جدول جو
جدول جو

معنی مسرات - جستجوی لغت در جدول جو

مسرات(مَ سَرْ را)
جمع واژۀ مسرّه و مسرّت. رجوع به مسرت و مسره شود
لغت نامه دهخدا
مسرات
جمع مسره، شادی ها خرمی ها دوشش ها جمع مسرت شادیها سرورها: زمام تصرفی در مصالح و مفاسد و مسرات و مساآت در دست اختیار ایشان بدان جهت نهادند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسرت
تصویر مسرت
شاد شدن، شادی، شادمانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
مبرت ها، کارهای نیک، جمع واژۀ مبرت
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
مرساه. لنگر کشتی. (زمخشری). رجوع به مرساه شود
لغت نامه دهخدا
(یَ سَ)
دستها و پاهای سبک. (منتهی الارب) (آنندراج). دستها و پایهای جلد و چالاک. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
جمع واژۀ مطر که به معنی باران است. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ هَُ / هََ)
جمع واژۀ مهره. (اقرب الموارد). رجوع به مهره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ ضَرْ را)
جمع واژۀ مضرت. زیان ها و ضررها: و این دو صفت هوا و غضب به ضرورت به نفس درمی بایست تا به صفت هوا جذب منافع خویش کند و به صفت غضب دفع مضرات، تا در عالم کون و فساد وجود او باقی ماند و پرورش یابد. (مرصادالعباد چ شمس العرفاء ص 101)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِرر)
الایام المفرات، روزهایی که اخبار را آشکار می کند. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سارْ را)
جمع واژۀ مسارّه. راز گفتن. در گوشی گفتن: به قاضی سرخس که خویش او بود مسارات می فرستاد. (جهانگشای جوینی). رجوع به مساره شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَرْ را)
جمع واژۀ ’مبره’. خیرات و اعمال خیر و دهشته. (ناظم الاطباء). نیکیها. اعمال خیر. کارهای نیک: ابن الجراح او را بفریفت و بطریق مهادات و ملاطفت و انواع مبرات بدست آورد و او را بکشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 تهران ص 310). ابواب خیرات و مبرات بر عامۀ خلایق گشاده. (المعجم چ دانشگاه ص 13). پادشاه زاده هولاکو که هر یک را برقدر و منزلت با مبرات و صلاحت باز می گردانید. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(مُ بَسْ سِ)
بادهایی که وزیدن آن را دلیل باران دانند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به مادۀ بعد شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بیلی که به آن از زمین گل کنند. بیلچه. (غیاث). رجوع به مسحاه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَخْ خَ)
جمع واژۀ مسخّره. رجوع به مسخر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
بسیار شتابان بسوی نیکی یا بسوی بدی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ج، مساریع. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ دِرْ را)
جمع واژۀ مدرّ یا مدر. رجوع به مدر شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
سرخاره. (یادداشت مؤلف). رجوع مدراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَنْ نا)
مسناه. رجوع به مسناه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ ما)
رسم الخطی از مسماه. تأنیث مسمی. نامیده شده. اسم گذاشته. (از ناظم الاطباء). و رجوع به مسماه و مسمی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مسلاه. سبب تسلی و خرسندی. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مسلاه شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
رجل ذوکسرات و هدرات، مردی که در هر چیزی مغبون شود. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، جمع واژۀ کسره. (از اقرب الموارد). رجوع به کسره شود
لغت نامه دهخدا
(کِ / کِ سَ)
جمع واژۀ کسره. (اقرب الموارد). رجوع به کسره شود
لغت نامه دهخدا
(حَ سَ)
جمع واژۀ حسرت. (ترجمان عادل) : عبرات حسرات از دیدگان فاطمه روان شد. (قصص الانبیاء جویری)
لغت نامه دهخدا
(بُ)
جمع واژۀ بسره. (ناظم الاطباء). رجوع به بسره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ کِ)
جمع واژۀ مسکر و مسکره. آن چیزها که نشئه و مستی آرد، مثل شراب و بنگ و امثال آن. (غیاث). مستی آورندگان. رجوع به مسکر شود
لغت نامه دهخدا
جمع مسکره، مستی آوران جمع مسکره (مسکر) چیزهایی که نوشیدن آنها مستی آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
خوبیها، نیکویی ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبسرات
تصویر مبسرات
مبسرات به گونه رمن بادهای باران انگیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مضرات
تصویر مضرات
زیانها، ضررها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مبرات
تصویر مبرات
((مَ بَ رّ))
جمع مبره، خیرات و اعمال خیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکرات
تصویر مسکرات
((مُ کِ))
جمع مسکره، مست کننده ها، نوشابه های الکلی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مضرات
تصویر مضرات
((مَ ضَ رّ))
جمع مضرت
فرهنگ فارسی معین
نیکی ها، اعمال خیر، خوبی ها، نیکویی ها، خیرها، مبرت ها، عطایا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیانها، ضررها، خسران ها، مضار، آسیب ها، گزندها، صدمات، صدمه ها
متضاد: منافع، فواید
فرهنگ واژه مترادف متضاد