جدول جو
جدول جو

معنی مستزیر - جستجوی لغت در جدول جو

مستزیر
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استزاره. زیارت خواهنده. (منتهی الارب). درخواست کننده دیدار کسی. (اقرب الموارد). رجوع به استزاره شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
گرد و دایره مانند، مدور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستعیر
تصویر مستعیر
به عاریت خواهنده، عاریت گیرنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
مقابل منیر، روشنایی جوینده، روشن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
زنهارخواهنده، پناه برنده، پناهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستشیر
تصویر مستشیر
کسی که با دیگری مشورت کند، مشورت کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستزید
تصویر مستزید
آنکه چیزی زیادتر بخواهد، افزون خواهنده، زیاده طلب، کنایه از گله مند، آزرده خاطر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستطیر
تصویر مستطیر
پراکنده، منتشر
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ)
خیرخواهنده. طلب کننده خیر. (اقرب الموارد). رجوع به استخاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
طلب روشنی کننده و نورجوینده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). نورطلب. نورگیر. مقابل منیر. موجودات از نظر شیخ اشراق یا منیر هستند که خود منور غیر و متنور بالذات می باشند، و یا مستنیرند که از منیر بالذات کسب نور کننداعم از نور حقیقی که وجود و کمال باشد و یا نور مجازی، چنانکه ماه از آفتاب نور مجازی گیرد و انوار طولیه و عرضیه از نورالانوار نور حقیقی گیرند. (از فرهنگ علوم عقلی) ، در اصطلاح فیزیکی، جسمی را گویند که تا در معرض تابش نور از منبعی واقع نشود قابل رؤیت نباشد، نورانی:
گردنده و رونده به فرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
سوزنی.
آفتاب رنگ چهرۀ ضمیر او را ثنا کرد جرم او شفاف و مستنیر از آن شد. (سندبادنامه ص 12).
کانچه می گوید رسول مستنیر
مر مرا هست آن حقیقت در ضمیر.
مولوی (مثنوی).
، روشن. (از منتهی الارب). روشن شونده. (از اقرب الموارد) ، غلبه کننده و ظفریابنده. (از اقرب الموارد). و رجوع به استناره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استعاره. عاریت خواهنده. (غیاث) (اقرب الموارد). عاریت خواه. عاریت کننده. بعاریت خواهنده:
او چراغ خویش برباید که تا
تو بدانی مستعیری ای فتی.
مولوی (مثنوی).
رجوع به استعاره شود.
- مستعیرالحسن، نام مرغی است. (منتهی الارب) ، منفرد و تنهاشده. (اقرب الموارد) ، آنچه به خلقت شبیه گورخر باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استداره. گردنده. (آنندراج) (اقرب الموارد). دور زننده، هر چه گرد باشد و مدور. (غیاث) (آنندراج) (اقرب الموارد). مدور. دایره ای. گرد:
گردنده و رونده به فرمان حکم اوست
گردون مستدیر و مه و مهر مستنیر.
سوزنی.
هر جسم حرکت کند حرکتی مستقیم یا حرکتی مستدیر... (مصنفات بابا افضل ص 396 ج 2). و رجوع به استداره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استحاره. راهی در جانب بیابان که دریافت نشود که تا کجا می کشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، ابر گران و گرد برگشتۀ بی باد. (منتهی الارب). ابر سنگین و سرگردان که بادی ندارد تا آن را براند. (اقرب الموارد). رجوع به استحاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استطاره. ساطع و منتشر: صبح یا برق یا شیب یا شر مستطیر. (اقرب الموارد). بردمیده. (منتهی الارب). آشکار: یوفون بالنذر و یخافون یوماً کان شره مستطیرا. (قرآن 7/76) ، غبار برآمده و پریشان. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، متفرق و پراکنده. (اقرب الموارد) ، سگ و اشتر به گشنی آمده. (منتهی الارب). رجوع به استطاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استشاره. کنکاش خواهنده. (منتهی الارب). مشورت خواه. مشورت کننده، گشن و شتری که ناقۀ زاینده را از نازاینده بشناسد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استشاره شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مِ)
نعت فاعلی از استزمار. ترنجیده و خرد و حقیر نماینده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استزمار شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ را)
نعت مفعولی از استزراء. حقیر و خوار داشته شده. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به استزراء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از استزاده. مقصرشمرنده و فزونی خواهنده از کسی. زیادت خواه. بیشی خواه. (اقرب الموارد). رجوع به استزاده شود، آزرده: به دیگر ناصحان استخفاف روا داشت (شیر) تا همه مستزید گشتند. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
نعت فاعلی از مصدر استزراء. حقیر وخوارکننده. (اقرب الموارد). رجوع به استزراء شود
لغت نامه دهخدا
شید گیر شید جوی، روشن نور جوینده روشنایی جوینده مقابل منیر. یا ستاره مستنیر. ستاره ای که از خود نور ندارد و از ستارگان دیگر نورگیرد مقابل ستاره منیر: مانند ماه که از خورشید کسب نور کند، روشن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستزید
تصویر مستزید
زیادت خواه زیاده طلب، گله مند شاکی رنجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستشیر
تصویر مستشیر
رای جوینده مشورت کننده رای جوینده، جمع مستشیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستطیر
تصویر مستطیر
درخشان، منتشر
فرهنگ لغت هوشیار
سپنج خواه سپنج گیرنده آنکه چیزی بعاریت گیرد عاریت خواه، جمع مستعیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیر
تصویر مستحیر
باده گوارنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
احاطه کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستثیر
تصویر مستثیر
برانگیزاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
پناه جوینده و زنهار خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستدیر
تصویر مستدیر
((مُ تَ))
هرچیز گرد و دایره مانند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستجیر
تصویر مستجیر
((مُ تَ))
پناه دهنده، دادخواه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستنیر
تصویر مستنیر
((مُ تَ))
نور جوینده. ستاره ای که از خود نور ندارد، مقابل منیر
ستاره مستنیر: ستاره ای که از خود نور ندارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستعیر
تصویر مستعیر
((مُ تَ))
عاریت خواه، کسی که چیزی را به عاریت گیرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستزید
تصویر مستزید
((مُ تَ))
زیاده طلب، رنجیده خاطر، گله مند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستطیر
تصویر مستطیر
((مُ تَ))
درخشان، منتشر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مستشیر
تصویر مستشیر
((مُ تَ))
مشورت کننده، آن که با دیگری مشورت کند
فرهنگ فارسی معین