ضد شقی. نیکبخت شده و نیکبخت (و آن از فعل سعد و نیز أسعد می تواند باشد). ج، مساعید. (از اقرب الموارد). میمون و مبارک. (آنندراج). نیک بخت. (دهار). سعادتمند. خجسته. فیروز. فرخنده. نیک اختر. نکواختر. سعید. خوشبخت. خوش اقبال. بختور. مجدود. سعد. فرخ. فرخنده. نیک. خوش. همایون: جهان روشن از تاج محمود باد همه روزگارانش مسعود باد. فردوسی. طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود طایر میمون فراز تخت تو طایر شود. منوچهری. رایت منصور او را فتح باشد پیشرو طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار. منوچهری. گفتم زندگانی خداوند دراز باد، روزی مسعود است حاجتی دیگر دارم. (تاریخ بیهقی). نه کس را بود بخت مسعود او نه فرزند چون میر محمود او. اسدی. شاه مسعود کاختر مسعود درمرادش درست پیمان باد. مسعودسعد. آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. (کلیله و دمنه). زآن نام فر بدین سر مسعود برنهد زان نام اخ بدان دل دروا برافکند. خاقانی. مگر کاین آتشت بی دود گردد وبال اخترت مسعود گردد. نظامی. چون فلکت طالع مسعود داد عاقبت کارتو محمود باد. نظامی. زگال از دود خصمش عود گردد که مریخ از ذنب مسعود گردد. نظامی. هرکه آخر بین تر او مسعودتر هرکه آخربین تر او مطرودتر. مولوی. هرکه پایان بین تر او مسعودتر جدتر آن کارد که افزون برد بر. مولوی. بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود مقبل آن است که در خاک لحد شد مودود. سعدی. - مسعودالجد، خوشبخت. نیکبخت: با جمالی باهر و عرضی طاهر مسعودالجد و محمودالحظ. (سندبادنامه ص 250). هرکه مرزوق الحظ و مسعودالجد باشدفر یزدانی و سعود آسمانی بدو ناظر و نازل گردد. (سندبادنامه ص 337)
ضد شقی. نیکبخت شده و نیکبخت (و آن از فعل سُعِد و نیز أسعد می تواند باشد). ج، مَساعید. (از اقرب الموارد). میمون و مبارک. (آنندراج). نیک بخت. (دهار). سعادتمند. خجسته. فیروز. فرخنده. نیک اختر. نکواختر. سعید. خوشبخت. خوش اقبال. بختور. مجدود. سعد. فرخ. فرخنده. نیک. خوش. همایون: جهان روشن از تاج محمود باد همه روزگارانْش ْمسعود باد. فردوسی. طالع مسعود پیش بخت تو طالع شود طایر میمون فراز تخت تو طایر شود. منوچهری. رایت منصور او را فتح باشد پیشرو طالع مسعود او را بخت باشد پیشکار. منوچهری. گفتم زندگانی خداوند دراز باد، روزی مسعود است حاجتی دیگر دارم. (تاریخ بیهقی). نه کس را بود بخت مسعود او نه فرزند چون میر محمود او. اسدی. شاه مسعود کاختر مسعود درمرادش درست پیمان باد. مسعودسعد. آنگاه مثال داد تا روزی مسعود و طالعی میمون برای حرکت او تعیین کردند. (کلیله و دمنه). زآن نام فر بدین سر مسعود برنهد زان نام اخ بدان دل دروا برافکند. خاقانی. مگر کاین آتشت بی دود گردد وبال اخترت مسعود گردد. نظامی. چون فلکت طالع مسعود داد عاقبت کارتو محمود باد. نظامی. زگال از دود خصمش عود گردد که مریخ از ذنب مسعود گردد. نظامی. هرکه آخِر بین تر او مسعودتر هرکه آخُربین تر او مطرودتر. مولوی. هرکه پایان بین تر او مسعودتر جدتر آن کارد که افزون برد بر. مولوی. بخت در اول فطرت چو نباشد مسعود مقبل آن است که در خاک لحد شد مودود. سعدی. - مسعودالجَد، خوشبخت. نیکبخت: با جمالی باهر و عرضی طاهر مسعودالجد و محمودالحظ. (سندبادنامه ص 250). هرکه مرزوق الحظ و مسعودالجد باشدفر یزدانی و سعود آسمانی بدو ناظر و نازل گردد. (سندبادنامه ص 337)
نعت مفعولی از سعر. رجوع به سعر شود، آزمند طعام یا آن که پرشکم بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دیوانه. مجنون. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گرمی زده و تشنه. (از منتهی الارب). کسی که دچار باد سموم شده باشد. (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از سَعْر. رجوع به سعر شود، آزمند طعام یا آن که پرشکم بود. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دیوانه. مجنون. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، گرمی زده و تشنه. (از منتهی الارب). کسی که دچار باد سموم شده باشد. (از اقرب الموارد)
شنیده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شنوده. (آنندراج). شنیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گوشم قوت مسموع و سامع بسازد نغمۀ بربط شنیدن. (منسوب به ناصرخسرو). - از قرار مسموع (به قرار مسموع) ، بطوریکه شنیده شده. ، قابل استماع. سزاوار شنیدن وگوش دادن و برآوردن. (ناظم الاطباء). قابل قبول و پذیرفتن: آنگاه انابت مفید نباشد نه راه بازگشتنی مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن مسموع. (کلیله ودمنه). - مسموع القول، مسموع الکلمه. که قولش قابل قبول و پذیرفتن است. - ، که گفتارش مطاع است. - مسموع الکلمه، مسموع القول. و رجوع به ترکیب مسموع القول شود
شنیده شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). شنوده. (آنندراج). شنیده. (یادداشت مرحوم دهخدا) : به گوشم قوت مسموع و سامع بسازد نغمۀ بربط شنیدن. (منسوب به ناصرخسرو). - از قرار مسموع (به قرار مسموع) ، بطوریکه شنیده شده. ، قابل استماع. سزاوار شنیدن وگوش دادن و برآوردن. (ناظم الاطباء). قابل قبول و پذیرفتن: آنگاه انابت مفید نباشد نه راه بازگشتنی مهیا و نه عذر تقصیرات خواستن مسموع. (کلیله ودمنه). - مسموع القول، مسموع الکلمه. که قولش قابل قبول و پذیرفتن است. - ، که گفتارش مطاع است. - مسموع الکلمه، مسموع القول. و رجوع به ترکیب مسموع القول شود
جایز. روا. مسوغ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : هذا مسوع له، مسوغ له. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجویز و عطاکرده شده. جایزشده. و رجوع به مسوغ شود
جایز. روا. مسوغ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) : هذا مسوع له، مسوغ له. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تجویز و عطاکرده شده. جایزشده. و رجوع به مسوغ شود