نعت فاعلی از استعانه. اعانت خواهنده و مددجوینده. (غیاث) (اقرب الموارد). یاری خواهنده. مددخواهنده. کمک خواهنده. یاری طلب. یاری جو. یاری خواه: چه گوئی بود مستعین مستعان گر نباشد چنین مستعین مستعان را. ناصرخسرو. منم مستعین محمد به مشرق چه خواهی از این مستعین محمد. ناصرخسرو. ای همه هستی که هست از کف تو مستعار نیست نیازی که نیست بر در تو مستعین. خاقانی. ای فلک را رفعت تو مستعار مستعانم شو که هستم مستعین. خاقانی. و رجوع به استعانه شود
نعت فاعلی از استعانه. اعانت خواهنده و مددجوینده. (غیاث) (اقرب الموارد). یاری خواهنده. مددخواهنده. کمک خواهنده. یاری طلب. یاری جو. یاری خواه: چه گوئی بود مستعین مستعان گر نباشد چنین مستعین مستعان را. ناصرخسرو. منم مستعین محمد به مشرق چه خواهی از این مستعین محمد. ناصرخسرو. ای همه هستی که هست از کف تو مستعار نیست نیازی که نیست بر در تو مستعین. خاقانی. ای فلک را رفعت تو مستعار مستعانم شو که هستم مستعین. خاقانی. و رجوع به استعانه شود
لازم شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به کبرسن و استکمال آلت پادشاهی و استعداد سمت سروری ممتاز بود و از روی ورائت و استحقاق متعین. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 84). به هر مدخل فرورفت و به نجاح مقصود و به حصول مطلوب نرسید، و آخر الدواء الکی متعین گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضا ص 191). و وراثت ملک و خانه بر تو وقف است واین کار را در حال حیات و بعد وفات من متعین توئی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 372) ، ظاهر و هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشخص. ممتاز: مولانا یوسف شاه کاتب تخلص می کرد و در فن کتابت مردی متعین بود. (ترجمه مجالس النفائس ص 37) ، شخصی از طبقۀ اعیان و اشراف ، آن که می گیرد و می پذیرد چیزی را پس از مهلت دادن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بچشم کننده مال را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سقاء متعین، مشک که از آن آب چکد یا مشک نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مشکی که دارای سوراخ های کوچک بود و از آن آب چکد و مشک نو. (ناظم الاطباء) ، محقق و منصوب و مقرر، آن که با چشم از دنبال کسی می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سوراخ دار. (ناظم الاطباء) ، چشم خورده و متأثر شدۀ از اثر چشم زخم، هر چیزی که پیوسته آویزان و یا ملصق باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
لازم شونده. (آنندراج) (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) : به کبرسن و استکمال آلت پادشاهی و استعداد سمت سروری ممتاز بود و از روی ورائت و استحقاق متعین. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1 طهران ص 84). به هر مدخل فرورفت و به نجاح مقصود و به حصول مطلوب نرسید، و آخر الدواء الکی متعین گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ایضا ص 191). و وراثت ملک و خانه بر تو وقف است واین کار را در حال حیات و بعد وفات من متعین توئی. (ترجمه تاریخ یمینی ایضاً ص 372) ، ظاهر و هویدا و آشکار. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، مشخص. ممتاز: مولانا یوسف شاه کاتب تخلص می کرد و در فن کتابت مردی متعین بود. (ترجمه مجالس النفائس ص 37) ، شخصی از طبقۀ اعیان و اشراف ، آن که می گیرد و می پذیرد چیزی را پس از مهلت دادن. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، بچشم کننده مال را. (آنندراج) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سقاء متعین، مشک که از آن آب چکد یا مشک نو. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مشکی که دارای سوراخ های کوچک بود و از آن آب چکد و مشک نو. (ناظم الاطباء) ، محقق و منصوب و مقرر، آن که با چشم از دنبال کسی می نگرد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) ، سوراخ دار. (ناظم الاطباء) ، چشم خورده و متأثر شدۀ از اثر چشم زخم، هر چیزی که پیوسته آویزان و یا ملصق باشد. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون)
نعت مفعولی از استعانه. یاری خواسته شده. یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند. (غیاث) (آنندراج). معول. (منتهی الارب). آنکه یاری از او خواهند. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به استعانه شود: قال رب احکم بالحق و ربنا الرحمان المستعان علی ما تصفون. (قرآن 112/21). چه گوئی بود مستعین مستعان گر نباشد چنین مستعین مستعان را. ناصرخسرو. خواهد ز تو استعانت ایرا بهتر ز تو مستعان ندیده ست. خاقانی. این فال ز سعد مستعار است هستیش ز مستعان ببینم. خاقانی. عدل شاه مستعان ملهوفان، مستغاث مظلومان، و مستمسک مهجوران است. (سندبادنامه ص 112). گفت صوفی قادر است آن مستعان که کند سودای ما را بی زیان. مولوی (مثنوی). چون ستد زو نان بگفت ای مستعان خوش به خان و مان خود بازش رسان. مولوی (مثنوی)
نعت مفعولی از استعانه. یاری خواسته شده. یعنی کسی که از او استعانت کنند و یاری خواهند. (غیاث) (آنندراج). معول. (منتهی الارب). آنکه یاری از او خواهند. (دهار) (مهذب الاسماء). رجوع به استعانه شود: قال رب احکم بالحق و ربنا الرحمان المستعان علی ما تصفون. (قرآن 112/21). چه گوئی بود مستعین مستعان گر نباشد چنین مستعین مستعان را. ناصرخسرو. خواهد ز تو استعانت ایرا بهتر ز تو مستعان ندیده ست. خاقانی. این فال ز سعد مستعار است هستیش ز مستعان ببینم. خاقانی. عدل شاه مستعان ملهوفان، مستغاث مظلومان، و مستمسک مهجوران است. (سندبادنامه ص 112). گفت صوفی قادر است آن مستعان که کند سودای ما را بی زیان. مولوی (مثنوی). چون ستد زو نان بگفت ای مستعان خوش به خان و مان خود بازش رسان. مولوی (مثنوی)
نعت فاعلی از استدانه. وام گیرنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). آنکه وام می خواهد و وام می گیرد، آنکه دادخواهی می کند، قاضی. (ناظم الاطباء). رجوع به استدانه شود
نعت فاعلی از استدانه. وام گیرنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). آنکه وام می خواهد و وام می گیرد، آنکه دادخواهی می کند، قاضی. (ناظم الاطباء). رجوع به استدانه شود
نعت فاعلی از استعاره. عاریت خواهنده. (غیاث) (اقرب الموارد). عاریت خواه. عاریت کننده. بعاریت خواهنده: او چراغ خویش برباید که تا تو بدانی مستعیری ای فتی. مولوی (مثنوی). رجوع به استعاره شود. - مستعیرالحسن، نام مرغی است. (منتهی الارب) ، منفرد و تنهاشده. (اقرب الموارد) ، آنچه به خلقت شبیه گورخر باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
نعت فاعلی از استعاره. عاریت خواهنده. (غیاث) (اقرب الموارد). عاریت خواه. عاریت کننده. بعاریت خواهنده: او چراغ خویش برباید که تا تو بدانی مستعیری ای فتی. مولوی (مثنوی). رجوع به استعاره شود. - مستعیرالحُسن، نام مرغی است. (منتهی الارب) ، منفرد و تنهاشده. (اقرب الموارد) ، آنچه به خلقت شبیه گورخر باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)