جدول جو
جدول جو

معنی مستوکف - جستجوی لغت در جدول جو

مستوکف(مُتَ کِ)
آنکه در غسل بقدری آب میریزد که چکیده می شود. (از منتهی الارب). و رجوع به استیکاف شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستشرف
تصویر مستشرف
عالی، ممتاز، گران بها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنکف
تصویر مستنکف
سرپیچی کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستظرف
تصویر مستظرف
ظریف، زیبا، چیزی که ظریف و زیبا ساخته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
کم درآمد، محتاج، فقیر، درمانده، ناتوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطرف
تصویر مستطرف
تازه، نو، شگفت، طرفه، عجیب
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ کِ)
استکبارکننده و متکبر. (از اقرب الموارد) ، امتناع کننده از روی ابا و استکبار. (از اقرب الموارد). ممتنع. آبی. نه گوینده. و رجوع به استنکاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِنْ)
مستکفی. نعت فاعلی از استکفاء. رجوع به مستکفی و استکفاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِف ف)
نعت فاعلی از استکفاف. گرد گیرنده چیزی را و نگرنده بسوی آن، موی فراهم شونده، آنکه دست پیش چشم دارد وقت نگریستن از دور، دست پیش کسی دارنده به خواهش و سؤال. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکفاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِنْ)
مستوفی. رجوع به مستوفی شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وَکْ کِ)
چشم دارنده بر خیر و نیکویی. (آنندراج) (از منتهی الارب). کسی که بر خیر و نیکویی یا بر خبری چشم دارد و نگران آن است. (ناظم الاطباء) ، کسی که تعهدکاری میکند و مینگرد آن را، کسی که پیش می آید و متعرض میشود تا هنگام ملاقات. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به توکف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ)
کسی که عشق دل او را برده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استیجاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ظِ)
فراگیرنده و تمام گرفته همه را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیظاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
ایستادن خواهنده. (از منتهی الارب). درخواست کننده و وادارکننده دیگری را برتوقف. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاف شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
خورندۀ ’وکاث’. (اقرب الموارد). آنکه ناشتاشکن می خورد. (ناظم الاطباء). و رجوع به استیکاث و وکاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
جوجۀ سطبر شده. (از اقرب الموارد). چوزۀ سطبر و آگنده شونده، بخیل شونده به بخشیدن. (از منتهی الارب). خودداری کننده از اعطاء. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ کِ)
مشک که از آن چیزی روان نگردد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، آنکه معده وی سخت شده باشد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، جوجۀ سطبرشده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
ناقه که مملو از پیه شده باشد، مشک که مملو باشد، شکم که مدفوع آن خارج نشود. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیکاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ صِ)
غلام که به حد خدمت رسیده باشد، توصیف چیزی را خواهنده، توصیف درمان خود خواهنده از طبیب. (از اقرب الموارد). رجوع به استیصاف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستظرف
تصویر مستظرف
ظریف ساخته شده، ظریف زیبا. یا صنعت مستطرف. هنر زیبا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنجف
تصویر مستنجف
باد ابرران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنکح
تصویر مستنکح
پیوند گر
فرهنگ لغت هوشیار
در نگرنده، بلند، چیره آنکه چیزی را تحت نظر خود قرار میدهد، مسلط، مرتفع بلند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
ضعیف شمرده شده، ناتوان یافته شده
فرهنگ لغت هوشیار
خانه زاد، نو بر نو رس، شگفت، بر گزیده نازکساخت درمک (ظریف) تازه نو، شگفت عجیب طرفه، برگزیده منتخب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیف
تصویر مستطیف
گرد زننده دور چیزی گردنده گرد گردنده
فرهنگ لغت هوشیار
نواله خواه خوراکخواه، روزی برنده تاراجنده خواهنده اکله (لقمه طعام) ازکسی، گیرنده مال ضعیفان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحکم
تصویر مستحکم
استوار گردنده، متین، پایدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیف
تصویر مستحیف
ستم کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستذکر
تصویر مستذکر
یاد کننده، یاد گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
آغاز کننده از سر گیرنده، پژوهشخواه آغاز کننده از سرگیرنده، کسی که در محکمه ای مغلوب شده مرافعه خود را در محکمه بالاتر از سر گیرد استیناف دهنده جمع مستانفین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبکر
تصویر مستبکر
باد سار بد دماغ، گردنکش، خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنکف
تصویر مستنکف
((مُ تَ کِ))
سر باز زننده و خودداری کننده از انجام کاری، کسی که از رؤیت احضاریه یا حکم قرار دادگاه خودداری کند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستطیف
تصویر مستطیف
((مُ تَ))
دور چیزی گردنده، گرد گردنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستضعف
تصویر مستضعف
فرودست، تهیدست، ستمدیده، بینوا
فرهنگ واژه فارسی سره