جدول جو
جدول جو

معنی مسفله - جستجوی لغت در جدول جو

مسفله(مَ فَ لَ)
اسفل و قسمت پایین: أنا أسکن فی معلاه مکه و فلان فی مسفلتها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مسفله
پایین مسفله در فارسی: گرا ابزاری است برای هموار کردن زمین شیار کرده ماله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سفله
تصویر سفله
پست، فرومایه، ناکس، پست فطرت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسئله
تصویر مسئله
موضوع، مطلب، پرسشی دربارۀ مسائل شرعی، امر مشکل، معضل، سؤال، پرسش
فرهنگ فارسی عمید
(مُ فِهْ)
نعت فاعلی از اسفاه: طعام مسفه، طعام که بسیار آب خوراند و تشنگی آورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَِ لَ)
مسهله. تأنیث مسهل. ج، مسهلات. و رجوع به مسهل شود.
- ادویۀ مسهله، داروهای شکم راننده و نرم کننده. و رجوع به مسهلات شود
لغت نامه دهخدا
(مِ سَلْ لَ)
مسله. سوزن کلان. ج، مسلاّ ت، مسال ّ. (منتهی الارب) (آنندراج). سوزن جوال دوزی. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جوال دوز. (دهار) (زمخشری) : مطارحه، مسله بر یکدیگر افکندن. (تاج المصادر بیهقی) ، ستون عظیم و مرتفع تراشیده از سنگ به شکل سوزن که عمودی نصب کنند.
- مسلۀ فرعون، مسله که مصریان در زمان فراعنه ساخته اند. مصریان در زمانهای بسیار قدیم ستونهای عظیم از سنگ تراشیده و بر روی آن وقایع مهم تاریخی را نقر میکرده اند و این ستونها را به عنوان زینت جلو در ورودی کاخ های سلاطین (فراعنه) و یا مقابر آنها قرار میداده اند. تعداد زیادی از این ستونهای سنگی تا به حال بر اثر حفاریهای باستان شناسان در مصر در نواحی تبس و هلیوپولیس و فیله کشف شده و تعدادی از آنها به رم، لندن و پاریس برده شده است. مسله ای که به پاریس برده شده توسط محمدعلی خدیو مصر به لوئی فیلیپ پادشاه فرانسه در سال 1836 میلادی تقدیم شده که در میدان کنکورد پاریس نصب شده است. این مسله 23/80 متر ارتفاع و 250 تن وزن دارد و به شکل هرم مربعالقاعده ای است که بر روی یکی از سطوح جانبی آن نام رامسس دوم حک شده و بر روی سطح دیگری از آن نام رامسس سوم حک شده است. این مسله در تبس در مدخل کاخ رامسس سوم قرار داشته است. لازم به توضیح است که نوشته های روی این مسله به خط هیروگلیف است. (از دائره المعارف کیه)
لغت نامه دهخدا
(سِ لَ)
فرومایه. (غیاث). مردم ناکس و فرومایه. (از آنندراج) (منتهی الارب). ناکسان. (مهذب الاسماء). پست. (دهار). سفلهالناس و سفلتهم اسافلهم و غوغاؤهم. (اقرب الموارد) :
چرخ فلک هرگز پیدا نکرد
چون تو یکی سفله و تنک و ژکور.
رودکی.
سفله فعل مار دارد بی خلاف
جهد کن تا روی سفله ننگری.
ابوشکور بلخی.
نه من از جوریکی سفله برادر که مراست
از بخارا برمیدم چو خران از نیشو.
ابوالعباس.
... مردمانی بسیار خواسته اند و سفله. (حدود العالم).
همان بددل و سفله و بی فروغ
سرش پر ز کین و زبان پرفروغ.
فردوسی.
ستایش نباید سر سفله مرد
بر سفلگان تا توانی مگرد.
فردوسی.
پیش من این سفله بچاه اوفتد
من سر از این چه بفلک برکنم.
ناصرخسرو.
مدار دست گزافه به پیش این سفله
که دست باز نیاری مگر شکسته و شل.
ناصرخسرو.
سفله دارد ز بهر روزی بیم
نخورد دیگ گرم کرده کریم.
سنایی.
سفله گان را و رادمردان را
کار بر یک قرار و حال نماند.
خاقانی.
سنگ سیاه کعبه را بوسه زده پس آنگهی
دست سفید سفلگان بوسه زنم دریغ من.
خاقانی.
سفله را اقطاع دنیی بهتر از عقبی بود
خود جعل را بوی سرگین به ز عود و عنبر است.
