جدول جو
جدول جو

معنی مستوقد - جستجوی لغت در جدول جو

مستوقد
(مُ تَ قِ)
آتش افروزنده. (از منتهی الارب). کسی که آتش می افروزد. افروزنده، آتش که شعله ور شده باشد. (از اقرب الموارد). شعله ور. افروخته. رجوع به استیقاد شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از متوقد
تصویر متوقد
برافروزنده، بر افروخته، فروزان
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَصِ)
وصیده و حظیره سازنده در کوه. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیصاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
خواهندۀ ولد و فرزند، باردار سازنده زن را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیلاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ دِ)
ماده اسب و مانند آن که آزمند گشن گردد. (از منتهی الارب). و رجوع به استیداق شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
ابن علفۀ تیمی، از تیم الرباب. از اباضیه بود و بعد از واقعۀ نهروان، در نخیله بر علی بن ابی طالب (ع) خروج کرد ولی توانست خود را در کوفه مخفی کند. سپس به سال 42 هجری قمری در عهد حکومت مغیره بن شعبه بار دیگر خروج کرد و در جنگی که بین او و معقل بن قیس ریاحی به سال 43 هجری قمری رخ داد هر دو تن کشته شدند. (از الاعلام زرکلی ج 8 ص 107 از الکامل ابن اثیر و تاریخ طبری)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
واردشونده و درآینده بر آب، درآورنده و حاضرکننده، امین دارنده کسی را برچیزی. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیراد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نادان و جاهل نسبت به مکان، بدحال. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
بر سر پای و دروا نشیننده. (از منتهی الارب). سرپا و بطور غیرمطمئن نشیننده. (از اقرب الموارد). مستوفز. و رجوع به مستوفز شود، فرستنده کسی را بعنوان ’وفد’ و هیئت اعزامی. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیفاد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
حافر و سم که سخت شده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاح شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
شتران فربه شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
چشم دارنده به وقوع چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، بیمناک و نگران شونده از چیزی، شمشیر که وقت تیز کردنش فرارسیده باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِهْ)
فرمانبردار و مطیع. (ناظم الاطباء). مستیقه. (اقرب الموارد). و رجوع به استیقاه و مستیقه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
ایستادن خواهنده. (از منتهی الارب). درخواست کننده و وادارکننده دیگری را برتوقف. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقاف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
فروزان، برافروخته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
((مُ تَ وَ قِّ))
افروزنده، فروزان، نورانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
Fervid
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
ardent
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
উত্সাহিত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
熱烈な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
热情的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
קנאי
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
뜨거운
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
berapi-api
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
fervoroso
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
उत्साही
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
fervido
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
fervoroso
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
vurig
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
запальний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
горячий
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
gorliwy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
glühend
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از متوقد
تصویر متوقد
mwenye shauku
دیکشنری فارسی به سواحیلی