جدول جو
جدول جو

معنی مستریضه - جستجوی لغت در جدول جو

مستریضه(مُ تَ ضَ)
تأنیث مستریض. شادمان و خرم و خوش نفس: افعل مادامت النفس مستریضه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مستریض شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیرخوار، ویژگی بچه ای که غذای اصلی او شیر است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مستفیض
تصویر مستفیض
کسی که طلب فیض بکند، استفاضه کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از معترضه
تصویر معترضه
قرارگرفته میان دو چیز
فرهنگ فارسی عمید
(مُ تَ لَ)
مؤنث مستحیل که نعت فاعلی است از مصدر استحاله، کمان کژ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، زمین کشت که یک سال یا بیشتر زراعت نشده باشد. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مستحاله. و رجوع به مستحاله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضَ)
نعت مفعولی از مصدر استحاضه. زنی که او را زیاده از ایام حیض خون آید. (غیاث) (آنندراج). زنی که خون حیض یا نفاس او افزون گردد بطوری که از عادت درگذرد، و فعل آن بصورت مجهول به کار رفته است. (استحیضت) بسبب آنکه خارج از اختیار اوست. (از بحرالجواهر). زن که خون آید او را از رگ عاذل نه از حیض. زنی که همیشه حایض باشد. زن که خون بیند پس از روزهای عادت. زن که همیشه خون بیند. رجوع به استحاضه شود: خویشتن را چون زنی مستحاضه می یابم که تشویر می خورد که به مسجد دررود و مسجد بیالاید. (تذکرهالاولیاء عطار)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ جِ عَ)
تأنیث مسترجع، که نعت فاعلی است از استرجاع. رجوع به مسترجع و استرجاع شود، قوت مسترجعه، بنابر عقیدۀ صدرالدین غیر از قوای حافظه و مفکره و واهمه امر جدائی نیست. وی گوید اًن الادراک للوهم و الحفظ للحافظه والتصرف للمفکره و بهذا القوی یتم استرجاع من غیر حاجه اًلی قوه اخری غیرها فوحده المسترجعه وحده اعتباریه، و همین طور ذاکره مرکب از ادراک و حفظ است که ’و یتم بالوهم والحافظه’. (فرهنگ علوم عقلی از اسفار)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ حِ لَ)
تأنیث مسترحل: ناقه مسترحله، شترمادۀ نجیب. (منتهی الارب). رجوع به استرحال و مسترحل شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ خی یَ)
تأنیث مسترخی. رجوع به مسترخی و استرخاء شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ضِ عَ)
تأنیث مسترضع. رجوع به مسترضع و استرضاع شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءِ بَ)
زنی که او را حیض نیفتد و در سن حایضان باشد. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). زنی که سن او اقتضای حیض را داشته ومعهذا حایض نمی شود. عده زن مسترئبه که زوج با او نزدیکی کرده است در صورتی که نکاح دائم بوده و قطع علاقۀ زوجیت بسبب طلاق یا فسخ باشد سه ماه و اگر نکاح غیردائم باشد بعد از بذل یا انقضای مدت 45 روز است
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ ءَ)
تأنیث مستضی ٔ. رجوع به مستضی ٔ و استضاءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
تأنیث مستطیر که نعت فاعلی است از استطاره. رجوع به مستطیر و استطاره شود، سگ یا شتر مادۀ تیز شده به گشنی. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ وِ ضَ)
تأنیث مستروض. رجوع به مستروض شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ لَ)
تأنیث مستطیل که نعت فاعلی است از استطاله. رجوع به مستطیل و استطاله شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ رَ)
مؤنث مستدیر که نعت فاعلی است از استداره. رجوع به مستدیر و استداره شود، گرد. مدور.
- حرکت مستدیره، عبارت از حرکت دورانی است مانند حرکات افلاک. در مقابل حرکت مستقیمه. (فرهنگ علوم عقلی از دستور و شفا)
لغت نامه دهخدا
(گُ تَ دَ / دِ)
منبسط. مبسوط:
ریاحین بر زمینش گستریده
درختانش به کیوان سرکشیده.
نظامی.
- گستریده اثر، مجازاً نیکنام. مشهور. هر آنکه آثارش همه جا مشهور باشد:
اگر چنو دگرستی به مردمی و به فضل
چنو شدستی معروف گستریده اثر.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
سیراب شدن، چنانکه وادی و گرد آمدن آب در آن. آب گرد آمدن در وادی. (تاج المصادر بیهقی). جمع شدن آب در بیابان: استراض الوادی. (منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ)
جای فراخ و سیراب. (منتهی الارب) ، وادی که در آن مرغزار زیاد باشد. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد) ، حوض که آب در آن لبالب باشد. (از ذیل اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ تَ مَ)
تأنیث مستقیم. رجوع به مستقیم و استقامه شود.
- مستقیمهالاضلاع، سطحی که کناره های وی راست و برابر باشد. (ناظم الاطباء).
- زاویۀ مستقیمه، زاویۀ راست
لغت نامه دهخدا
پهن کرده منبسط: من ایران نخواهم نه خاور نه چین نه شاهی نه گسترده روی زمین، مفروش فرش شده: حمص شهریست بزرگ و خرم و آبادان و همه راههای ایشان بسنگ گسترده است
فرهنگ لغت هوشیار
مسترده در فارسی مونث مسترد: پس داده پس فرستاده مونث مسترد: اموال مسترده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترضع
تصویر مسترضع
شیر خواره، دایه خواه شیرخورنده شیرخوار، شیرده خواهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترقه
تصویر مسترقه
مسترقه در فارسی مونث مسترق: ترفت تروفتک دزدیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستریح
تصویر مستریح
طالب استراحت خواستارراحت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استراضه
تصویر استراضه
خرسند خواهی، خوش آمدن، دل به دست آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
مستحاضه در فارسی: لک دیده زنی که خون استحاضه از و آید جمع مستحاضگان: و در زیر رگوی نوشته که: یعنی رگوی حیض مستحاضگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسترجعه
تصویر مسترجعه
مونث مسترجع
فرهنگ لغت هوشیار
مستدیره در فارسی مونث مستدیر بنگرید به مستدیر مونث مستدیر، جمع مستدیرات
فرهنگ لغت هوشیار
مستحیله در فارسی مونث مستحیل بنگرید به مستحیل و کمان گژ، زمین ناهموار مونث مستحیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستنیره
تصویر مستنیره
مونث مستنیر، جمع مستنیرات
فرهنگ لغت هوشیار
مستقیمه در فارسی مونث مستقیم بنگرید به مستقیم مونث مستقیم: خطوط مستقیمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستفیده
تصویر مستفیده
مونث مسفید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستحیه
تصویر مستحیه
گیاه حساس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مستفیض
تصویر مستفیض
بهره مند
فرهنگ واژه فارسی سره