جدول جو
جدول جو

معنی مسجدلو - جستجوی لغت در جدول جو

مسجدلو(مَ جِ)
دهی است از دهستان منجوان بخش خدا آفرین شهرستان تبریز. واقع در 34هزارگزی جنوب باختری خداآفرین و 25هزارگزی راه شوسۀ اهر به کلیبر. 149 تن سکنه دارد. آب آن از دو رشته چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستدل
تصویر مستدل
ثابت کرده شده با دلیل و برهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
طلب دلیل کننده، آنکه دلیل می خواهد
فرهنگ فارسی عمید
(مَ جِ)
دهی است از دهستان خروسلو بخش گرمی شهرستان اردبیل. واقع در 42هزارگزی مغرب گرمی و 27هزارگزی راه شوسۀ گرمی به اردبیل. آب آن از چشمه و رود خانه درآورد و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مِ جَ دَ)
حصیر و گلیمی که بر آن سجده کنند. (از اقرب الموارد). جانماز. سجّاده
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
منسوب به مسجد. مربوط به مسجد. رجوع به مسجد شود، عابد. زاهد. متعبد. پارسا. آنکه اعتکاف مساجد یا نماز به جماعت کند:
گفتم همی چه گوئی ای حیز گلخنی
گفتا که چه شنیدی ای پیر مسجدی.
عسجدی.
مسجدیی بستۀ آفات شد
معتکف کوی خرابات شد.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سَ بَ)
نام یکی از دهستانهای هفتگانه بخش بانۀ شهرستان سقز. این دهستان در شمال خاوری قصبۀ بانه واقع شده، راه شوسۀ بانه به سقز از وسط آن میگذرد. محدود است از شمال و شمال خاوری بدهستان میرده از بخش مرکزی سقز، از جنوب بدهستان پهلوی دژ، از جنوب باختر بدهستان پشت آربابا، از شمال باختر بدهستان شوی. منطقه ای است کوهستانی جنگلی، هوای آن سرد و زمستان بسیار سرد و طولانی است. بلندترین قلۀ کوه دهستان در شمال باختر گردنۀ خان واقع شده و ارتفاع آن از سطح اقیانوس 2700 متر است. ارتفاع قله در شمال دهستان 2368 و ارتفاع گردنۀ خان از سطح دریا 2196 متر است. سرچشمۀ رود خانه بانه از دره های این دهستان سرچشمه می گیرد. محصول عمده آن غلات، توتون، محصولات جنگلی از قبیل مازوج، گزانگبین، کتیرا، زغال چوب است. زبان مادری سکنۀ دهستان کردی است. این دهستان از 11 آبادی کوچک تشکیل شده. سکنۀ آن 1000 تن است. قراء مهم آن بشرح زیر است: سبدلو، بنه خوی، بلوه، مجسه. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(سَیْ یِ)
دهی است از دهستان نازلو بخش حومه شهرستان ارومیه. دارای 220تن سکنه. آب آن از نازلوچای. محصول آنجا غلات، چغندر، حبوبات، کشمش، توتون. شغل اهالی زراعت و صنایع دستی جوراب بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَل ل)
نعت مفعولی از استدلال. اثبات کرده شده با دلیل و برهان. (ناظم الاطباء) :
گل علم اعتقاد خاقانی است
خارش از جهل مستدل منهید.
خاقانی.
