جدول جو
جدول جو

معنی مسطبه - جستجوی لغت در جدول جو

مسطبه
(مَ / مِ طَ بَ)
سندان آهنگران و حدادها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، چشمۀ انباشته. (منتهی الارب) ، آبهای ریزان و مندفق. (از اقرب الموارد) ، دوکانچۀ کوفته و هموار که بر وی نشینند. (منتهی الارب). دکان که بر آن نشینند، خان و کاروانسرای غریبان، و گویند جایی است که فقرا و سائلان در آن گرد می آیند، مجره. کهکشان. (از اقرب الموارد). مصطبه. (اقرب الموارد) (زمخشری). ج، مساطب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مکان مخصوصی که اندکی از سطح زمین یا کف اتاق بلندتر باشد و کسی بر آن بنشیند، سکو، تخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مسطره
تصویر مسطره
خط کش، سطرآرا، مسطر، نمونۀ کالا
فرهنگ فارسی عمید
(مُ سَطْ طَ نَ)
تأنیث مسطن، أساطین مسطنه، ستونهای استوار. (منتهی الارب). و رجوع به مسطن شود
لغت نامه دهخدا
(مِ طَرَ)
مسطره. خطکش. ستاره. مسطر:
آن را کن آفرین که چنین قصرت آفرید
بی خشت و چوب و رشته و پرگار و مسطره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ رَ)
مسطره. آنچه کتاب را بدان سطر کشند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
نوعی کشتی جنگی. (از تاریخ تمدن جرجی زیدان ج 1 ص 161)
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ / رُ بَ)
چراگاه. (منتهی الارب). مرعی. (اقرب الموارد). مسرب، موی ریزه میانۀ سینه تا شکم. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موی سینه تا ناف. سربه. و رجوع به سربه شود، حلقۀ دبر. (منتهی الارب). مخرج غایط، مجرای غایط، مجرای اشک. (از اقرب الموارد) ، صفۀ پیش برواره. (منتهی الارب). ج، مسارب. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ طَ)
أرض مسبطه، زمین سبطناک که گیاه نصی باشد. (منتهی الارب). زمین که گیاه ’سبط’ در آن بسیار باشد. (اقرب الموارد). زمینی بسیارسبط (و سبط گیاهی است). (از مهذب الاسماء). و رجوع به سبط شود
لغت نامه دهخدا
(صَ)
همدیگر را دشنام دادن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). دشنام دادن. (المصادر زوزنی). با کسی دشنام دادن. (تاج المصادر بیهقی). با هم دشنام دادن و ناسزا گفتن. سباب. و رجوع به سباب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَبْ بَ بَ)
مؤنث مسبب که نعت مفعولی است از مصدر تسبیب. دشنام داده شده. رجوع به مسبب و تسبیب شود، ابل مسببه، شتران گزیده، بدان جهت که در وقت در شگفت شدن از آنهاگویند ’قاتلها اﷲ’. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ شَطْ طَ بَ)
أرض مشطبه، زمین که در آن سیل اندک خط کرده باشد، گلیم سطبر فکنده زده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ بَ)
منطب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به منطب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ بَ)
گول. (منتهی الارب) (آنندراج). گول و احمق. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ طَ بَ)
مصطبه. دکان (= سکو). (از تاج العروس). تخت (در معنی سکو). دکان مانندی که برای نشستن سازند، و به هندی چبوتره است. (آنندراج). دوکان مانندی که بر آن نشینند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). دوکان که بر آن نشینند. (لغت نامۀ مقامات حریری). دوکان. (دهار). سکو. سکو که بر آن نشینند. ج، مصطبات، مصاطب. (یادداشت مؤلف) ، محل اجتماع مردمان. ج، مصاطب. (ناظم الاطباء) ، جایگاه غربا، لغت بغدادی است. (مهذب الاسماء). جای غریبان. جایگاه گدایان. ایوانهای اطراف مسجد. (زمخشری). کاروانسرای غریبان. (لغت نامۀ مقامات حریری)
لغت نامه دهخدا
(مِ / مَ طَ بَ / بِ)
مصطبه. میخانه. و به صاد و به ضاد هر دو آمده (یعنی مصطبه و مضطبه). (غیاث) (آنندراج). میخانه و میکده. (ناظم الاطباء). دکانی که آنجا نشینند و شراب خورند و به سین و صاد (یعنی مسطبه و مصطبه) هر دو آمده است. (یادداشت مؤلف) :
نی چون تو کسی که آب تتماج خورد
در مصطبه ها بغل زند کاج خورد.
