جدول جو
جدول جو

معنی مستلزمات - جستجوی لغت در جدول جو

مستلزمات(مُ تَ زِ)
جمع واژۀ مستلزم و مستلزمه. چیزهای لازم و ملزوم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
چیزی که لازمۀ چیز دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لَذْ ذا)
جمع واژۀ مستلذ و مستلذه. چیزهای مرغوب که بدان لذت گیرند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به مستلذ و استلذاذ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ لِ)
جمع واژۀ مسلمه. (ناظم الاطباء). رجوع به مسلمه شود:
برنخوانده خلق پنداری همی
مسلمات و مؤمنات قائنات.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مُ سَلْ لَ)
جمع واژۀ مسلّمه. (اصطلاح منطق) آن مقدمه ها که چون خصم تسلیم کند پس بروی به کار داری، خواهی حق یا مشهور یا مقبول باش و خواهی مباش. مسلمات مشهور یک تنند که خصم است و مشهور است مسلم جماعت مردم. (دانشنامۀعلائی صص 53- 54). مشهورات و مسلمات مقدمۀ قیاس جدلی اند. (دانشنامۀ علائی ص 55). نام مجموع سیزده صنف از شانزده صنف تصدیقات مقدماتی یا مبادی قیاسات. (ازاساس الاقتباس ص 345 و صص 347-348). مقدماتی که مخاطب اعتراف به آن دارد هرچند مطابق با واقع نباشد و فرق آن با مشهورات آن است که در مشهورات اعتراف عامه معتبر است و در مسلمات تنها اعتراف مخاطب بسنده است. (یادداشت مرحوم دهخدا). قضایائی که صحت آنها را خصم معتقد و یا در علم دیگری مبرهن شده است. مسلمیّات
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ زِ)
نعت فاعلی از استلزام. لازم شمرنده چیزی را. (از اقرب الموارد). لزوم خواهنده و لازم گیرنده. (آنندراج). رجوع به استلزام شود، تقاضاکننده و طلب کننده و درخواست کننده. (ناظم الاطباء). خواهنده. خواهان: این نقشه مستلزم کوشش بسیار است. این کار مستلزم فلان کار است. این معنی مستلزم آن است که.، موجب و مسبب، برآورنده و حاصل کننده، پیداکننده، سبب و جهت و علت و باعث. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جمع استلزام یا استلزامات عقلی. نتایج عقلی یک حکم شرعی آنکه عقل بتوسط حکمی شرعی از روی وحدت ملاک نتیجه بدست آورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلازمات
تصویر متلازمات
جمع متلازمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخدمات
تصویر مستخدمات
جمع مستخدمه جمع مستخدمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلزمه
تصویر مستلزمه
مونث مستلزم
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مستلذه (مستلذ) : زاهدکسی باشد که او را بدانچه تعلق بدنیا دارد مانند ماکل و مشارب و ملابس و مساکن و مشتهیات و مشتلذات دیگر... رغبت نبود، جمع مستلذه
فرهنگ لغت هوشیار
جمع مسلمه، زنان مسلمان، جمع مسلمه، باور شده ها آشکاره ها جمع مسلمه: جمیع مومنین و مومنات و مسلمین و مسلمات را توفیق راه راست کرامت فرمای، جمع مسلمه، مقدمه هایی بود که چون خصم تسلیم کند بروی بکارداری خواهی حق یا مشهور یا مقبول باش و خواهی مباش: و مسلمات مقدمه قیاس جدلی اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
لازم شمرده شده چیزی را، لزوم خواهنده و لازم گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
((مُ تَ زِ))
آنچه بودنش لازم است، موجب، مسبب
فرهنگ فارسی معین
بایسته، شایسته، لازمه، متضمن، مسبب، موجب
فرهنگ واژه مترادف متضاد