جدول جو
جدول جو

معنی مسفسفه - جستجوی لغت در جدول جو

مسفسفه
(مُ سَ سِ فَ)
تأنیث مسفسف. رجوع به مسفسف شود، باد که پست وزد و خاک نرم و تنک را برانگیزد و ببرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد که بر روی زمین رود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
مسفسفه
(مُ سَ سَ فَ)
گرد آرد بیخته و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهفهفه
تصویر مهفهفه
زن میان باریک، زن کمرباریک
فرهنگ فارسی عمید
(صِ)
سرزنش کردن و نکوهیدن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِفْ فَ)
تأنیث مستکف ّ. رجوع به مستکف شود، واحد مستکفات یعنی شتران گردآمده. (از اقرب الموارد). رجوع به مستکفات شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سِ حَ)
طعنه مسحسحه، نیزه که سخت خون ریزاند. (منتهی الارب). طعنۀ سخت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِهْ)
مستریح و راحت شده. (از اقرب الموارد). آرام کننده. (ناظم الاطباء). رجوع به استنفاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ سِ فَ)
تأنیث متفلسف. رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(صَ بَ)
دست دادن و یاریگری نمودن و موافقت و سازواری نمودن. (منتهی الارب). مؤاتاه و مساعده. (تاج المصادر بیهقی). مساعدت و معاونت کردن. (اقرب الموارد) ، قریب شدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مقاربه. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(صُ)
با هم شمشیر زدن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). با کسی شمشیر زدن. (المصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). شمشیربازی. یکدیگر را با شمشیر زدن. تسایف
لغت نامه دهخدا
(صُ)
به گولی یاری دادن همدیگر را. (منتهی الارب). محامقه. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
تأنیث مسفوح. رجوع به مسفوح شود، ناقه مسفوحهالابط، شتر مادۀ فراخ بغل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
راز گفتن با کسی. (منتهی الارب). مساره. (اقرب الموارد) ، پس افگندن کار را. (منتهی الارب). مماطله، همدیگر را بوئیدن. (اقرب الموارد) ، خوابانیدن زن را با خود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(صَ خَنْ)
با کسی رفتن. (منتهی الارب). همراهی و مسایرت کردن با کسی. (اقرب الموارد) ، برابر و مساوی کردن کسی را در کاری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، پیشی گرفتن و تقدم شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
اندوه و غم، کاری که از وی ترسیده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ شَ سَ فَ)
گوسپند که هر دو پهلوی آن تا سر استخوان پهلویش سپید باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
عیبه مکفوفه، جامه دان نیک استوار سر بسته. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
شاه مسروفه، گوسفند که گوش وی را از بیخ کنده باشند. (از اقرب الموارد). رجوع به مسروف و سرف شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
مؤنث مسلوف. برابر و هموار کرده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین برابر و هموار کرده. (آنندراج). در حدیث است: أرض الجنه مسلوفه، أی مستویه أو مسواه. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مقابل معلوّه، یاء مسفوله، تاء معلوه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَدْ دُ)
بیختن آرد و مانند آن. (اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (آنندراج). بیختن. (المصادر زوزنی) ، نااستوار کردن کار را. (منتهی الارب) (آنندراج). ناکسی کردن. (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سِ)
نعت فاعلی از سفسفه. مرد کم عطا و لئیم. (منتهی الارب). لئیم العطیه، و برخی آن را لئیم الطبیعه نوشته اند. (از اقرب الموارد). و رجوع به سفسفه شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ / فِ)
مأخوذ از تازی، ملفوف و پیچیده شده و در جوف گذاشته و لفافه کرده. (ناظم الاطباء). و رجوع به ملفوف شود.
- ملفوفۀ فرمان، فرمان پادشاهی که قطع آن کوچکتر از فرمان باشد و به مهر کوچک پادشاه مهر شده و مقید به ثبت در دفاتر نباشد. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سَ لَ)
مؤنث مسلسل. به زنجیر.
- امراءهالمسلسله (ال...) ، زن به زنجیر بسته. نام یکی از صور فلکی. رجوع به مدخل امراءه المسلسله شود.
، احادیث مسلسله، حدیثهای مسلسل. رجوع به ترکیب حدیث مسلسل ذیل مدخل مسلسل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مهفهفه
تصویر مهفهفه
مهفهفه در فارسی: زن باریک میان زن باریک میان، جمع مهفهفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منفسخه
تصویر منفسخه
مونث منفسخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منکسفه
تصویر منکسفه
مونث منکسف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخفه
تصویر مستخفه
مونث مستخف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساعفه
تصویر مساعفه
مساعفت و مساعفه در فارسی: یاری یاوری یاری کردن، یاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسایفه
تصویر مسایفه
شمشیر زدن
فرهنگ لغت هوشیار
متاسفه در فارسی مونث متاسف: افسوسمند دریغا گوی اندوهزده مونث متاسف جمع متاسفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفسافه
تصویر سفسافه
فرود باد بادی که روی زمین بوزد
فرهنگ لغت هوشیار
ملفوفه در فارسی مونث ملفوف: در نور دیده در پیچیده مونث ملفوف یا ملفوفه فرمان. فرمان پادشاه که قطع آن کوچکتراز فرمان باشد و بمهر کوچک شاه ممهور شده و مقید بر ثبت در دفاتر نباشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستسعه
تصویر مستسعه
((مُ تَ عَ))
سعادت یافته، نیک بخت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهفهفه
تصویر مهفهفه
((مُ هَ هَ فَ))
زن باریک میان، جمع مهفهفات
فرهنگ فارسی معین