جدول جو
جدول جو

معنی مسفوک - جستجوی لغت در جدول جو

مسفوک(مَ)
نعت مفعولی از سفک. ریخته و منصب ّ، چون خون و اشک و آب و هر مایعی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به سفک شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسلوک
تصویر مسلوک
رفته شده، طی شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسکوک
تصویر مسکوک
ویژگی فلزی که مانند سکه ضرب شده است مثلاً طلای مسکوک، سکه
فرهنگ فارسی عمید
(مِ فَ)
بسیارگوی و کثیرالکلام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از مصدر سبک. رجوع به سبک شود. درقالب ریخته شده. (ناظم الاطباء). گداخته و خالص شده از زوائد، گویند: تبر مسبوک. (ازذیل اقرب الموارد). گداخته و در قالب ریخته: خط او خط محاسن بود چون درّ مفصل و سحر محصل و وشی محیوک و تبر مسبوک. (ترجمه تاریخ یمینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَرْ وِ)
آن که به سبب ضعف یا درماندگی، آهسته راه رود. (از اقرب الموارد). و رجوع به سروکه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
دراز و بلند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، رسن استوار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سفح. رجوع به سفح شود، ریخته. (منتهی الارب). منصب ّ. (اقرب الموارد). ریخته شده: اًلا أن یکون میته أو دما مسفوحا... (قرآن 145/6). اشک دیدۀ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444) ، چیز فراخ. (منتهی الارب). واسع. (اقرب الموارد) ، درشت. (منتهی الارب). غلیظ. (اقرب الموارد) ، شتر بر زمین گسترده و دراز کشیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مسفوح العنق، دراز و درشت گردن، جمل مسفوح الضلوع،شتر که دنده های او سخت نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نبشته. (آنندراج). بیان شده و اشاره شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به سفور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی ازسفع، مسفوع العین، مرد که چشمهایش در چشم خانه رفته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد چشم رسیده و پری زده. (منتهی الارب). معیون و چشم زده و چشم زخم رسیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سلک. پاسپرده کرده شده و رفته شده. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رفتن کرده شده. (آنندراج) (غیاث). پاسپرده. پی سپرده. (یادداشت مرحوم دهخدا). سلوک شده. راه رفته: رسمی قدیم است و عهدی بعید تا این رسم، معهود و مسلوک است که مؤلف طرفی از ثناء مخدوم... اظهار کند. (چهارمقاله).
- طریق مسلوک، طریق معهود. راه معمول. راه معمور.
- غیرمسلوک، پی نسپرده. طریق غیرمسلوک. راهی که در آن آمد و شد نکنند. طریق نامعمول و نامسلوک.
- مسلوک داشتن، عمل کردن. انجام دادن. مسلوک گشتن: در زمان نکبت طریقۀ معاونت و وظیفۀ همراهی و مظاهرت مسلوک دارند. (انوار سهیلی). و رجوع به ترکیب مسلوک گشتن شود.
- مسلوک شدن، عمل شدن. انجام شدن. مسلوک گشتن. مسلوک گردیدن: کیفیت این حال در تواریخ ثبت است اینجا طریق ایجاز مسلوک میشود. (جهانگشای جوینی). و رجوع به ترکیب های مسلوک گشتن و مسلوک گردیدن شود.
- مسلوک گردیدن، مسلوک گشتن. و رجوع به ترکیب مسلوک گشتن شود.
- مسلوک گشتن، مسلوک و معمور شدن. مسلوک گردیدن: به حسن حراست و سیاست او مسلوک و مأمون گشته. (المعجم چ مدرس رضوی چ 1 ص 9). و رجوع به ترکیب های مسلوک داشتن و مسلوک گردیدن شود.
- نامسلوک، پی نسپرده. غیرمعمور و متروک: مناهج عدل که نامسلوک مانده بود... مسلوک و معین شد. (سندبادنامه ص 10).
، درج شده، درکشیده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
سکه زده شده. (آنندراج). سکه زده. مضروب (زر یا سیم) : زر مسکوک. فضۀ مسکوک. سیم مسکوک: معیرالممالک یک دانگ از وزن عباسی را کم نموده، عباسی را شش دانگ مسکوک... نموده. (تذکره الملوک ص 23). طلا، مسکوک از قرار مثقالی پنجاه دینار. نقره، از قرار... (تذکره الملوک ص 23) ، میخ کرده. میخ دوزشده.
- سریر مسکوک، تخت میخ دوز کرده به آهن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مسک. پوست ها، یا بخصوص پوست های بزغاله ها. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسکوک
تصویر مسکوک
سکه زده شده پرشیان سکه زده، جمع مسکوکات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفوک
تصویر سفوک
خونریز، دروغگوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفک
تصویر مسفک
پر سخن پر گوی
فرهنگ لغت هوشیار
رفته شده، کنده شده راه رفته، سلوک شده، عمل کردن رفته شده رو شیده رو به راه سلوک شده راه یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسکوک
تصویر مسکوک
((مَ))
سکه زده، پول فلزی، جمع مسکوکات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسلوک
تصویر مسلوک
((مَ))
طی شده، رفته شده
فرهنگ فارسی معین
پول، سکه، سکه زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد