جدول جو
جدول جو

معنی مسخرت - جستجوی لغت در جدول جو

مسخرت(مَ خَ رَ)
مسخره. مسخره. رجوع به مسخره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسخره
تصویر مسخره
تمسخر، استهزا، کسی که مورد ریشخند واقع می شود، کسی که کارهای خنده دار می کند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ خَ رَ)
چیزی که بدان فخر آرند. چیزی که بدان نازند. مایۀ نازش. مفخره. ج، مفاخر. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
به همه مکرمت مثل بودی
در همه مفخرت سمر گشتی.
مسعودسعد.
عمر ترا که مفخرت دین و ملک از اوست
بر دفتر از حساب تو صد کان شمار باد.
مسعودسعد (دیوان چ رشیدیاسمی ص 87).
و رجوع به مفخره و مفخر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ رَ)
نعت مفعولی از مصدر سبرته. رجوع به سبرته شود، رجل مسبرت، مرد بی موی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَخْ خَ)
جمع واژۀ مسخّره. رجوع به مسخر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خَ رَ / رِ)
آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزا و سخریه نمایند. (آنندراج). آنکه مردمان به او سخریه و استهزاء کنند. (کشاف اصطلاحات الفنون). آنکه بر او فسوس کنند. ج، مساخر. (دهار). استهزأکننده و ریشخندکننده و بذله گو و لطیفه گو و بیهوده گو و مقلد و خوش طبع و شوخ و آنکه چیزهای خنده دارو مضحک ظاهر می سازد، و هر چیز مضحک و خرمی آور. (ناظم الاطباء). آنکه با کارها یا گفته های خنده آور مردم را خنداند. آنکه در دربار سلطانی شاه را به گفته ها و کرده های خویش خنداند. هازل. (نصاب الصبیان). ضحکه. (دهار). لوده. فسوس. افسوس. فسوسگر. افسوسگر. فسوسی. مضحکه. دلقک:
چه زنی طعنه که با هیزان هیزند همه
که توئی هیز و توئی مسخره و شنگ و مشنگ.
حصیری (از فرهنگ اسدی).
این مسخره با زن بسگالید و برفتند
تا جایگه قاضی با بانگ و علالا.
نجیبی (از فرهنگ اسدی).
چرا چون ز یک اصل بود آدمی
یکی عالم آمد یکی مسخره.
(از قرهالعیون).
آنچه برادرش داده است به صلت... و دبدبه زن را و مسخره را باید پس ستد. (تاریخ بیهقی ص 259).
لاجرم خلق همه همچو امامان شده اند
یکسره مسخره و مطرب و طرار و طناز.
ناصرخسرو.
چون نشنوی همی و نبینی همی به دل
گوشت به مطرب است و دو چشمت به مسخره.
ناصرخسرو.
متوکل مزاح پیشه بود، و مسخره ای بود که او را متوکل پیوسته عذاب داشتی... و متوکل از آن خندیدی و او فریاد داشتی. (مجمل التواریخ و القصص).
همچو دزدان به کنب بستۀ آونگ دراز
دزد نی چوب خورد، کاج خوردمسخره نی.
سوزنی.
از مطرب بد زخمه و شب بازی بدساز
سنگ و سرح (؟) حبه زن و مسخره و حیز.
سوزنی.
فلک به مسخرۀ مست پشت خم ز فتادن
ز زخم سیلی مردان کبود گردن و پشتش.
خاقانی.
پیش هر خس چو کرم فرمان یافت
عقل را مسخره فرمان چه کنم.
خاقانی.
در کشتی مسخره ای بود هر ساعتی بیامدی و موی سر من بگرفتی و برکندی و سیلی بر گردن زدی من خود را بر مراد خود یافتمی. (تذکرهالاولیاء عطار). یک بار دیگر آن بود که در حالی گرفتار آمدم مسخره ای بر من بول کرد آنجا نیز شاد شدم. (تذکره الاولیاءعطار). این مسخره را اندیشۀ سفری افتاد. (جهانگشای جوینی).
در آخربدو گفتم ای مسخره
چه کردی تو باری بدین محبره.
یحیی کاشی (در مناظره با قلمدان).
- مسخره مرد، مردی لوده و شوخ: بوقی پاسبان لشکر و مسخره مردی خوش. (تاریخ بیهقی ص 460).
، سخریه و فسوس و استهزاء و خندخریش و وشیه. (ناظم الاطباء). افسوس. زیچ. لاغ:
هر چه به عالم دغاو مسخره بوده است
از در فرغانه تا به غزنی و قزدار.
نجیبی.
گوش و دل خلق همه زین سبب
زی غزل و مسخره و طیبت است.
ناصرخسرو.
بیتی دو سه ثنای تو خواهم به نظم کرد
وانگه فروروم به مزیح و به مسخره.
سوزنی.
، در اصطلاح صوفیه، آنکه در هنگامۀ مردمان کشف و کرامات خود بیان کند و لاف درویشی و معرفت زند. (کشاف اصطلاحات الفنون) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
تابان. (منتهی الارب). املس. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسخوت
تصویر مسخوت
نرم و لیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
آنکه مردمان با وی مطایبه کنند و استهزاء و سخریه نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
((مَ خَ رِ))
ریشخند، شوخی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
خنده دار
فرهنگ واژه فارسی سره
استهزا، تمسخر، ریش خند، زمترا، سخریه، فسوس، لودگی، مزاح، خنده دار، شوخی، طنز، هجا، هجو، هزل، دلقک، شوخ، لوده، مزاح، مقلد، مضحکه، ملعبه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
سخيفٌ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
Ludicrous
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
ridicule
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
belachelijk
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
হাস্যকর
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
ridículo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
lächerlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
absurdalny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
нелепый
دیکشنری فارسی به روسی
مسخره باز، دلقک
دیکشنری اردو به فارسی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
احمقانہ
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
kijinga
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
เหลวไหล
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
ridículo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
馬鹿な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
荒谬的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
אבסורד
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
어리석은
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
абсурдний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
हास्यास्पद
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
ridicolo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مسخره
تصویر مسخره
konyol
دیکشنری فارسی به اندونزیایی