از ’ول ج’، درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در می آید یا اجازۀ دخول میدهد. (ناظم الاطباء) ، درآورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اتلاج شود، اجازۀ دخول داده شده. (ناظم الاطباء)
از ’ول ج’، درآینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کسی که در می آید یا اجازۀ دخول میدهد. (ناظم الاطباء) ، درآورنده. (آنندراج) (از منتهی الارب). و رجوع به اتلاج شود، اجازۀ دخول داده شده. (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی و مفعولی از استلال. بیرون کشنده چیزی را از داخل چیزی دیگر چون شمشیر را از غلاف. (از اقرب الموارد) ، آنچه از داخل چیزی دیگر بیرون آورده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استلال شود
نعت فاعلی و مفعولی از استلال. بیرون کشنده چیزی را از داخل چیزی دیگر چون شمشیر را از غلاف. (از اقرب الموارد) ، آنچه از داخل چیزی دیگر بیرون آورده شده باشد. (از اقرب الموارد). رجوع به استلال شود
کشتی گیرنده و کارزارنماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتلاج شود، زمینی که گیاه آن دراز و بالیده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاه نیک دراز شده. (ناظم الاطباء) ، امواج طپانچه زننده و متحرک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موج به حرکت آمده و متلاطم. (ناظم الاطباء) ، مشغول به سعی و کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء)
کشتی گیرنده و کارزارنماینده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به اعتلاج شود، زمینی که گیاه آن دراز و بالیده باشد. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). گیاه نیک دراز شده. (ناظم الاطباء) ، امواج طپانچه زننده و متحرک. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). موج به حرکت آمده و متلاطم. (ناظم الاطباء) ، مشغول به سعی و کوشش و جد و جهد. (ناظم الاطباء)
کشیده و بیرون کرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کشیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختلاج شود، رجل مختلج، مرد که در نسب وی نزاع کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وجه مختلج،روی کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کشیده و بیرون کرده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). کشیده شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به اختلاج شود، رجل مختلج، مرد که در نسب وی نزاع کنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، وجه مختلج،روی کم گوشت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
نعت فاعلی از استلاب. رباینده. (از منتهی الارب). مختلس. (از اقرب الموارد). رجوع به استلاب شود، در اصطلاح فقهی، آنکه مالی را از محل غیر حرز آشکارا می رباید و فرار می کند بدون آنکه محارب باشد. مجازات مستلب تعزیر است
نعت فاعلی از استلاب. رباینده. (از منتهی الارب). مختلس. (از اقرب الموارد). رجوع به استلاب شود، در اصطلاح فقهی، آنکه مالی را از محل غیر حِرز آشکارا می رباید و فرار می کند بدون آنکه محارب باشد. مجازات مستلب تعزیر است
نعت مفعولی از استلفاج. بی چیز. (منتهی الارب). مفلس. ملفج. (اقرب الموارد). و رجوع به ملفج شود، دل رفته و بی حواس از ترس، به زمین دوسیده و لاصق از لاغری و ناتوانی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
نعت مفعولی از استلفاج. بی چیز. (منتهی الارب). مفلس. ملفج. (اقرب الموارد). و رجوع به ملفج شود، دل رفته و بی حواس از ترس، به زمین دوسیده و لاصق از لاغری و ناتوانی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
قصبه ای جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، 30000، گزی جنوب خاور مرکز بخش در کوهستان، سردسیر، دارای 1969 تن سکنه، آب آن از شعبه رود خانه محلی، محصول آن غلات، سیب زمینی، میوه جات، قلمستان، صنایع دستی آن قالیچه و جاجیم بافی، شغل اهالی زراعت وراه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 11) ، یکسو گردیدن. (منتهی الارب). یکسو شدن. (زوزنی)
قصبه ای جزء دهستان خرقان شرقی بخش آوج شهرستان قزوین، 30000، گزی جنوب خاور مرکز بخش در کوهستان، سردسیر، دارای 1969 تن سکنه، آب آن از شعبه رود خانه محلی، محصول آن غلات، سیب زمینی، میوه جات، قلمستان، صنایع دستی آن قالیچه و جاجیم بافی، شغل اهالی زراعت وراه مالرو دارد. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1 ص 11) ، یکسو گردیدن. (منتهی الارب). یکسو شدن. (زوزنی)
کام گرفته هونیا کیده (از ریشه پهلوی) کام جوی هونیاکنده لذت برده تمتع گرفته وازین جهت دل ازجان شیرین سیرآمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده. لذت جوینده تمتع برنده، جمع مستلذین
کام گرفته هونیا کیده (از ریشه پهلوی) کام جوی هونیاکنده لذت برده تمتع گرفته وازین جهت دل ازجان شیرین سیرآمده و جان از زندگانی مستلذ متبرم شده. لذت جوینده تمتع برنده، جمع مستلذین
بیرون کشیده، کم گوشت: چهره، تیره نژاد کشنده بیرون کشنده، جه اندام کسی که پلک یا اندامی از وی بجهد کشیده بیرون کرده، چهره کم گوشت، کسی که در نسب وی نزاع کنند. کشنده بیرون کننده، آنکه چشم رگها یا اندامی از وی بجهد
بیرون کشیده، کم گوشت: چهره، تیره نژاد کشنده بیرون کشنده، جه اندام کسی که پلک یا اندامی از وی بجهد کشیده بیرون کرده، چهره کم گوشت، کسی که در نسب وی نزاع کنند. کشنده بیرون کننده، آنکه چشم رگها یا اندامی از وی بجهد