سوزنی.
دل فرق نمی کند همی دانه ز دام
در مصطبه پخته به که درجامع خام.
انوری (دیوان چ نفیسی ص 614).
رخت کاول ز در مصطبه برداشته ایم
هم بر آن منزل برداشت فرودآر مرا.
خاقانی.
خورده به رسم مصطبه می در سفالین مشربه
قوت مسیح یکشبه در پای ترسا ریخته.
خاقانی.
شعر به من صومعه بنیاد شد
شاعری از مصطبه آزاد شد.
نظامی.
در مصطبه عور پاکبازیم
در میکده رند دردخواریم.
عطار.
به نیم جو نخرم طاق خانقاه و رباط
مرا که مصطبه ایوان و پای خم طنبی است.
حافظ.
بر بوی آنکه جرعۀ جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت.
حافظ.
در مصطبۀ عشق تنعم نتوان کرد
چون بالش زر نیست بسازیم به خشتی.
حافظ.
به صدر مصطبه ام می نشاند اکنون دوست
گدای شهر نگه کن که میر مجلس شد.
حافظ.
، مصطبه. سکو. دکان. جایگاهی که غریبان نشینند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَف ف)
گرسنه شدن و جوع، و گویند آن در صورتی است که باتعب و رنج همراه باشد. (از اقرب الموارد). سغب. گرسنگی. (دهار) (از منتهی الارب). مجاعه. گرسنه شدن: أو اًطعام فی یوم ذی مسغبه. (قرآن 14/90)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَطْ طِ بَ)
تأنیث مرطّب که نعت فاعلی است از ترطیب. رجوع به مرطب و ترطیب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ بَ)
چاه آب شیرین میان چاههای آب شور. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، زمین گیاه سبزناک. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ نَ بَ)
حرص و آزمندی سخت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ بَ)
تأنیث مسهب: بئر مسهبه، چاهی که از بسیاری ریگ آب ندهد، چاه مغاک. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). چاهی دورفرود. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ طُبْ بَ)
آنچه برافتد از کتان، گاه صافی کردن آن. (از منتهی الارب) ، انگشت. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(اِ طِ بَ)
از اعمال قرطبه در اسپانیا. (حلل السندسیه ج 1 ص 205)
لغت نامه دهخدا
(مُ طِ بَ)
تأنیث مرطب که نعت فاعلی است از مصدر ارطاب. رجوع به ارطاب و مرطب شود، أرض مرطبه، زمین بسیارگیاه سبز. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
مونث مسقط. یا ادویه مسقطه داروهایی که سبب سقط جنین شوند سقط کننده جنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسبطه
تصویر مسبطه
مسبطه در فارسی: سکو، چشمه انباشته، سندان، کهکشان
فرهنگ لغت هوشیار
مسببه در فارسی مونث مسبب جتکساز مونث مسبب جمع مسببات. مونث مسبب جمع مسببات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسغبه
تصویر مسغبه
گرسنگی
فرهنگ لغت هوشیار
مصطبه در فارسی: سکو، میخانه سکویی که بر آن نشینند، مکانی که از سطح زمین یا کف اطاق اندکی بلندتر باشد و بر آن نشینند، جایگاه مردم محل اجتماع مردمان، جای غریبان جایگاه گدایان، دکانی بر در میخانه که برآن می نشستند و شراب میخوردند، میخانه میکده: شعر بمن صومعه بنیاد شد شاعری از مصطبه آزاد شد، (نظامی. گنجینه گنجوی)
فرهنگ لغت هوشیار
مسطره در فارسی: سمیره کش پکمال، نمونه نمونه کالا فارسی گویان به جای این واژه تازی (مسطور ه) را به کار می برند خط کش: آن را کن آفرین که چنین قصرت آفرید بی خشت و چوب و رشته و پرگار ومسطره. (ناصر خسرو)، جمع مساطر، نمونه متاع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسربه
تصویر مسربه
چراگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مصطبه
تصویر مصطبه
((مِ یا مَ طَ بِ))
سکو، تخت، محل اجتماع مردمان، جایگاه گدایان، میخانه، میکده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسطره
تصویر مسطره
((مَ طَ رَ))
خط کش، جمع مساطر
فرهنگ فارسی معین
سکو، تخت، جایگاه ویژه، میکده، میخانه
فرهنگ واژه مترادف متضاد