخارات از آنها دفع می شود. (غیاث) (آنندراج). منافذ غیرمحسوسه در سطح بدن. منافذی در بشره که عرق از آن تراود. سوراخهای بن هر موی. منافذ تن. منافذ خوی در تن. سوراخهای تنگ و خرد و باریک در تن. خلل و فرج پوست بدن:
هر کجا گرم گشت با خوی او
رادمردی برون دمد زمسام.
فرخی.
از نهیب خنجر خونخوار او روز نبرد
خون برون آید به جای خوی عدو را از مسام.
فرخی.
و مسام این گشادگیها بود که اندر پوست مردم است که موی از وی برآمده است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
تن اندر عرق راست ماند بدان
که بر حال من می بگرید مسام.
مسعودسعد.
اکنون نشانش آنکه ز سینه به جای موی
جز حرف عاشقی ندماند مسام تو.
سنائی.
اگر تنم نه زبان موی میکند به ثناش
به جای موی سنان بر مسام او زیبد.
خاقانی.
- مسام بینی، سوراخ بینی. (ناظم الاطباء).
، سوراخ. سوراخ کوچک. درز و ترک. ثقبه. منفذ. (ناظم الاطباء) ، سوراخهای ریز در هر جسمی به جهت تشبیه به بدن انسان: مسام زمین. مسام ارض. مسام کوه...
فکنده زلزلۀ سخت بر مسام زمین
نهاده ولولۀ صعب بر سر کهسار.
مسعودسعد.
از مسام گاو زرین شد روان گاورس زر
چون صراحی را سر و حلق کبوتر ساختند.
خاقانی.
گاو سفالین که آب لالۀ تر خورد
ارزن زرینش از مسام برآمد.
خاقانی.
ریزان ز دیده اشک طرب چون درخت رز
کز آتش نشاط شود آبش از مسام.
خاقانی.
چه آفتاب که سهمش چو آفتاب از ابر
روان کند خوی تب لرزه از مسام جبال.
خاقانی.
آب افسرده را گشاده مسام
ای دریغا چرا شد آتش نام.
نظامی.
هر ذره که در مسام ارضی است
او را بر خویش طول و عرضی است.
نظامی.
سباک ربیع سیم برف در مسام زمین گداخت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 332)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
نعت فاعلی از اسقام. سقیم و بیمارگرداننده. (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به اسقام شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بیماری. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (اقرب الموارد) :
ز سعی و فضل تو داروی ومرهمم باید
که تن رهین سقام است و دل اسیر جراح.
مسعودسعد.
آن کلامت میرهاند از کلام
و آن سقامت میجهاند از سقام.
مولوی.
این طبیبان بدن دانشورند
بر سقام تو ز تو واقف ترند.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
بیماران. در این صورت جمع سقیم است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ عام م / مِ)
سریع، گویند: سیل مسعام، توجبه و سیل شتاب و تیزرو و سریع. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
از مضافات بوشهر، و بیشتر از یک فرسخ در جنوب بوشهر است. (فارسنامۀ ناصری). بندری در جنوب ایران که محل صید مروارید است. و رجوع به بندر مقام شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ناقۀ نرزاینده. (منتهی الارب). ناقه که عادت آن نر زاییدن باشد. (از اقرب الموارد). مسقب. (منتهی الارب) ، مادر ’سقب’ که نوزاد شتر باشد. مسقب. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بیمار. مریض. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
به لغت عامۀ اندلس زراوند طویل است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(خوی / خی تَ)
بیمار کردن. (تاج المصادر بیهقی). بیمار گردانیدن: اسقمه اﷲ، بیمار گرداند او را خدای. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
زن که بچۀ ناتمام افکندن عادت او باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مساقیط. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
دهی از دهستان کوهمره سرخی بخش مرکزی شهرستان شیراز، واقع در 89هزارگزی جنوب غربی شیراز و 53هزارگزی راه فرعی شیراز به سیاخ. آب آن از چشمه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
جای آب خوردن. (منتهی الارب). موضع سقی. (اقرب الموارد) ، آلت آب خوردن. (منتهی الارب). آب دان مرغ. (مهذب الاسماء) ، آنچه برای کوزه ها و مشکها قرار داده شود تا آنها را بر آن بیاویزند. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ سقم و سقم. بیماریها. امراض. (غیاث). اسقام، جماعهالسقم. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نخله مسقار، خرمابن که دوشاب راند. (منتهی الارب). نخل که شیرۀ آن جاری باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسقوم
تصویر مسقوم
بیمار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقام
تصویر مقام
اقامت و آرام گرفتن بجائی، منزلت، رتبه، جایگاه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سم، روزنان سوراخ ها بنموی ها جمع مسم (مسمم) : سوراخها، سوراخهای باریک و ریز که در سراسر پوست بدن وزیر هر بن موی باشد و عرق از آنها بیرون آید جمع مسامات. توضیح بعضی مسام را جمع سم بمعنی سوراخ دانسته اند. یا مسام جسد. سوراخهای بن موی. یا مسام جلد. سوراخهای پوست (بشره) : سیل از اطراف عیون بر طبقات زجاجی افتاده و مسام جلد زمین بمسامیر جلیدی درهم دوخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقام
تصویر سقام
بیمار شدن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سقم، بیماریها، نادرستی ها بیمار گردانیدن جمع سقم بیماریها مرضها. بیمار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقام
تصویر مقام
((مُ))
اقامت شده، محل اقامت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقام
تصویر مقام
((مَ))
جای ایستادن، مکان، مرتبه، درجه، پایگاه، منزلت، پرده موسیقی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسام
تصویر مسام
((مَ مّ))
جمع سمّ، سوراخ های ریز پوست بدن که عرق بدن از آن ها دفع می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسقام
تصویر اسقام
((اِ))
بیمار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقام
تصویر مقام
پایگاه، جای گاه
فرهنگ واژه فارسی سره
موقعیت، مکان
دیکشنری اردو به فارسی