جدول جو
جدول جو

معنی مستوزر - جستجوی لغت در جدول جو

مستوزر(مُ تَ زِ)
وزیر گرداننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیزار شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستبشر
تصویر مستبشر
شادشونده از خبر خوش، شادمان، بشارت دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
کسی که خبری را جویا شود، خبرگیر، جویای خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستبصر
تصویر مستبصر
صاحب بصیرت، دارای فکر و نظر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
روی گرداننده، پشت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دستوار
تصویر دستوار
دستبند، چوبدستی، عصا، برای مثال وقت قیام هست عصا دستگیر من / بیچاره آنکه او کند از دستوار پای (کمال الدین اسماعیل - ۱۲۱)، دستیار، مددکار، همدست، برای مثال به ایران بسی دوستدارش بود / چو خاقان یکی دستوارش بود (فردوسی - ۸/۱۸۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستاجر
تصویر مستاجر
کسی که خانه، دکان یا چیز دیگر را اجاره کند، اجاره کننده، اجاره دار، اجاره نشین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استوار
تصویر استوار
محکم، پایدار، پابرجا، سخت، برای مثال تا نکنی جای قدم استوار / پای منه در طلب هیچ کار (نظامی۱ - ۷۰)
راست و درست، امین، مورد اعتماد،
در امور نظامی درجه داری که دارای درجه ای بالاتر از گروهبان یکم و پایین تر از ستوان سوم است
استوار داشتن: برقرار داشتن، اطمینان داشتن، باور داشتن، امین شمردن
استوار ساختن (کردن): محکم کردن، تایید کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستور
تصویر مستور
پوشیده، درپرده، دارای پوشش، پاک دامن، عفیف
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ هَِ)
به یقین داننده و مستیقن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). مستیهر. و رجوع به استیهار و مستیهر شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن عباد هنائی. مکنی به ابوتمام. محدث است و عبدالله بن المبارک از او روایت کند. و رجوع به ابوتمام شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
نعت مفعولی از ستر. پوشیده شده. (از اقرب الموارد) (غیاث). نهان. نهانی. پوشیده. مخفی. پردگی. نهفته. درپرده. زیر پرده. پرده دار. ج. مستورون و مساتیر. (اقرب الموارد) :
نبودم سخت مستور و نبودند
گذشته مادرانم نیز مستور.
منوچهری.
زیرا که به زیر نوش و خزش
نیش است نهان و زهر مستور.
ناصرخسرو.
عالمی دیگر است مردم را
سخت نیکو ز جاهلان مستور.
ناصرخسرو.
جز کار کنی بدین از این جا
بیرون نشود عزیز ومستور.
ناصرخسرو.
کلک او شد کلید غیب کز او
رازهای فلک نه مستور است.
مسعودسعد.
دور باد ای برادر از ما دور
خواهر و دختر ارچه بس مستور.
سنائی.
اصحاب حزم گناه ظاهر را عقوبت مستور جایز نشمرند. (کلیله و دمنه).
ظلم مستور است در اسرار جان
می نهد ظالم به پیش مردمان.
مولوی (مثنوی).
سحر چشمان تو باطل نکند چشم آویز
مست چندانکه بپوشند نباشد مستور.
سعدی.
چو بانگ دهل هولم از دور بود
به غیبت درم عیب مستور بود.
سعدی (گلستان).
- مستورالبذور، نهان دانگان. (لغات فرهنگستان).
- مستور داشتن، مخفی کردن. پنهان داشتن: تو اگر چه مراد خویش مستور می داشتی من آثار آن می دیدم. (کلیله و دمنه).
دوش ای پسر می خورده ای چشمت گواهی می دهد
یاری حریفی جو که او مستور دارد راز را.
سعدی.
تفتیه، مستور داشتن دختر.
- مستور شدن، مخفی شدن. پنهان گشتن. حجابدار شدن. رو پوشاندن. (ناظم الاطباء). احصان، مستور شدن زن.
- ، فراری شدن. غایب شدن. ناپدید گشتن.
- مستور کردن، بپوشیدن. نهفتن. پنهان کردن.
- منهی مستور، جاسوس مخفی: استادم منهی مستور با وی نامزد کرد... تا کار فرونماند و چیزی پوشیده نشود. (تاریخ بیهقی ص 366).
