جدول جو
جدول جو

معنی مستضری - جستجوی لغت در جدول جو

مستضری(مُ تَ)
نعت فاعلی از استضراء. به فریب شکارکننده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استضراء شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مرتضوی
تصویر مرتضوی
از اولاد علی بن ابی طالب (ع)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستضی
تصویر مستضی
طلب کنندۀ روشنایی، روشنایی طلب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستمری
تصویر مستمری
حقوق و مواجب دائمی و همیشگی، ماهیانه
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استسراء. آنکه به شب سیر می کند، آنکه بهترین ستور را بر می گزیند. (ناظم الاطباء) ، آنکه با ’سریه’ و گروه سپاهیان خارج می گردد. (از ذیل اقرب الموارد). رجوع به استسراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استراء. شیر بیشه. (منتهی الارب). اسد. (اقرب الموارد). رجوع به استراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استجراء. وکیل گیرنده کسی را. ج، مستجرون و مستجرین. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استجراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استذراء. پناه گیرنده به کسی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، بز گشن خواه. (منتهی الارب) ، به سایۀ درخت شونده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استذراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استرضاء. رضاجو و خوشنودی خواهنده. (غیاث) (آنندراج). رضای کسی را طلب کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استرضاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استزراء. حقیر وخوارکننده. (اقرب الموارد). رجوع به استزراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ را)
نعت مفعولی از استزراء. حقیر و خوار داشته شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استزراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضا)
نعت مفعولی از استرضاء. راضی و رضامند. (غیاث) (آنندراج). رجوع به استرضاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استشراء. امور بزرگ و دشوار. (منتهی الارب). اموری که عظیم و سترگ شده باشند. (اقرب الموارد) ، ستیهنده. (منتهی الارب). لجاجت کننده و استقامت کننده در امری یا در حرکت. (اقرب الموارد). رجوع به استشراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استضراب. سپید و سطبرشده (عسل). (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، شتر مادۀ آزمند گشن. (منتهی الارب) ، فریب دهنده. (ناظم الاطباء). رجوع به استضراب شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رِ)
نعت فاعلی از استضراع. خوار و حقیر، و زاری و الحاح کننده. (منتهی الارب). تضرع کننده. (اقرب الموارد). رجوع به استضراع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استمراء. رجوع به استمراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِرْ ری)
آنچه به کسی از نقد یا جنس بطور استمرار ماهانه و یا سالانه دهند. (ناظم الاطباء). وظیفه. راتبه. راتب. ورستاد. حقوق: ارقام مناصب، خواه به مهری که در نزد مهرداران ضبط است می رسیده یا نمی رسیده. رسوم مستمری خود را اخذ می نموده اند. (تذکرهالملوک ص 26).
- مستمری خوار، مستمری خور. وظیفه بگیر.
- مستمری گیر، وظیفه بگیر
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مستور بودن. پوشیده بودن. پنهان بودن. مخفی بودن. درپردگی. پوشیدگی. شرم. (ناظم الاطباء) :
هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند
آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست.
سعدی.
سعدیا مستی و مستوری بهم نایند راست
شاهدان بازی فراخ و صوفیان تنگخوی.
سعدی.
میسرت نشود عاشقی و مستوری
که عاقبت نکند رنگ روی غمازی.
سعدی.
کس به دور نرگست طرفی نبست از عافیت
به که نفروشند مستوری به مستان شما.
حافظ.
حکم مستوری و مستی همه بر خاتمت است
کس ندانست که آخر به چه حالت برود.
حافظ.
دوستان دختر رز توبه ز مستوری کرد
شد بر محتسب و کار به دستوری کرد.
حافظ.
پریرو تاب مستوری ندارد
درش بندی ز روزن سر درآرد.
جامی.
مستوری حسن از نظر بوالهوس ماست
این آینه رو پرده نشین از هوس ماست.
صائب.
- امثال:
مستوری بی بی (یا مریم) از بی چادریست. (امثال و حکم دهخدا).
، پارسائی. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
آتش از آتش زنه بیرون آوردن خواهنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). و رجوع به استیراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استکراء. به کرایه گیرنده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به استکراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
مست-ضح. نعت فاعلی از استضحاء. در چاشت درآینده. (منتهی الارب) (آنندراج). بوقت چاشت خورنده. (ناظم الاطباء). رجوع به استضحاء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از دستوری
تصویر دستوری
وزارت، وزیری
فرهنگ لغت هوشیار
مرتضوی در فارسی: وابسته به مرتضی علی (ع) منسوب به مرتضی (عموما)، منسوب به مرتضی (علی) ع: سادات مرتضوی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع محتضر، مردنیان مردنی ها جمع محتضر در حالت نصبی و جری (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده پردگی پرده نشینی پاکدامنی پوشیده شدن پنهان بودن، پرده نشینی، پاکدامنی عفت: دوستان، دختر رز توبه ز مستوری کرد شد سوی محتسب و کار بدستوری کرد. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه از جنس و نقد که دولت سالیانه یا ماهیانه تا پایان حیات بماموران خود دهد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستضی
تصویر مستضی
نور جوینده روشنایی طلب کننده
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی نیامده باژوژولی محصلی مالیات تحصیلداری: وی را بنواخت و بزرگ شغلی فرموداو را وبه مستحثی رفت و بزرگ مالی یافت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستمری
تصویر مستمری
حقوق ماهیانه، مواجب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از دستبری
تصویر دستبری
اخلال، تحریف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مستحضر
تصویر مستحضر
آگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از دستوری
تصویر دستوری
آمرا
فرهنگ واژه فارسی سره
جیره، حقوق، حقوق بازنشستگی، راتب، راتبه، رسم، شهریه، عطیه، ماهیانه، مشاهره، مقرری، مواجب، وظیفه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پوشیدگی، پرده نشینی، پاکدامنی، عفت، پارسایی
فرهنگ واژه مترادف متضاد