و رجوع به استدلال شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَدْ وَ)
جدول کشیده. جدول برکشیده. بجدول. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
رجل مجدول، نیک خلقت بر پیچان نه از لاغری. (منتهی الارب) (آنندراج). مردی که استخوانهای دست و پای وی باریک باشد. (ناظم الاطباء). باریک اما نه از لاغری و به عبارت دیگر آن که استخوانهای دست و پای وی نازک و محکم باشد. (از اقرب الموارد) ، ریسمان محکم تافته. (ناظم الاطباء). محکم. محکم تافته. محکم الصنعه. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ)
منسوب به مجدل. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به مجدل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ جَ دِ)
بر زمین افتاده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به انجدال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
دهی است از دهستان چالداران بخش سیه چشمه شهرستان ماکو. واقع در 11هزارگزی جنوب غربی سیه چشمه و 6هزارگزی مغرب راه ارابه رو خزرلی به گل آشاقی. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِل ل)
نعت فاعلی از استدلال. طلب دلیل کننده. (غیاث) (آنندراج). استدلال کننده. دلیل جوینده. برهان خواه. رجوع به استدلال شود
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
دهی است از دهستان مشگین باختری بخش مرکزی شهرستان خیاو. واقع در 34هزارگزی مغرب خیاو و 10هزارگزی راه شوسۀ خیاو به اهر. آب آن از مشگین چای و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ دَ)
دهی است از دهستان هیر، بخش مرکزی شهرستان اردبیل. واقع در 24هزارگزی جنوب اردبیل و 6هزارگزی شمال راه شوسۀ خلخال به اردبیل. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ هََ)
تیره ای از ایل بهارلو (از ایلات خمسۀ فارس) است. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 86)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
دهی است از دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر، در 8هزارگزی جنوب هوراند و هفده هزار و پانصدگزی راه اهر به کلیبر، در منطقۀ کوهستانی معتدل واقع و داری 219 تن سکنه است. آبش از چشمه تأمین می شود. محصولش غلات، حبوبات، سردرختی و شغل مردمش زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دَلْ لَ)
مؤنث مستدل ّ. رجوع به مستدل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِلْ لَ)
مؤنث مستدل ّ. رجوع به مستدل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ حَمْ مَ)
دهی است از دهستان قشلاقات افشار بخش قیدار شهرستان زنجان، واقع در 54هزارگزی جنوب باختری قیدار و 41هزارگزی راه عمومی، با 144 تن سکنه. آب آن از قزل اوزن و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ)
چون این کلمه را بطور مطلق آرند، مراد مسجد مکه و مسجد مدینه است. (از معجم البلدان) (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ جِ دَ)
تثنیۀ مسجد (در حالت نصبی و جری) که هرگاه بطور اطلاق آید مقصود مسجد مکه و مسجد مدینه است
لغت نامه دهخدا
(مَ رُ)
دهی است از دهستان مهربان بخش کبودراهنگ همدان. واقع در 65هزارگزی شمال غربی قصبۀ کبودراهنگ و 24هزارگزی مشرق راه شوسۀ همدان به بیجار. آب آن از چشمه ها و رود خانه شیخ جراح و راه آن مالرو است و در تابستان از طریق النکو و شیخ جراح اتومبیل میتوان برد. بنای زیارتگاهی به نام قوشه گنبد که بین مسجد بالا و شیخ جراح واقع شده از آثار قدیم آن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(مَ دی یَ / یِ)
دهی از دهستان اجارود است که در بخش گرمی شهرستان اردبیل واقع است و 156 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از سدل. فروهیخته و آویخته. (از اقرب الموارد). و رجوع به سدل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مجدول
تصویر مجدول
جدول کشیده، جذب شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منجدل
تصویر منجدل
بر زمین افتاده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
اثبات کرده شده با دلیل و برهان
فرهنگ لغت هوشیار
مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانیده مستدله در فارسی مونث مستدل پر وهانجوی پر وهانخواه مونث مسل مونث مستدل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
((مُ تَ دَ لّ))
با دلیل و برهان ثابت شده. دارای دلیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستدل
تصویر مستدل
((مُ تَ دِ لّ))
دلیل جوینده، طلب برهان کننده
فرهنگ فارسی معین
نمازخوان، مسجدرو، اهل مسجد، مربوط به مسجد، زاهد، عبادت کار، مومن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مبرهن، محکم، منطقی، مدلل
متضاد: نامستدل، غیرمستدل
فرهنگ واژه مترادف متضاد