جدول جو
جدول جو

معنی مستعر - جستجوی لغت در جدول جو

مستعر(مُ تَ عِرر)
نعت فاعلی از استعرار. حرب درگیرنده. (ناظم الاطباء). جنگی که بین مردم درگیر شده باشد. (اقرب الموارد). درگیر جنگ. رجوع به استعرار شود: و داد مردانگی بداد و مستعد کار شد و مستعر آتش جنگ و پیکار. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستعیر
تصویر مستعیر
به عاریت خواهنده، عاریت گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمر
تصویر مستمر
دائم، همیشه، پیوسته، دائمی و همیشگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعرب
تصویر مستعرب
کسی که از اعراب تقلید می کند، عجم داخل شده در میان اعراب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
کسی که آماده برای کاری است، آماده، با استعداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعار
تصویر مستعار
چیزی که عاریه گرفته شده، به عاریت خواسته شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستور
تصویر مستور
پوشیده، درپرده، دارای پوشش، پاک دامن، عفیف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
جای گرفته، قرارگاه، جای قرار گرفتن، مقر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
جایی که در آن پنهان می شوند، نهانگاه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استعراب. فحش گوینده و سخن زشت آورنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ماده گاو گشن خواهنده. (منتهی الارب) ، داخل شونده بین عرب. (اقرب الموارد). کسی که شبیه به تازیان شود. (ناظم الاطباء). متعرب. و رجوع به استعراب و مستعربه شود: یکی را پرسیدند از مستعربان که ماتقول فی الأمارد؟ (گلستان)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَرِ)
نعت فاعلی از استعراض. کشنده مردم را بی دریافت حال آنها، عرضه کردن خواهنده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استعراض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استعراف. شناختن خواهنده. (منتهی الارب). شناسنده. (اقرب الموارد) ، دریای موج برآورنده، آماده گردندۀ بدی. (منتهی الارب). رجوع به استعراف شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از مستطر
تصویر مستطر
نویسنده و کاتب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعد
تصویر مستعد
مهیا و آماده شده بکاری، ساخته، حاضر
فرهنگ لغت هوشیار
پیرهنپوش، به خود آینده، بیم پوش پوشاننده پیراهن، بخود بازآینده، پنهان دارنده ترس وبیم دردل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستور
تصویر مستور
پوشیده شده، نهانی، در پرده
فرهنگ لغت هوشیار
درگذرنده و رونده، دائمی و پایدار پی در پی رونده بر کی روش و حالت واحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
قرار گیرنده و ساکن و متمکن و ثابت شونده در جایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعار
تصویر مستعار
عاریتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعبر
تصویر مستعبر
خوابگزاریده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
پوشیده شده، پنهان، مستور، نهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعم
تصویر مستعم
گیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعمر
تصویر مستعمر
استعمار کننده
فرهنگ لغت هوشیار
سپنج خواه سپنج گیرنده آنکه چیزی بعاریت گیرد عاریت خواه، جمع مستعیرین
فرهنگ لغت هوشیار
مرماخوز: اگر خواهی زتب زنهار زنهار کفی از داروی مستار دست آر. (محمود تانیسری)
فرهنگ لغت هوشیار
گشن خواهنده، دشنامگوی، سخن زشت آورنده عجمی که داخل عرب شود، عجمی که تقلیدعرب کند عرب نما، سخن زشت عربی آورنده، جمع مستعربین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستعرب
تصویر مستعرب
((مُ تَ رِ))
به شکل عربان درآمده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
((مُ تَ تَ))
پوشیده شده، پنهان شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستور
تصویر مستور
((مَ))
پوشیده، پنهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستمر
تصویر مستمر
((مُ تَ مِ رّ))
پیوسته، همیشه، ادامه دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
((مُ تَ قَ رّ))
پایدار، استوار، استقرار یافته، قرار گرفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعیر
تصویر مستعیر
((مُ تَ))
عاریت خواه، کسی که چیزی را به عاریت گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستتر
تصویر مستتر
نهان، پنهان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستقر
تصویر مستقر
ماندگار، برپا شده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستمر
تصویر مستمر
پیوسته
فرهنگ واژه فارسی سره