عطار.
هر که او سفله را بزرگ کند
سعی در فربهی گرگ کند.
کمال الدین اسماعیل.
تن به بیچارگی و گرسنگی
بنه و دست پیش سفله مدار.
سعدی.
گفتم دون است و بی سپاس و سفله و حق ناشناس که باندک تغیر حال از مخدوم قدیم برگردد. (سعدی).
در مقامی که بیاد لب او می نوشند
سفله آن مست که باشد خبر از خویشتنش.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ فَسْ سِ لَ)
آن زن که چون شویش به خود خواند بهانه آرد. (مهذب الاسماء). زنی که به بهانۀ حیض شوی را از خود بازدارد وقت نشاطش و گردن کشی کند و حیله انگیزد. (منتهی الارب). زنی که چون شوی خواهد با وی بغل خوابی کند به بهانۀ حیض او را از خود دور کند وگردن کشی نماید. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَفْ فَ لَ)
مؤنث مقفل. ج، مقفلات. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مقفل شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ لَ / مِ فَ لَ)
موی پارۀ پایین لب زیرین یا هر دو کرانه اش. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). موی پارۀ پایین لب زیرین و موهای کرانۀ لب زیرین. (ناظم الاطباء). و رجوع به مدخل قبل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ لَ)
شکنبه. (منتهی الارب). شکنبه. ج، مشافل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
درازی روی که خوش نماید. (منتهی الارب). درازی صورت همراه با زیبائی و حسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ لَ)
تأنیث مستفل. فرود آینده. نازل. رجوع به مستفل و استفال شود، حروف مستفله. در مقابل مستعلیه و آن بیست و دو حرف است: اء. آ. ب. ت. ث. ج. ح. د. ذ. ر. ز. س. ش. ع. ف. ک. ل. م. ن. ه. و. ی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَحْ حَ لَ)
گروهۀ ریسندگی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فَ رَ)
گروهۀ ریسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ رَ)
تأنیث مسفر. رجوع به مسفر شود، درخشان. تابان. درفشان. مشرقه. مضیئه: وجوه یومئذ مسفره. (قرآن 38/80) ، روی های تابان و روشن، ناقه مسفره الحمره، شترماده که سرخی آن از سرخی سپیدی آمیخته اندک زائد باشد. (منتهی الارب). ناقه که از ’صهباء’ اندکی بالاتر باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَفْ فَ لَ)
تأنیث مرفل، نعت مفعولی از ترفیل. رجوع به ترفیل شود، ناقه مرفله، شتر ماده که پستان آن را بر خرقه بسته باشند و آن خرقه را بر سر پستان وی گذارند تا بپوشد سر پستان را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فِ عَ)
سموم مسفعه، بادهای گرمی که روی را بسوزاند و رنگ آن را برگرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسفیع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ هََ)
طعام که تشنگی آرد و آب بسیار خوراند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مسیل. رجوع به مسیل شود
لغت نامه دهخدا
(مِ لَ فَ)
ماله. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مالۀ برزگر. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ حَفْ فَ لَ)
گوسفندی که چندگاه وی را ندوشند تا جهت فروختن بزرگ پستان و پر شیر نماید: شاه محفله. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مقابل معلوّه، یاء مسفوله، تاء معلوه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسبله
تصویر مسبله
مسبله در فارسی مونث مسبل بنگرید به مسبل مونثی مسبل جمع مسبلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مرفله
تصویر مرفله
مونث مرفل جمع مرفلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساله
تصویر مساله
حاجت، نیاز، خواهش، درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفله
تصویر سفله
فرومایه، مردم ناکس، پست
فرهنگ لغت هوشیار
مسئله و مسئلت و مسالت در فارسی: فرش پردک چیستان ز پردک های دو را دور بسته که از فکرش دل داناست خسته (ناصرخسرو)، نیاز، زمینه زیرکش، جستار، پرسش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفره
تصویر مسفره
جارو
فرهنگ لغت هوشیار
مسهله در فارسی مونث مسهل: شکمروان مونث مسهل، جمع مسهلات یا ادویه مسهله. مسهلات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقفله
تصویر مقفله
مونث مقفل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفله
تصویر سفله
((س یا سُ))
پست، فرومایه، بدسرشت، جمع سفلگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسئله
تصویر مسئله
((مَ ئَ لَ یا لِ))
حاجت، مطلب، جمع مسایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسئله
تصویر مسئله
چالش، پرسمان
فرهنگ واژه فارسی سره