جدول جو
جدول جو

معنی مسحوطه - جستجوی لغت در جدول جو

مسحوطه
(مَ طَ)
تأنیث مسحوط. رجوع به مسحوط و سحط شود، شاه مسحوطه، گوسفند ذبح شده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستوره
تصویر مستوره
پاک دامن، پارسا، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی عمید
(مَ طَ)
تأنیث منحوط. (منتهی الارب) (آنندراج). اسبان و شتران گرفتار بیماری نحطه. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به منحوط و منحطه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَوْ وَ طَ)
تأنیث محوط. محوطه. دیواربرکشیده. دیوارکشیده. که در پیرامون دیوار دارد. دیواربست. هر جای محصور و محدود. هر جای که از دیوار و جز آن احاطه شده باشد و هر کشتزار محدودی. (از ناظم الاطباء). صاحب غیاث اللغات گوید اسم ظرف است از تحویط که سوای لام کلمه تعلیل و تبدیل نمی پذیرد و به فتح میم و سکون حاء غلط است چه صحیح داشتن حرف علت در صیغۀ ظرف اجوف از ثلاثی مجرد بدون موانع ثابت نشده، یا آنکه در اصل ’محوطهبه’ بوده باشد (به فتح میم وضم حاء و سکون واو) و از کثرت استعمال صلۀ باء حذف شده فقط محوطه به معنی اسم ظرف مستعمل شده است. (غیاث) : عنّه، محوطۀ چوب. (منتهی الارب). دیوار بست از چوب که شتران و اسبان را سازند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سحط. رجوع به سحط شود، شراب آب آمیخته. هر شراب که باشد. (منتهی الارب). شراب ممزوج، شیر که ریخته شود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
مؤنث مسبوط که نعت مفعولی از مصدر سبط است. رجوع به سبط و مسبوط شود، نعجه مسبوطه، میش موی تراشیده. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ قَ)
تأنیث مسحوق. رجوع به مسحوق و سحق شود
لغت نامه دهخدا
(مَ طَ)
تأنیث مسقوط. به معنی ساقطهاست. (منتهی الارب). و رجوع به مسقوط و ساقطه شود
لغت نامه دهخدا
(مَرَ)
تأنیث مسحور. رجوع به مسحور و سحر شود، عنز مسحوره، کم شیر، أرض مسحوره، که در آن گیاه نباشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از محسوبه
تصویر محسوبه
مونث محسوب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستویه
تصویر مستویه
مستویه در فارسی مونث مستوی بنگرید به مستوی مونث مستوی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجوده
تصویر مسجوده
مونث مسجود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسجونه
تصویر مسجونه
مونث مسجون: بندی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسئوله
تصویر مسئوله
مسئوله در فارسی مونث مسئوول بنگرید به مسوول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسدوده
تصویر مسدوده
مونث مسدود
فرهنگ لغت هوشیار
مسروقه در فارس مونث مسروق دزدیده، دزد زده مونث مسروق: اموال مسروقه را پس گرفت، جمع مسروقات
فرهنگ لغت هوشیار
مساوا و مساوات در فارسی: همتاکی هاوندی برابری زیوارگی سر به سری، برابری واژه با مانک
فرهنگ لغت هوشیار
مساوره و مساورت در فارسی: تاخت آوردن، خیز برداشتن جست و خیز کردن، حمله کردن بسوی یکدیگر بریکدیگر برجستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساومه
تصویر مساومه
مساومه و مساومت در فارسی: نرخگذاری بها گذاری بها کردن متاع
فرهنگ لغت هوشیار
مرحومه در فارسی مونث مرحوم: آمرزیده نیکیاد درگذشته مونث مرحوم امت مرحومه (مسلمانان) جمع مرحومات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخلوطه
تصویر مخلوطه
مخلوطه در فارسی مونث مخلوط بنگرید به مخلوط مونث مخلوط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محسوده
تصویر محسوده
مونث محسود
فرهنگ لغت هوشیار
محسوسه در فارسی مونث محسوس: سهشی آشکار، ملخ زده، سرما زده مونث محسوس جمع محسوسات
فرهنگ لغت هوشیار
مخروطه در فارسی مونث مخروط، ریش بزی، رود باریک مونث مخروط جمع مخروطات
فرهنگ لغت هوشیار
مبسوطه در فارسی مونث مبسوط گشاده گسترده فراخ پهن، فراخگفته مبسوط جمع مبسوطات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحوقه
تصویر مسحوقه
مونث مسحوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسحوره
تصویر مسحوره
مونث مسحور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
دیوار برکشیده، زمینی که دور آن دیوار کشیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوطن
تصویر مستوطن
جایباش سازنده ساکن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
((مُ حَ وِّ طِ))
زمینی که دور آن را دیوار کشیده باشند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مربوطه
تصویر مربوطه
وابسته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مرحومه
تصویر مرحومه
زنده یاد، شادروان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از محوطه
تصویر محوطه
گردونه
فرهنگ واژه فارسی سره
حیطه، فضا، میدان، ساحت، حیاط، صحن، زمین نامحصور
فرهنگ واژه مترادف متضاد