جدول جو
جدول جو

معنی مسف - جستجوی لغت در جدول جو

مسف
جای پست
تصویری از مسف
تصویر مسف
فرهنگ فارسی عمید
مسف
(مُ فِنْ)
مسفی. رجوع به مسفی شود
لغت نامه دهخدا
مسف
(مُ سِف ف)
نعت فاعلی از اسفاف. آن که از برگ خرمابن بوریا می بافد، مشغول به کارهای دون و پست. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرغی که پست پرد. (از منتهی الارب). مرغی که در هنگام پرواز آنقدر نزدیک زمین بپرد که پاهایش گویی به زمین رسیده است. (از اقرب الموارد) ، ابر نزدیک شونده به زمین، تیزنگرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، هر چیز که ملازم و چسبیده به چیزی دیگر باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به اسفاف شود در تمام معانی
لغت نامه دهخدا
مسف
(مُ سَف ف)
رنگ بدل. (ناظم الاطباء). و رجوع به اسفاف شود
لغت نامه دهخدا
مسف
ابر نزدیک، نزدیک پرواز: پرنده محل پریدن مرغ (نزدیک زمین) : ایزد - عزاسمه و تعالی - مارا از مسف صحبت بوم صفتان شوم دیدار بمطار همت این همای مبارک سایه رسانید. ابر نزدیک شوند ه، مرغ پرنده نزدیک زمین
فرهنگ لغت هوشیار
مسف
روستایی در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(مُ سَ سَ فَ)
گرد آرد بیخته و جز آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ سِ فَ)
تأنیث مسفسف. رجوع به مسفسف شود، باد که پست وزد و خاک نرم و تنک را برانگیزد و ببرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). باد که بر روی زمین رود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فِ عَ)
سموم مسفعه، بادهای گرمی که روی را بسوزاند و رنگ آن را برگرداند. (ناظم الاطباء). و رجوع به تسفیع شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ لَ)
اسفل و قسمت پایین: أنا أسکن فی معلاه مکه و فلان فی مسفلتها. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سفح. رجوع به سفح شود، ریخته. (منتهی الارب). منصب ّ. (اقرب الموارد). ریخته شده: اًلا أن یکون میته أو دما مسفوحا... (قرآن 145/6). اشک دیدۀ انام مسفوح و چشم شخص اسلام مقروح و مجروح. (ترجمه تاریخ یمینی ص 444) ، چیز فراخ. (منتهی الارب). واسع. (اقرب الموارد) ، درشت. (منتهی الارب). غلیظ. (اقرب الموارد) ، شتر بر زمین گسترده و دراز کشیده. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مسفوح العنق، دراز و درشت گردن، جمل مسفوح الضلوع،شتر که دنده های او سخت نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ حَ)
تأنیث مسفوح. رجوع به مسفوح شود، ناقه مسفوحهالابط، شتر مادۀ فراخ بغل. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نبشته. (آنندراج). بیان شده و اشاره شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به سفور شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی ازسفع، مسفوع العین، مرد که چشمهایش در چشم خانه رفته باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، مرد چشم رسیده و پری زده. (منتهی الارب). معیون و چشم زده و چشم زخم رسیده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سفک. ریخته و منصب ّ، چون خون و اشک و آب و هر مایعی. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به سفک شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
مقابل معلوّه، یاء مسفوله، تاء معلوه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ هََ)
طعام که تشنگی آرد و آب بسیار خوراند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فِ)
نعت فاعلی از تسفیح. آن که کار بیهوده می کند. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به تسفیح شود
لغت نامه دهخدا
(مَ فَ)
آنچه پیدا و نمایان باشد از وجه و روی. ج، مسافر. (از ناظم الاطباء). ما أحسن مسفر وجهه و مسافر وجهه و وجوههم. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ)
نعت فاعلی از اسفار. درآینده در روشنائی صبح. و رجوع به اسفار شود، روشن و سفید و تابان: وجه مسفر. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
کثیرالاسفار و بسیارسفر از مردم و جز آن، توانا و قوی بر سفر. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فَ)
رجل مسفطالرأس، آن که سرش مانند سفط باشد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فَهْ)
واد مسفه، رودبار پرآب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
نعت فاعلی از اسفاء. رجوع به اسفاء شود، رجل مسفی، نمام. سخن چین، باد خاک برداشته. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فَ)
نعت مفعولی از تسفیع. رجوع به تسفیع شود، ثور مسفع، گاو که در صورت او نقطه های سیاه باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِهْ)
نعت فاعلی از اسفاه: طعام مسفه، طعام که بسیار آب خوراند و تشنگی آورد. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
تیشۀ چوب تراشی و آنچه بدان چیزی را تراشند. (منتهی الارب). آنچه چیزی را بدان تراشند. (از اقرب الموارد). چوب سای و مالۀ بزرگ. ج، مسافن. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَفْ فِهْ)
نعت فاعلی از تسفیه. آن که نادان گرداند یا نسبت نادانی کندبسوی کسی. (از منتهی الارب). و رجوع به تسفیه شود
لغت نامه دهخدا
(مِ فَ)
بسیارگوی و کثیرالکلام. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسفره
تصویر مسفره
جارو
فرهنگ لغت هوشیار
پایین مسفله در فارسی: گرا ابزاری است برای هموار کردن زمین شیار کرده ماله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفله المدینه
تصویر مسفله المدینه
پایین شهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفک
تصویر مسفک
پر سخن پر گوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفن
تصویر مسفن
چوبساو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفی
تصویر مسفی
سخن چین
فرهنگ لغت هوشیار