، پارسا. (منتهی الارب). عفیف. (اقرب الموارد) :
ای داور مهجوران جانداروی رنجوران
صبر همه مستوران رسوای تو اولی تر.
خاقانی.
ز ریحانی چنان چون درکشم دست
که دی مستوربود و این زمان مست.
نظامی.
چه مستوران که به علت درویشی در عین فساد افتاده اند. (گلستان).
زن مستور شمع خانه بود
زن شوخ آفت زمانه بود.
اوحدی.
، پوشنده بر وزن مفعول، به معنی فاعل. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). ساتر: و اًذا قرأت القرآن جعلنا بینک و بین الذین لایؤمنون بالآخره حجاباً مستوراً. (قرآن 45/17) ، در اصطلاح علم حدیث، راوی مجهول الحال. و برخی گفته اند که قسمی از مجهول الحال باشد. (کشاف اصطلاحات الفنون). کسی است که نه عدالت و نه فسق او ظاهر نشده، و خبر چنین کسی در باب حدیث حجت نیست. (از تعریفات جرجانی) ، در اصطلاح صوفیه، مکتوم. (کشاف اصطلاحات الفنون). رجوع به مکتوم شود، کنه ماهیت الهی، که از ادراک کافۀ عالمیان مستور است. (از فرهنگ مصطلحات عرفا)
لغت نامه دهخدا
(مُتَ وَزْ زِ)
وزیر شونده و وزیری نماینده. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). وزیر شده ووزیری نموده. (ناظم الاطباء). و رجوع به توزر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از استشزار. بلندشونده. (منتهی الارب). مرتفع. (اقرب الموارد) ، بلندکننده. (اقرب الموارد) ، بازگونه تابندۀ ریسمان. (منتهی الارب). آنکه ریسمان را می تابد. (اقرب الموارد). و رجوع به استشزار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از استغزار. آنکه چیزی را میدهد تا افزون بر آن واپس گیرد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مغازر. رجوع به استغزار و مغازر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ثِ)
بسیار خواهندۀ چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، خواهندۀ زنی که فربه باشد، آماده کننده بستر را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیثار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
الهام خواهنده از خدای تعالی شکر نعمت را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیزاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُتَ)
برآینده بر کوه. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). و رجوع به استیزاء شود، استیخ بلند. (منتهی الارب). منتصب و مرتفع. (اقرب الموارد) ، تکیه کننده بر رای و دانش خود. (منتهی الارب). مستبد در رای خود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ عِ)
آنکه دشوار یابد جای و راه را. (ازمنتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، دشوارشمرنده. (از منتهی الارب). و رجوع به استیعار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ غِ)
عمرو بن ربیعه بن کعب تمیمی سعدی، مکنی به ابوبیهس. از شاعران و معمران و فارسان عهد جاهلی بود و گویند درک اسلام نیز کرده است. (از الاعلام زرکلی ج 5 ص 245)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ)
تمام گیرندۀ حق خود. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، کامل کننده کاری را. (از اقرب الموارد). و رجوع به استیفار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِ)
شتران فربه شده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیقار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستثمر
تصویر مستثمر
یابنده ثمر
فرهنگ لغت هوشیار
سلاکیده سلاک شده (سلاک اجاره) زنهار خواسته اجاره شده، امان خواسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
پناه جوینده و زنهار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثیر
تصویر مستثیر
برانگیزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستبکر
تصویر مستبکر
باد سار بد دماغ، گردنکش، خود خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستوار
تصویر دستوار
عصا، چوبدست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دستورز
تصویر دستورز
آنکه کار دستی انجام دهد، آنچه که با دست انجام دهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استوار
تصویر استوار
پایدار، ثابت، متقن، پا برجا، راسخ، متین، محکم، امین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستور
تصویر مستور
پوشیده شده، نهانی، در پرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستور
تصویر مستور
((مَ))
پوشیده، پنهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
پنهان، پوشیده، مختفی، مخفی، مستتر، مکتوم، مکنون، ملبس، ناآشکار، ناپدید، ناپیدا، نهفته، محجوب، مقنع، پرده نشین، مستوره، پاکدامن، عفیف، نقابدار
متضاد: پیدا، نامستور
فرهنگ واژه مترادف متضاد