جدول جو
جدول جو

معنی مستیقن - جستجوی لغت در جدول جو

مستیقن(مُ تَ قِ)
بتحقیق داننده. (از منتهی الارب). متیقن. (از اقرب الموارد). بی گمان. (دهار). بایقین. صاحب یقین. یقین کننده. و رجوع به استیقان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آستیلن
تصویر آستیلن
استیلن، گازی بی رنگ، سمّی، بدبو، قابل اشتعال و دارای شعلۀ سفید بسیار روشن که برای روشنایی و جوشکاری فلزات به کار می رود، اتین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعین
تصویر مستعین
کسی که از کسی یاری بخواهد، یاری خواهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحسن
تصویر مستحسن
نیکو و پسندیده، نیکوشمرده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعان
تصویر مستعان
کسی که از او استعانت می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از متیقن
تصویر متیقن
به یقین دانسته شده، بی گمان دانسته، محقّق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعقب
تصویر مستعقب
موجب، سبب، دنباله رو، پیرو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستلقی
تصویر مستلقی
در حالت به پشت خوابیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استیلن
تصویر استیلن
گازی بی رنگ، سمّی، بدبو، قابل اشتعال و دارای شعلۀ سفید بسیار روشن که برای روشنایی و جوشکاری فلزات به کار می رود، اتین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستثقل
تصویر مستثقل
سنگین و سست از بیماری، خواب یا علت دیگر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
ویژگی خطی که دو نقطه را با کم ترین فاصله به هم وصل می کند، کنایه از صحیح، درست، راست، بدون خمیدگی، بدون تغییر در مسیر، کنایه از بی واسطه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ مِ)
مبارک شونده. (از منتهی الارب). تبرک کننده. (ازاقرب الموارد) ، سوگنددهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیمان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
جمع واژۀ مستیقن (در حالت نصبی و جری). یقین کنندگان. رجوع به مستیقن شود:... قلتم ماندری ما الساعه، اًن نظن اًلا ظنا و ما نحن بمستیقنین. (قرآن 32/45)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَقْ قَ)
بی گمان و به یقین دانسته. یقین و بر کنار از شبهه و گمان و تردید.
- قدر متیقن، آنچه بر آن یقین باشد. آنچه به یقین در تمام اقوال و عقاید و مفاهیم مختلف وجود دارد. قدر مسلم چنانکه در مشکوک بودن حکمی نسبت به موضوعی میان حرمت و وجوب، وجود حکم نسبت به آن موضوع قدر متیقن است ولی وجوب یا حرمت آن مورد شک و خلاف است. (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ یَقْ قِ)
بیگمان داننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
- متیقن گردیدن، متیقن گشتن. به یقین دانستن چیزی: رنگ از رخ پریده متیقن به قتل خود گردید. (مجمل التواریخ گلستانه، ص 271).
، بی گمان دانسته شده. یقین و بی شبهه و بیگمان و محقق و ثابت. و رجوع به تیقن شود، تفتیش کننده و تفحص کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
بیدار. (از منتهی الارب). بیدار و هشیار نسبت به کارها و محتاط و باحذر. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاظ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِهْ)
اطاعت کننده ومطیع. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاه شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستبطن
تصویر مستبطن
نهان دارنده
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین، ناتوان سست از خواب یا بیماری سنگین و سست از بیماری خواب بخل و غیره: آنچه شعراء متقدم دراشعار مستثقل خویش آورده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستاذن
تصویر مستاذن
دستور خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترقه
تصویر مسترقه
مسترقه در فارسی مونث مسترق: ترفت تروفتک دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدین
تصویر مستدین
وام گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
مستحقین در فارسی:، جمع مستحق، ارزانیان شایستگان جمع مستحق درحالت نصبی وجری (در فارسی مراعات این قاعده را نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستامن
تصویر مستامن
زنهار خواهنده اعتمادکننده امین یابنده، زنهارخواهنده جمع مستامنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستیلن
تصویر آستیلن
گازی که برای روشنائی وجوشکاری فلزات به کار میرود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسلیقن
تصویر بسلیقن
ریحان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استیدن
تصویر استیدن
بر پا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
بی گمانی به درستی دانستن، آورخواهی، آور کردن (آور یقین) بیقین دانستن بتحقیق دانستن چیزی را بی گمان شدن بی گمان دانستن
فرهنگ لغت هوشیار
بی گمان بی گمان داننده، دریافته آگاه گشته بیقین دانسته بی گمان دانسته، یقین بی شبهه. یا قدر متیقن. مقداری که بر آن یقین باشد آنچه بیقین در تمام مفاهیم و اقوال و عقاید مختلف وجود دارد قدر مسلم (چنانکه در مورد مشکوک بودن حکمی نسبت بموضوعی میان حرمت و وجوب وجود حکم نسبت بان موضوع قدر متیقن است ولی وجوب یا حرمت آن مورد شک و خلاف است)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحقه
تصویر مستحقه
مونث مستحق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متیقن
تصویر متیقن
((مُ تَ یَ قَّ))
به یقین دانسته، بی گمان دانسته، یقین، بی شبهه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متیقن
تصویر متیقن
((مُ تَ یَ قِّ))
محقق، بی شبهه و گمان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقیم
تصویر مستقیم
سرراست، یک راست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آستیلن
تصویر آستیلن
جوشین
فرهنگ واژه فارسی سره
بی شبهه، بی شک، بی گمان، حتم، یقین، محقق، ثابت شده، استوار
فرهنگ واژه مترادف متضاد