جدول جو
جدول جو

معنی مستفره - جستجوی لغت در جدول جو

مستفره(مُ تَ رِهْ)
نعت فاعلی از استفراه. آنکه یابوی گرامی و اعلی بدست می آورد. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به استفراه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستکره
تصویر مستکره
ناپسند، نفرت انگیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
پاک دامن، پارسا، زن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستکره
تصویر مستکره
کریه و زشت داننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستفرغ
تصویر مستفرغ
جای استفراغ
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ غَ)
تأنیث مستفرغ. رجوع به مستفرغ شود، ناقۀ بسیارشیر، اسب تیزرو که از تک و دو خود چیزی باقی نگذاشته باشد. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ رَ)
تأنیث مستنفر. رمیده. نافره. منهزمه. رمو: کأنهم حمر مستنفره. فرّت من قسوره. (قرآن 50/74 و 51)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فَ رَ)
تأنیث مستنفر. ترسیده. (منتهی الارب). رم داده شده
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ لَ)
تأنیث مستفل. فرود آینده. نازل. رجوع به مستفل و استفال شود، حروف مستفله. در مقابل مستعلیه و آن بیست و دو حرف است: اء. آ. ب. ت. ث. ج. ح. د. ذ. ر. ز. س. ش. ع. ف. ک. ل. م. ن. ه. و. ی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ مَ)
زن تنگ کرده شرم به دارو. (از منتهی الارب). زن که داروهای عفص به کار برد: کتب عبدالملک الی الحجاج: یا ابن المستفرمه بعجم الزبیب !
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
تأنیث مستور. مستوره. رجوع به مستور و مستوره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
جای خالی کردن چیزها: مهندس کارخانه ایجاد و ابداع چون نهال پلید او را مستفرغ فضالات قاذورات فساد و مستودع اخلاط... (جهانگشای جوینی). و رجوع به استفراغ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استفراع. آغازکننده سخن یا چیزی را. (از اقرب الموارد). رجوع به استفراع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استفراد. کسی که در چیزی فرد و بی نظیر باشد. (از اقرب الموارد) ، آنکه کاری را به تنهایی انجام دهد. (از اقرب الموارد). رجوع به استفراد شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استفراخ. بیرون آوردن دارنده جهت چوزه. (از منتهی الارب). کبوتری که جهت چوزۀ خود جامی گیرد. (ناظم الاطباء). کسی که کبوتر را برای جوجه ها بگیرد. (از اقرب الموارد). رجوع به استفراخ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِرْ رَ)
تأنیث مستمر. روان و استوار و دائمی. (غیاث) (آنندراج). پیوسته. همیشه. مستمره. و رجوع به مستمر و استمرار شود: اگر احدی از قانون حق و حساب و امور مستمره و معمول مملکت و ضابطۀ حقانیت تخلف و تجاوز نماید... (تذکرهالملوک چ دبیرسیاقی ص 6)
لغت نامه دهخدا
(صَحْوْ)
سفار. رفتن به سوی شهری. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). سفر کردن. (تاج المصادربیهقی) (دهار). مسافرت. و رجوع به مسافرت شود، بمردن. (منتهی الارب). موت، دور شدن و جدا شدن بادها، آشکار شدن شخص، جدا شدن تب از شخص. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استفراغ. تهی نمایندۀ معده از افزونیها. (از منتهی الارب). قی کننده. (از اقرب الموارد). آنکه قی می آورد. (ناظم الاطباء). شکوفه کننده، آنکه نهایت کوشش و جهد خود برای انجام کاری به کار برد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ قِرْرَ)
تأنیث مستقر. رجوع به مستقر شود، مستقره یا ذات عاده مستقره، زن که در ماههای سال موعد حیض و عّدۀ ایام آن یکسان باشد. مقابل مضطربه یا ذات عاده مضطربه. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استفاهه. مرد بسیارخوار. (از منتهی الارب). کسی که اکل و شرب او افزون شده باشد پس از اندک بودن. (از اقرب الموارد). رجوع به استفاهه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَهْ)
نعت مفعولی از استکراه. آنچه کریه بشمار آمده باشد. (از اقرب الموارد). ناپسند. کریه. رجوع به استکراه شود: چه سلاطین کامگار را هیچ خصلتی مستکره تر از آن نتواند بود که برامثال این معانی اقدام نمایند. (سندبادنامه ص 74). او اول کسی است که خراج پدید کرد و سنت گردانید و عجم آن را مستعظم و مستکره شمردند. (تاریخ قم ص 183)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِهْ)
نعت فاعلی از استکراه. مکروه و ناخوش و زشت داننده چیزی را. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکراه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ فِ رَ)
مؤنث محتفر. کاونده و کننده و حفرکننده. رجوع به محتفر شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تَ رَ)
جوالیقی گوید استفره اصل ’استبرق’ معرّب است بمعنی ’غلیظالدیباج’ و ابن درید گوید اصل استبرق، استروه است. (المعرب جوالیقی چ احمد محمد شاکر ص 15)
لغت نامه دهخدا
(مُ فِ رَ)
تأنیث مسفر. رجوع به مسفر شود، درخشان. تابان. درفشان. مشرقه. مضیئه: وجوه یومئذ مسفره. (قرآن 38/80) ، روی های تابان و روشن، ناقه مسفره الحمره، شترماده که سرخی آن از سرخی سپیدی آمیخته اندک زائد باشد. (منتهی الارب). ناقه که از ’صهباء’ اندکی بالاتر باشد. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستفرغ
تصویر مستفرغ
جای خالی کردن چیزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقره
تصویر مستقره
مونث مستقر مونث مستقر
فرهنگ لغت هوشیار
بد آیند نا خوش نا خوشایند بد داننده زشت داننده زشت دانسته ناخوش شمرده کراهت داشته. زشت و کریه داننده ناخوش شمرنده، جمع مستکرهین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمره
تصویر مستمره
مستمره در فارسی مونث مستمر استوار - روان، همواره مونث مستمر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنفره
تصویر مستنفره
ترسیده مونث مستنفر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستوره
تصویر مستوره
مستوره در فارسی مونث مستور پردگی پارسا: زن پاکدامن مونث مستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسافره
تصویر مسافره
مسافرت در فارسی جرمزه وشتارش راهی گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسفره
تصویر مسفره
جارو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستکره
تصویر مستکره
((مُ تَ رِ))
زشت دانسته، کراهت داشته
فرهنگ فارسی معین
پردگی، زن، مخدره، مقنع، ناموس، نهفته رو
فرهنگ واژه مترادف متضاد