جدول جو
جدول جو

معنی مستلبث - جستجوی لغت در جدول جو

مستلبث(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استلباث. بطی ٔ و درنگ کار شمرنده کسی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استلباث شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستقبل
تصویر مستقبل
استقبال کننده، پیشواز رونده، پیش آینده، زمان آینده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
جلب کننده به سوی خود، کشاننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغاث
تصویر مستغاث
کسی که از او استغاثه شده، کسی که از او فریادخواهی شده، استغاثه، دادخواهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقبح
تصویر مستقبح
زشت شمرده شده، چیزی که به نظر زشت آمده، زشت وناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستغیث
تصویر مستغیث
کسی که طلب یاری و فریادرسی کند، استغاثه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
کسی که خبری را جویا شود، خبرگیر، جویای خبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط شده، استخراج شده، درک شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستلقی
تصویر مستلقی
در حالت به پشت خوابیده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
روی گرداننده، پشت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنبط
تصویر مستنبط
استنباط کننده، درک کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
چیزی که لازمۀ چیز دیگر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
تازه به وجودآمده، نو، جدید
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ فِ)
نعت فاعلی از استلفاث. استنباطکننده، گیرنده چیزی را بطور کامل، کتمان کننده خبر را، برآورنده حاجت را. (از اقرب الموارد). رجوع به استلفاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِث ث)
خواهنده از کسی که رازی را برای وی آشکار کند. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). و رجوع به استبثاث شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
نعت مفعولی از استلاب. ربوده شده. رجوع به استلاب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لِ)
نعت فاعلی از استلاب. رباینده. (از منتهی الارب). مختلس. (از اقرب الموارد). رجوع به استلاب شود، در اصطلاح فقهی، آنکه مالی را از محل غیر حرز آشکارا می رباید و فرار می کند بدون آنکه محارب باشد. مجازات مستلب تعزیر است
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ بِ)
نعت فاعلی از استلبان. آنکه شیر می خواهد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استلبان شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَبْ بِ)
درنگ کننده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (ازاقرب الموارد). بادرنگ. (ناظم الاطباء). و رجوع به تلبث شود، سست و کاهل. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستغاث
تصویر مستغاث
فریاد رس آنکه از او داد خواهی و فریادرسی خواهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلقی
تصویر مستلقی
به پشت خوابنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلهم
تصویر مستلهم
الهام خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
بیرون آورنده آب و علم، آشکار کننده و اختراع کننده چیزی را که پنهان و مخفی بوده است بیرون آورده شده، درک شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستسبع
تصویر مستسبع
خود باخته هراسان وحشت زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعبد
تصویر مستعبد
عبادتگاه، به بندگی گرفته شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعبر
تصویر مستعبر
خوابگزاریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجلب
تصویر مستجلب
کشاننده جلب کننده کشاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستخبر
تصویر مستخبر
جویای خبر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدبر
تصویر مستدبر
کسیکه آخر کار را می نگرد
فرهنگ لغت هوشیار
کاویده زمین کاویده، سنگواره زمین زیروروشده وجستجو شده (داخل آن)، سنگواره فسیل
فرهنگ لغت هوشیار
مستحبه در فارسی مونث مستحب روا چنب، خواستنی دلخواه مونث مستحب جمع مستحبات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحدث
تصویر مستحدث
تازه وجود آمده
فرهنگ لغت هوشیار
مونث مجتلب. یا دایره مجتلبه. یکی از دایره های عروضی. سه بحر رجز و هزج و رمل از آن جدا می شود توضیح سوالم هر سه بحر (هزج رجز رمل) را در دایره ای نهاده اند و نام آن دایره موتلفه کرده و مزاحفات آنرا در دایره ای دیگر نهاده و نام آن دایره مجتلبه کرده و الحق این استاذیی سخت جاهلانه است و تصرفی نیک فاسدانه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از متلبث
تصویر متلبث
درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستلزم
تصویر مستلزم
لازم شمرده شده چیزی را، لزوم خواهنده و لازم گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار